روایتی خواندنی از نصیحت حاج قاسم سلیمانی به همسر یک شهید
محمدتقی سالخورده به سال ۱۳۶۵ در روستای شهاب الدین شهرستان نکا متولد شد. محمد تقی سال ۱۳۸۵ وارد سپاه شد و به گردان ویژه صابرین در لشکر ۲۵ کربلا مازندران ملحق شد.
۱۹ مهر سال ۹۴ برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) همراه دیگر مجاهدان به سوریه اعزام شد و بعد از ۵۶ روز به ایران برگشت. اما مبارزه با تروریستهای تکفیری دوباره در سال ۹۵ او را به سوریه کشاند و ۲۱ فروردین همان سال همراه عده از مدافعان حرم طی عملیاتی در منطقه «خان طومان» به شهادت رسید و در رویتای محل تولدش به خاک سپرده شد. از محمد تقی دختر به نام زینب به یادگار مانده است.
آنچه خواهید خواند روایت دیدار خانواده شهید با حاج قاسم سلیمانی است که سیده نرگس قاسمی همسر شهید این گونه روایت میکند:
به ما خبر دادند مراسمی قرار است برگزار شود در شهرستان بابل که خانوادهها میتوانند آنجا با سردار قاسم سلیمانی دیدار کنند. بسیار مشتاق دیدار او بودم. وقتی به مراسم رفتیم تک شاخه گلی دادم دست دخترم زینب تا ببرد بدهد حاج قاسم. جمعیت زیاد بود و من دلم میخواست برای چند لحظهای هم که شده زینب در آغوش سردار برود. از طرفی دختری بود که زود با کسی جوش نمیخورد چه برسد به اینکه برود بغل کسی که تا به حال او را ندیده. داشتم از دور نگاهشان میکردم، همین که زینب نزدیک شد سردار آغوشش را باز کرد و واقعا نمیدانم چه نیرویی زینب را کشاند بغل حاج قاسم در حالی که اصلا هم بی قرار نمیکرد و خیلی آرام بود.
سردار که اشتیاق خانوادهها را برای دیدار دید گفت همه بنشینید سرمیزتان. تک تک شما را خواهم دید، برای دیدارتان آمدم. بعد از جمله سردار نظم خاصی برقرار شد.
آنچه برای من جالب بود این بود که مردی با این مقام چنان افتاده حال و خاضع بود که انسان تعجب میکرد و شرمنده میشد. سر میز ما که رسید پرسید شما همسر شهید هستید؟ گفتم: بله. مجدد پرسید با هم فامیل بودید؟ گفتم: خیر فامیل نبودیم. بعد نشستند. واقعا احساس میکردم پدرم مقابلم نشسته. توجه و محبتش از روی دل بود نه ظاهر.
پدر شهید گفت زینب خانم متنی را برای شما انشاء کرده بود که برایتان بخواند. حاج قاسم گفت: بله دخترم زینب برایم خواند. بعد پرسید رابطه شما به همسر شهید چطور است گفتیم الحمدالله ارتباط خوبی داریم. حاج قاسم گفت: همسران شهدا را من اندازه دخترانم دوست دارم. هوایشان را داشته باشید. معتقد بودند همراه و همسر شهید میتواند خیلی مهم باشد.
سپس پدر شهید چند عکس هم دادند که سردار رویش یادگاری بنویسد. روی یکی از عکسها مشغول نوشتن برای زینب بود، اما من متوجه نشدم.
«باسمه تعالی
زینب، دختر گلم
از خداوند میخواهم تو را از مراقبت بابای عزیزت بهرهمند نماید.
سلیمانی»
عکس نوشتها که تمام شد برگهای دادم و گفتم سردار میشود روی این برای دخترم نصیحتی بنویسید؟ گفتن برای او نوشتم برگه را بدهید برای خودتان بنویسم.
«بسمه تعالی
دخترم سیده نرگس سلام علیکم
دخترم خداوند تو را برگزید که همسر یکی از اولیاءالهی باشی مطمئنم شما در اجر او شریکی و اجرتان کمتراز شهید نمیباشد قدر خودتان را بدانید زینب جان را مراقبت کنید.
سلیمانی ۱۲/۲»
زمانی که سردار به شهادت رسید من داشتم اینستاگرام را نگاه میکردم. دیدم در خبرگزاری فارس نوشته حملهای در فرودگاه بغداد رخ داد. به فاصله کمی پست دیگری گذاشته شد که سپاه پاسداران شهادت سردار قاسم سلیمانی را تایید کرد. شوکه بودم و اصلا باورم نمیشد. شوکی که شاید حتی بیشتر از شنیدن خبر شهادت همسرم بود، حداقل مطمئن هستم کمتر نبود. حس میکرد بچهها ما دوباره باید غم بی پدری را بچشند. حسی که بچههای ما نسبت به سردار داشتند تا ابد در دلشان خواهد ماند. افکار و عقاید حاج قاسم را هم در دل فرزندانمان زنده نگه میداریم.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.