جایزه اسکار راهی بلفاست می شود یا کوچه کابوس؟

 آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اعلام کرد یکشنبه ۲۷ مارس ۲۰۲۲ (۷ فروردین ۱۴۰۱) زمان اهدای جوایز نود و چهارمین دوره جوایز اسکار خواهد بود. 
از این رو هنرآفرین سعی دارد -در دو بخش- به ده اثر برگزیده توسط آکادمی اسکار بپردازد. 


بلفاست؛ همسایه‌ٔ رویاباف ما 

تمام روحیه انگیزشی و نفسانی کنت برانا (فیلم‌ساز) در نوعی جریان نوستالژیک دمیده شده است، به واسطه این رویکرد فضای سمپاتیک برای مخاطب ایجاد می‌‌شود و بیننده می‌تواند با شیرینی عواطف و احساسات جاری در فیلم هم‌سو شود. چرا که وی اساسا با گذشته‌ای از دست رفته مواجه است.

در نتیجه کنت برانا، تحفه‌ای به نام نوستالژی را برمی‌گزیند سپس آن را به نگاهی کودکانه آغشته می‌کند تا نهایت زیبایی را ترسیم کند.‌ بافتی که از این فرایند به وجود می‌آید از تماما از جنس رویا است و می‌توان آن را در ساحت ذهن ارزیابی کرد.‌

شخصیت اصلی فیلم، پسری پر جنب و جوش از طبقه‌ی کارگر جامعه است. پدر او مجبور است چند مدتی از خانه دور باشد و به انگلستان، یعنی قلب بریتانیا برود. این موضوع و این پیشامد اولین اتفاقی است که امنیت این پسربچه را به هم می‌زند و او را با چهره‌ی واقعی زندگی آشنا می‌کند. 

کودا؛ گره‌هایی از جنس احساسات 

کودا در مسیری دوگانه مابین فردیت و خانواده رویکردی نوسانی را انتخاب کرده و میان این دو عنصر، درام را خلق می‌کند. کشمکشی که از تعلق خاطر به خانواده و آرزوهای نفسانی به وجود می‌آید با موقعیت‌هایی ساده آراسته می‌شود.‌ حال آنچه می‌تواند مخاطب را در این ماجرا شریک کند، همین سادگی‌ست! فیلم‌ساز بدون بهره‌برداری از فعل و انفعالاتی اغراق آمیز (نمایشی)، معضلاتی از جنس عواطف را در آن منطق دوگانه خود به کار می‌بندد.

در نتیجه گره‌ای از جنس انسانیت -به شکلی همه‌گیر- جای جای روایت را از آن خود می‌کند.  

امیلیا جونزِ بریتانیایی در این فیلم ایفاگر نقش نوجوانی است که تنها عضو شنوای یک خانواده‌ی ناشنوا است. بعد از عضویت در گروه کُر مدرسه، متوجه استعداد زیادش در موسیقی می‌شود. در این بین رابطه‌ی عاشقانه‌ای میان روبی و یکی از هم‌کلاسی‌هایش شکل می‌گیرد و او باید با چالش‌های جدید و درگیری‌های خانوادگی‌اش کنار بیاید. 

لیکریش پیتزا؛ خاطرات اکلیلی

اگر بخواهیم فرم «لیکریش پیتزا» را در ساحت مضمون معرفی کنیم به رویکردی شبیه با بلفاست می‌رسیم. اما آنچه این دو اثر را از یکدیگر متمایز می‌کند، نحوه برخورد فیلم‌ساز با نوستالژی است. پل توماس اندرسون بر خلاف کنت برانا از فضاهای رویاگونه و ذهنی فاصله می‌گیرد و مخاطب را با عینیت مواجه می‌کند. فیلم‌ساز آنچه در واقعیت رخ می‌دهد بی‌پرده روایت می‌کند و دریچه احساسات را در گفتار، رفتار و کردار شخصیت‌ها قرار می‌دهد. 

از این رو شکل‌گیری روایت نه به واسطه اتمسفر بلکه به واسطه کنش‌مندی کاراکترها صورت می‌پذیرد. 

از این رو فیلم‌نامه باید سازوکاری متمرکز بر شخصیت را به کار ببندد و به هویت اشخاص حاضر در روایت ساختار ببخشد. نبود چنین ساختاری، درام را از رویکرد نوستالژیک فیلم‌ساز می‌رباید و در نتیجه عینیت گفته‌شده چیزی جز فعل و افعالات سطحی برای ارائه ندارد. 

فیلم لیکریش پیتزا زندگی دو جوان را با یک اختلاف سنی ۱۰ ساله نمایش می‌دهد. پسری ۱۵ ساله که دلباخته‌ی دختری ۲۵ ساله می‌شود و از موقعیت شغلی خود به عنوان یک بازیگر استفاده می‌کند تا دل دختر را به دست بیاورد.

پادشاه ریچارد؛ در مذمت درام

پادشاه ریچارد به گویاترین شکل ممکن زندگی‌نامه دو تنیس‌باز سیاه پوست را روایت می‌کند و شخصیت‌هایش را تماما در اختیار آن رفتار، اخلاق و حسب‌حال آن‌ها قرار می‌دهد. روایت فیلم از این زندگی‌نامه بر مدیوم سینما سوار نمی‌شود! چرا که خود را فدای یک تصویرسازیِ مشابه از خانواده ریچارد کرده و از کلیتی به نام «درام‌» باز مانده است.‌

به بیانی دیگر فیلم تمامیت خود را صرف اخلاق‌مداری و شعار پراکنی می‌کند تا ایماژی پرطمطراق از خانواده ریچارد ترسیم کند.  

از این رو پیکره فیلم به طرزی بدشکل و غیرقابل هضم در برابر مخاطب حاضر شده و تنها توشه خود یعنی مضمون (شعار) را برای بیننده‌اش عرضه می‌کند.  علت، معلول و گره مابین این دو عنصر کاملا به محاق رفته و اهرم فشاری برای حرکت جاذبه در مسیر فیلم به وجود نمی‌آید. 

فیلم نگاهی به روند شکل‌گیری شخصیت ورزشی ونوس و سرنا ویلیامز تحت مربی‌گری پدرشان ریچارد ویلیامز دارد. ویل اسمیت در نقش ریچارد ظاهر شده است و پس از «علی» (Ali) و «در جستجوی خوشبختی» (The Pursuit of Happyness) برای سومین اسکار بازیگری دورخیز کرده.

کوچه کابوس؛ تعلیق کیمیاست! 

از خلال راهکارهای لازم برای ساختن درام و حس‌زدایی بیننده کوچه کابوس تعلیق را انتخاب می‌کند. فیلم در مقدمه و بدنه خود اتمسفری نوآر گونه و فانتزیک‌ را فراهم می‌آورد و در طی آن عناصر (کدهایی) را در روایت بارگذاری می‌کند. اتمسفر مذکور توامان با کدهای گفته شده، نوعی عطش را به جان مخاطب می‌اندازد. 

در واقع مخاطب در زیست خود همراه با کاراکترها، در فضایی معلق قرار می‌گیرد. فضایی که ارزش‌های درام را در مسیر داستان‌گویی دو چندان می‌کند. 

 داستان «کوچه کابوس» روایت یک کلاه‌بردار است. او خودش را معلم دینی معرفی کرده است برای اینکه بتواند طعمه‌هایی پیدا کند. این فیلم که در ژانر وحشت ساخته شده است بر اساس رمان ویلیام لیندزی گریشام نوشته و اقتباس شد.

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.