توافق ایران و عربستان زنگ خطری برای آمریکاست!

استفان والت، استاد دانشگاه هاروارد در مقاله‌ای در فارن‌پالیسی آشتی میان ایران و عربستان سعودی را یک زنگ هشدار برای آمریکا توصیف کرده و نوشته که این طرح صلح توافق بزرگی است که با میانجی‌گری چین انجام شده است. 

او می‌نویسد: «هرچند آشتی میان عربستان سعودی و ایران- به میانجیگری چین- همسنگ دیدار ۱۹۷۲ نیکسون از چین، سفر ۱۹۷۷ انور سادات به اورشلیم یا پیمان ۱۹۳۹ مولوتوف- ریبنتروپ نیست، اما اگر عملی شود، توافقی بسیار مهم به شمار خواهد آمد.»

وی اضافه می‌کند: «مهمتر اینکه بیدارباشی است برای دولت بایدن و بقیه ساختار سیاست خارجی آمریکا، چرا که محدودیت های خودتحمیلی آمریکا بر سیاستش در خاورمیانه را آشکار می سازد. این توافق همچنین تاکیدی است بر اینکه چگونه پکن تلاش می کند تا خود را بعنوان یک نیروی هواخواه صلح در جهان نشان دهد، ردایی که آمریکا در سالهای اخیر، عمدتا آن را کنار گذاشته است.»

او می‌نویسد: «چین چگونه از پس این کار برآمد؟ این خیزش کارسازِ اقتصادی چین است که نقش فزاینده ای را در خاورمیانه به پکن می دهد. مهمتر اینکه چین روابط دیپلماتیک و پیوندهای تجاری دوستانه‌ای با اکثریت کشورهای منطقه دارد: با مصر، عربستان، اسراییل، کشورهای خلیج فارس و حتی بشار اسد در سوریه. اینگونه است که یک قدرت بزرگ، اهرم هایش را به حداکثر می رساند و روشن می سازد که می خواهد با دیگران کار کند اگر آنها مایل هستند که با او کار کنند و پیوندهایش با دیگران به آنها یادآور می شود که گزینه های دیگری هم دارد.»

استفان والت در ادامه نوشته آمریکا بر عکس چین  «روابط ویژه» با برخی کشورهای خاورمیانه دارد و با دیگران هم، مهمتر از همه با ایران، هیچ رابطه ای ندارد. نتیجه اینکه کشورهای مشتری همچون مصر، اسراییل یا عربستان سعودی، حمایت آمریکا را بدیهی و مسلم فرض می کنند و به نگرانی هایش هم چندان وقعی نمی گذارند، حال چه در زمینه حقوق بشر مصر باشد، چه جنگ سعودی در یمن یا کارزار دیرپا و بیرحمانه اسراییل برای مستعمره کردن کرانه باختری. در همین حال، بی ثمرترین تلاش های ما برای انزوا و سرنگونی جمهوری اسلامی هم ظرفیت واشنگتن برای شکل دادن به ذهنیات، کنش ها و جهت گیری دیپلماتیک ایران را اساسا به صفر رسانده است. این رویکرد- که محصول تلاش های مسموم آیپک (کمیته امور عمومی آمریکا- اسراییل)، بنیاد دفاع از دمکراسی و امثال آنهاست، و البته بودجه آن را هم لابی های وابسته به دولت های عربی تامین می کنند- شاید روشن ترین نمونه از گُل به خودی در دیپلماسی معاصر آمریکا باشد. واشنگتن، با نشان دادن اینکه، نمی تواند کار زیادی برای پیشبرد صلح یا عدالت در منطقه انجام دهد، میدان را برای پکن باز کرد. 

او اضافه کرده است: «بعنوان یک قاعده، بیشتر دولت های جهان خواهان صلح هستند و نمی خواهند که بیگانگان در اموراتشان دخالت کرده به آنها بگویند که باید چه کاری انجام دهند. آمریکا در سی سال گذشته یا بیشتر از آن، مکررا اعلام کرده که دیگر دولت ها باید مجموعه ای از اصول لیبرال را بپذیرند (انتخابات، حاکمیت قانون، حقوق بشر، اقتصاد بازار و غیرو) و به نهادهای مختلف تحت رهبری آمریکا بپیوندند. تعریف آمریکا از "نظم جهانی" ذاتا تجدیدنظرطلبانه است. چین اما رویکرد متفاوتی را در پیش گرفته است: از سال ۱۹۷۹، وارد هیچ جنگ جدی ای نشده و مکررا پایبندی خود به حاکمیت ملی و عدم مداخله را مورد تاکید قرار داده هرچند این کار، موجب نشده که دست از دعاوی نادرست سرزمینی یا درگیرشدن در کشمکش های مرزی در چندین نقطه بردارد. هیچکس نباید تصور کند که اگر رهبران چین احساس کنند که شانس موفقیت شان در بکارگیری زور برای تغییر وضع موجود بالاست، در انجام این کار تردید خواهند کرد.»

او در پایان نوشته است: «درس آشکاری که باید دولت آمریکا بیاموزد این است که توجه بیشتری را مصروف خنثی کردن تنش ها، جلوگیری از جنگ ها و پایان بخشیدن به منازعات کند به جای آنکه موفقیت سیاست خارجی خود را در این ببیند که چه جنگ هایی را می بریم، چه شماری از تروریست ها را می کشیم یا مسیر و شرایط کدام کشورها را تغییر می دهیم. اگر آمریکا این امکان را برای چین فراهم کند که خود را بعنوان یک صلح ساز قابل اتکاء و بعنوان قدرت بزرگی که می خواهد زندگی کند و اجازه دهد دیگرانی هم که با او رابطه دارند، زندگی کنند، جا بیندازد، در آنصورت برای واشنگتن بسیار دشوار خواهد شد که دیگر کشورها را در کنار خود نگه دارد.»

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.