جسد دختر ۲۲ ساله به دستور بازپرس به پزشکی قانونی انتقال یافت و تحقیقات مأموران برای مشخص‌شدن نحوه قتل آغاز شد.

پدر دختر به مأموران گفت: دخترم سال‌ها بود به مواد مخدر اعتیاد داشت و شیشه می‌کشید؛ او خیلی پرخاشگر بود هرچه می‌گفتیم ترک کند، قبول نمی‌کرد او مدت‌ها قبل با پسر جوانی به نام نادر آشنا شد و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. نادر چند باری به خانه ما آمده ‌بود. برای من تعجب‌آور بود که نادر چرا باید با دختری مثل نسترن که خیلی پرخاشگر است، ازدواج کند، اما به‌هرحال قبول کرده‌ بود و من هم حرفی نزدم. ما با نسترن خیلی درگیری داشتیم. با خودم گفتم مدتی تحمل می‌کنم آنها ازدواج می‌کنند و دخترم سرخانه و زندگی خودش می‌رود و همه‌چیز تمام می‌شود، اما اوضاع آن‌طور که فکر می‌کردم نشد.

متهم به قتل ادامه داد: نسترن و نادر با هم همه‌جا می‌رفتند من به نسترن گفته بودم تا زمانی که عقد نکرده است حق ندارد بیرون از خانه بماند، ضمن اینکه این اواخر متوجه شده ‌بودم نادر هم قصد ازدواج با دخترم را ندارد. پدر نادر مخالفتش را اعلام کرده‌ بود. او هربار ما را می‌دید برخورد بدی می‌کرد، چندباری هم به من گفت این‌دو طوری رفتار می‌کنند که من فکر می‌کنم مواد مصرف می‌کنند. پدر نادر از بچه‌ها حمایت نمی‌کرد و از رفتارش معلوم بود که به این ازدواج رضایت ندارد و کارهایی هم که نادر می‌کرد نشان می‌داد قصد ازدواج با نسترن را ندارد. به ‌همین‌ دلیل اجازه نمی‌دادم دخترم با نادر به مسافرت برود تا اینکه چند روز قبل از قتل، نسترن به‌طور ناگهانی از خانه رفت و دیگر برنگشت. ما خیلی تلاش کردیم او را پیدا کنیم، اما جواب تلفنش را نمی‌داد. من فکر کردم شاید با دوستانش است و چون مواد کشیده نمی‌خواهد جواب بدهد، اما بعد از چند روز جواب تلفنش را داد و گفت با نادر به سفر شمال رفته ‌است و تا یک هفته هم برنمی‌گردد.

این مرد در ادامه گفت: وقتی دخترم برگشت من خیلی عصبانی شدم و گفتم چرا بدون اینکه به من بگوید به سفر رفته‌ است. من و نسترن دوباره با هم دعوا کردیم و درگیری بالا گرفت. او به‌سمت من حمله کرد و وسایل خانه را شکست و من که دیگر نمی‌توانستم به خشمم غلبه کنم، عصبانی شدم و او را خفه کردم. من از کاری که کردم خیلی پشیمانم اما کنترل خودم را از دست دادم. هشت سال بود که دخترم اعتیاد داشت و زندگی ما در این مدت سیاه شده بود.

مادر نسترن به‌عنوان تنها ولی‌دم این دختر نسبت به شوهرش اعلام گذشت کرد و گفت: من شکایتی ندارم، ما سه فرزند داریم و دو فرزند دیگرمان بچه‌های سربه‌راهی هستند، اما نسترن خیلی اذیتمان می‌کرد. ما خانواده آبروداری هستیم او آبروی ما و بچه‌های دیگرم را برده‌ بود، ما هر کاری برای خوب‌شدن دخترم کردیم؛ او را بستری کردیم اما فرار کرد، پیش دکتر و مشاور بردیم اما همچنان فایده‌ای نداشت، او خودش نمی‌خواست اوضاع تغییر کند هر چند روز یک‌بار یک‌چیز را بهانه می‌کرد و وسایل و شیشه خانه را می‌شکست و مدام به ما خسارت می‌زد، پول می‌خواست که مواد بخرد، اگر به او نمی‌دادیم حمله می‌کرد و ما را هم کتک می‌زد و وسایل خانه را خرد می‌کرد. از وقتی هم با نادر آشنا شد بدتر شده ‌بود؛ می‌گفت نادر اعتیاد ندارد و او هم اعتیادش را ترک می‌کند، اما دروغ می‌گفت چون نادر را هم دیده ‌بودم که چطور با دخترم ساعت‌ها بیرون می‌رفت و برایش مواد می‌خرید. آنها هر دو اعتیاد داشتند، البته شاید نادر اعتیادش کمتر بود؛ ضمن اینکه خانواده نادر هم هرگز دختر ما را به چشم عروسشان نمی‌دیدند. آنها فکر می‌کردند دختر ما برای پسرشان یک سرگرمی است و واقعیت هم همین بود؛ نادر هرگز با دختری که تا این حد اعتیاد داشت، ازدواج نمی‌کرد. ما هم نمی‌خواستیم این وضعیت ادامه پیدا کند چون می‌دانستیم زمانی که نادر، نسترن را ترک کند وضعیت بدی ایجاد می‌شود و دخترمان حالش بدتر می‌شود، اما نسترن فقط ما را مقصر می‌دانست. روز حادثه هم وقتی پدرش معترض شد که چرا به شمال رفته بدون اینکه بگوید، دوباره عصبانی شد و پرخاشگری و فحاشی کرد. وسایل خانه را شکست و به سمت ما پرت کرد. شوهرم کنترل خودش را از دست داد. من نمی‌توانم از شوهرم شکایتی داشته باشم چون او پدر خوبی بود.

بعد از گفته‌های این زن، با توجه به اینکه تنها ولی‌دم پرونده نیز ‌بود، پرونده برای رسیدگی به لحاظ جنبه عمومی جرم به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد و متهم به‌زودی پای میز محاکمه می‌رود.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.