رفیق دوست: هیچ قدرتی امروز در دنیا زورش به ما نمیرسد
محسن رفیقدوست وزیر سپاه در نشست «تداوم دفاع مقدس در جبهه مقاومت» توضیح داد: یک ماه است که ۸۰ سالگی را پشت سر گذاشتهام. برادر بزرگم و خواهرم به تازگی درگذشتهاند. ۶۸ سال از این ۸۰ سال مبارزه بوده است. افتخار من دنبال رزمندگان دویدن بوده است. هیچ وقت احساس نکردم که با کسی برابرم و کوچک همه هستم.
وی ادامه داد: سال ۶۲ بود که همراه گروهی با ۱۱ نفر به لیبی و سوریه رفتیم تا موشک تهیه کنیم. قبل از آن هم به خدمت آقای مقام معظم رهبری که آن زمان رئیسجمهور بودند و هاشمی رفسنجانی، رفتیم. حافظ اسد گفت که مسئولیت موشک «اسکاد بی» دست من نیست اما میتوانم ۳۴ نفر از نیروهای شما را آموزش بدهم که برای این کار ۱۳ نفر را سازماندهی کردیم تا آموزش ببینند.
این فرمانده دوران دفاعمقدس درباره سفرش به لیبی برای تهیه موشک خاطرنشان کرد: همه این هیأت در لیبی به دیدار جَلود نخست وزیر لیبی رفتیم و وی در سخنانش تکرار میکرد که تهران و قم امالقری اسلام است. من محکم روی میز زدم به گونهای که او از جایش تکان خورد و گفتم: چرا آنقدر خالی میبندید؟ اگر تهران ام القری است چرا موشک نداریم؟ قرار بر این شد تا با سرهنگ قذافی دیدار کنیم.
وی توضیح داد: وقتی به لیبی میرفتیم رسم من بر این بود که نقشه و کالک عملیاتهایی که انجام شدهاند را همراه خود میبردم و برای قذافی عملیاتها را توضیح میدادم. روز بعد از این دیدار به او گفتم که آمدهام از تو موشک بگیرم و او خندید، گفت: فیلمی که با جلود بازی کرده بودی را مشاهده کردم. قذافی برای من شرطی گذاشت که تا امسال آن را بیان نمیکردم. او از من خواهش کرد که یکی از موشکها را به سمت عربستان شلیک کنیم. من یک لحظه هم تعلل نکردم و گفتم: چشم. از چادر که بیرون آمدیم سردار صفوی گفت: «این چه قولی بود که دادی؟» گفتم که مرد حسابی من آمدم اینجا موشک بگیرم. اگر قول نمیدادم که موشک نمیداد. بعد آمدیم سردار تهرانی مقدم و حاجی زاده را با هواپیمای جامبوجت به لیبی اعزام کردیم. همان زمان من در معیت مقام معظم رهبری به لیبی رفتم. ما برگشتیم و آنها چند روز در آنجا ماندند. هواپیما که در فرودگاه نشسته بود. یادم میآید که غروب بود. سردار مقدم آمد و گفت: «میخواهم از شما اجازه بگیرم که یکی از موشکها را مهندسی معکوس کنیم.» من گفتم: «حسن جان ۱۰ تا دونه آوردهای که همه آبروی ما به این است.» او قول شفاعت را در هنگام شهادت به من داد.
رفیق دوست یادآور شد: مردی هم که از طرف قذافی مأمور شده بود و تحت فرمان من بود هر بار که موشکی شلیک میشد به دفتر من می آمد و میگفت: «قذافی پیغام داده که عربستان چه شد؟» من میگفتم که همینطوری که نمیشود. باید شناسایی کنیم و بدانیم کدام مناطق را بزنیم. ببینید که خدا چه زبانی به ما داده بود که توانستیم موشکها را بگیریم و به عربستان هم موشک نزنیم. دو تا ۱۰ تای دیگر موشک آوردیم. زمانی که موشکی به عربستان شلیک نشد وابستگان لیبی ایران را ترک کردند و فکر کردند نمیتوانیم خودمان شلیک کنیم اما تیم حسن تهرانی مقدم پای قبضهها آمد و شلیکها را انجام داد. تهرانی مقدم در اولین شلیک بعد از خروج نزدیکان قذافی، من را با خود برد و مقدمات پرتاب فراهم شد. یکی از نشانههایی که خدا با ما بود این بود که ۹۰ درصد از تمام موشکها به اهداف میخورد. به عنوان مثال موشکی که من من دکمه شلیکش را فشردم دعا و توسل کردیم که به باشگاه افسران عراق اصابت کند که اینگونه شد. آقای هاشمی ما را در مجلس جمع کرد و گفت: «آقای رفیق دوست شما با شلیک این موشکها به ما عزت دادید.» من هم گفتم: «ما کاری نکردیم و یک آیه ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی را خواندم.
وی افزود: در فاو ۵۷ روز بود که حمله میکردیم. رسم بر این بود که پیش از آغاز عملیات برآورد میکردیم و نرخ شلیک آفندی و پدافندی را درمیآوردیم. در قرارگاه بودم که سردار محسن رضایی و شفیع زاده من را صدا کردند. دیدم رنگ هر دو پریده است. سردار رضایی گفت: «آقای محسن ببین که شفیعزاده چه میگوید.» او گفت: «اکنون ۵۷ روز است که من آفند میکنم و این پنج رقم موشک را تا ۴۸ ساعت آینده دارم.» من فکر کردم و گفتم:«برو شلیک کن.» سردار رضایی گفت:«میدانی این یعنی چه؟ یعنی اینکه من ۴۸ ساعت آینده باید دستهایم را بالا ببرم.» گفتم:«داداش محسن تا حالا فهمیدی از کجا آمده و چگونه آمده؟ این را هم به من اعتماد کن.» بچهها به دمشق رفتند و ۱۲ ساعت بعد از آنچه که شفیعزاده از مهمات خواسته بود پای قبضههایش رسید.
رفیقدوست گفت: در یک مسئله محکمی سفت صحبت میکنیم، رجز میخوانیم و آن چیست؟ مسئله دفاع از کشور است و اعلام میکنیم هیچ قدرتی امروز در دنیا از نظر قدرت زورش به ما نمیرسد.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.