کتاب «خاطرات دکتر عبدالرحیم گواهی» از سفرای سابق جمهوری اسلامی ایران در سوئد، (۱۳۵۹-۱۳۶۰)، ژاپن (۶۰-۶۶) و نروژ (۱۳۷۳)، اردیبهشت سال جاری جزو کتاب‌های تازه منتشرشده وزارت امور خارجه در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بود. کتابی که به رغم روایت یک شاهد عینی از روز‌های پرالتهاب دولت موقت و بعد دهه نخستین انقلاب در سه دوره سفارتش چندان که شایسته بود، دیده نشد، شاید به خاطر نحوه توزیع و یا شاید هم به خاطر این‌که یک انتشارات دولتی منتشرش کرده بود!

این کتاب حاوی خاطرات عبدالرحیم گواهی از سه دوره سفارتش در سوئد، ژاپن و نروژ است؛ و مختصری راجع به فعالیت‌های سیاسی او پیش از ورود به وزارت خارجه. عبدالرحیم گواهی که پس از بازداشت عباس امیرانتظام به عنوان سفیر ایران در سوئد انتخاب شد، پیش از این‌که به کسوت دیپلمات در وزارت خارجه ایران دربیاید، سمتی شاید به مراتب حساس‌تر داشت و آن ریاست دفتر مهندس بازرگان در زمان نخست‌وزیری او بود و کمی بعدتر معاونت امور بین‌المللی نخست‌وزیری.

او پیش از انتشار این کتاب نیز شرحی مختصر از زندگی‌اش را با عنوان «قطره باران ما» در سال ۱۳۹۲ از سوی انتشارات کلیدر منتشر کرده بود؛ چراکه به گفته خود «به ثبت و ضبط صحیح و دقیق وقایع تاریخی و صد البته نه همواره مطابق قرائت رسمی متولیان امور اعتقاد راسخ دارد.»

[پیرمردی تنها بدتر از مرحوم مصدق در احمدآباد]

عبدالرحیم گواهی که متولد ۱۳۲۳ در یکی از محلات جنوب تهران و در خانواده‌ای مذهبی است، در ۱۴- ۱۵ سالگی با علامه جعفری آشنا شد و از همان موقع تا هنگامی که علامه در قید حیات بود از محضرش بهره برد تا جایی که اکنون بعد از گذشت بیش از ۲۰ سال از درگذشت علامه جعفری بیش از ده‌ها سخنرانی در مورد ایشان انجام داده است. خودش می‌گوید استادانش در شریعت علامه محمدتقی جعفری، شهید مطهری و علامه طباطبایی (صاحب تفسیر المیزان) بودند و در حوزه روشنفکری در مکتب بازرگان و شریعتی تلمذ کرده است.

ملاقات با مهندس بازرگان در زندان

نقطه عطف زندگی عبدالرحیم گواهی در سال ۱۳۴۱ رخ داد، زمانی که در رشته مهندسی نفت در آبادان پذیرفته شد. در واقع او نخستین فردی بود که بعد از کشته شدن چند دانشجو در دانشکده فنی که دیگر هیچ دانشگاهی انجمن اسلامی نداشت، این انجمن را در دانشگاه آبادان، جایی که به گفته خود او ۴۴ درصد از دانشجویان به علاوه رئیس دانشکده بهایی بودند، به راه انداخت. گام بعدی‌اش جمع‌آوری پول از اعضای انجمن و راه‌اندازی کتابخانه برای آن بود.

نخستین برخوردش با مهندس بازرگان در همین برهه صورت گرفت، وقتی به همراه یکی از هم‌دانشگاهیان خود با لیستی از کتاب‌های تهیه‌شده برای انجمن اسلامی به ملاقات مهندس بازرگان در زندان رفت تا از او بخواهد که ترتیب اولویت خواندن کتاب‌ها را برای‌شان مشخص کند؛ «در زندان بین ملاقات شونده و ملاقات‌کننده یک میله آهنی بود و فاصله ما با آقای مهندس بازرگان حدود یک یا یک متر و نیم می‌شد و حین صبحت کردن سرباز جلوی ما در حال رفت و آمد بود. دستم را از این فاصله دراز کردم و فهرست تهیه‌شده از کتاب‌های خریداری‌شده را به مهندس دادم و بعد مهندس گفتند: بروید و دو روز دیگر بیایید.» گواهی جوان دو روز بعد باز به ملاقات مهندس بازرگان رفت و فهرستی با خط خوش از ایشان دریافت کرد؛ «در این فهرست ترتیب مطالعه کتاب‌ها را مانند کلاس اول تا دوازدهم که برای آن‌ها مشخص می‌شود که چه کتاب‌هایی را باید بخوانند، نوشته بودند.»

وقتی در سال ۱۳۴۵ از دانشگاه آبادان فارغ‌التحصیل شد و ساواک جلوی صدور گذرنامه‌اش را برای عزیمت به آمریکا به منظور ادامه تحصیل گرفت، از طرف دانشگاه نفت برای دوره آموزشی و فعالیت در زمینه درسی به مدت ۶ ماه به پتروشیمی مرودشت اعزام شد، اما آن‌جا هم آرام نگرفت و بذر انجمن اسلامی را در دانشگاه پهلوی شیراز کاشت.

آجر‌های بعدی سازه زندگی سیاسی عبدالرحیم گواهی در تهران روی هم چیده شد، زمانی که در اداره پتروشیمی مشغول به کار شد و همزمان با آن به عضویت انجمن اسلامی مهندسین درآمد که ریاست آن با مهندس بازرگان بود. این جوان پر شر و شور در دوران دانشجویی به خاطر ریاست انجمن اسلامی دانشگاه آبادان بار‌ها مورد بازجویی ساواک قرار گرفته بود و شاید همین پیشینه فعالیت سیاسی و دوبار ملاقاتش با مهندس بازرگان در زندان، موجب شد که با آن سن کم (نسبت به سایر اعضای انجمن اسلامی مهندسین) و با وجود اعضایی، چون مهندس کتیرایی در انجمن اسلامی مهندسین، به عنوان دبیر انجمن برگزیده شود.

کمی بعد به واسطه درخواست ساواک عذر او را از شرکت نفت خواستند. بعد وارد یک شرکت خصوصی شد و پس از مدتی با همسرش برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. در آن‌جا در دانشگاه UCLA لس‌آنجلس مشغول به تحصیل شد و پس از مدتی تصمیم گرفت در حوزه دین‌شناسی کار کند، اما آن‌طور که خودش تعریف کرده ماجرا‌هایی پیش آمد که فهمید بهایی‌ها رشته اسلام‌شناسی آن‌جا را قُرُق کرده‌اند، پس منصرف شد و به ایران بازگشت تا بالاخره در سال ۱۳۵۲ موفق شد در مدرسه عالی بازرگانی هاروارد ایران مدرک خود را در درجه فوق‌لیسانس اخذ کند.

پیشینه سیاسی عبدالرحیم گواهی در ایام فعالیتش در انجمن اسلامی مهندسین کافی بود تا در شهریور سال ۵۷ که مهندس بازرگان از طرف امام خمینی برای سرکشی به پالایشگاه‌ها ماموریت یافت او را نیز جزو هیات همراه فراخواند؛ و این نخستین ورود رسمی گواهی به عرصه رسمی انقلاب ۵۷ بود.

کمی بعدتر که مهندس بازرگان به نخست‌وزیری انتخاب شد، گواهی را به عنوان رئیس دفترش انتخاب کرد و اندکی بعدتر هم حکم معاونت بین‌المللی نخست‌وزیری را به دستانش داد، سمتی که دروازه ورود او به وزارت خارجه در دوره‌های بعد شد.

مهندس بازرگان در دوره استعفا درآمدی نداشت

بدون تردید فعالیت در دولت موقت آن هم شانه به شانه مهندس بازرگان موجب شده که گواهی روایات زیادی از او برای گفتن داشته باشد، روایاتی که برخی را به وضوح با افسوس به خاطر آورده است. مثلا در مورد ملاقات با مهندس بازرگان در دوره استعفای او می‌گوید: «بنده در این مدت، یعنی بعد از استعفای مهندس، برای دیدار و احوال‌پرسی ایشان می‌رفتم و همواره دو نفر شاهد هم می‌بردم که فردا روزی کسی به بنده چیزی نسبت ندهد [..] آخرین باری که مهندس بازرگان را دیدم، پیرمرد تنها در یک آپارتمان بود. کارخانه ایشان تولید کولر آبی۱ بر اساس کار‌هایی که بچه‌های برخی نهاد‌ها انجام می‌دادند دیگر کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. دلم سوخت، پیرمردی تنها بدتر از مرحوم مصدق در احمدآباد.»

کاملا مشخص است که رئیس دفتر مهندس بازرگان در نخست‌وزیری چقدر از دیدن این صحنه به هم ریخته است، چراکه خود او یکی از شاهدان عینی روزگاری بود که بازرگان نپذیرفته بود هیچ حقوقی بابت نخست‌وزیری‌اش دریافت کند: «روزی برای تعیین حقوق در دوره نخست‌وزیری خدمت ایشان رسیدم و گفتم سقف حقوق ۲۰ هزار تومان است. شما یک میزان حقوقی را برای خودتان تعیین نمایید. ایشان نوشت ۲۰ هزار تومان و در قسمت دیگر که نوشته بود میزان حقوقی را که نمی‌خواهید دریافت کنید، آقای مهندس در این قسمت باز نوشت ۲۰ هزار تومان. خدمت‌شان گفتم: پس شما چطور می‌خواهید زندگی کنید؟ گفتند که بنده حقوق استادی دانشگاه را دارم و نیاز ندارم، مگر ما دو نفر بیش‌تر هستیم.» گواهی به تلخی به یاد می‌آورد که مهندس بازرگان در روز‌های آخر حیات «بسیار تکیده شده بود.» و به قول او «بنده خدا اگر غرورش نبود از شدت اندوه گریه می‌کرد.»

پس از شهادت رجایی و باهنر دیگر امام حاضر به ملاقات با بازرگان نشد

روایت این دیپلمات سابق ایرانی از تیرگی رابطه امام خمینی با مهندس بازرگان، اما شاید مهم‌ترین بخش از خاطرات او در مورد نخست‌وزیر دولت موقت باشد. گواهی به خاطر می‌آورد که پس از انفجار دفتر نخست‌وزیری در هشتم شهریور ۱۳۶۰ و در پی آن شهادت رجایی و باهنر، امام دیگر حاضر به ملاقات با مهندس بازرگان نشد؛ «روزی که مرحوم رجایی و باهنر را شهید کردند، برای حضور در سمینار سفرا به تهران آمده بودم. آن زمان محمود آقا بروجردی [داماد امام خمینی] پیغام دادند که امام (ره) می‌فرماید آقای مهندس بازرگان اول تکلیف‌شان را با قاتلین رجایی و باهنر معلوم کنند و بعد به دیدن من بیایند.» گواهی در این قسمت تردید دارد که آیا اول مهندس بازرگان مطلبی در روزنامه تحت عنوان فرزندان انقلابی و مجاهد عزیزم نوشته، یا این‌که اول امام گفته‌اند مهندس بازرگان تکلیفش را معلوم کند. البته گشتی در روزنامه‌های آن دوره مشخص می‌کند که بیانیه مهندس بازرگان با عنوان «فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم» در ۱۲ اردیبهشت سال ۶۰ در روزنامه میزان منتشر شده؛ یعنی زمانی که هنوز مجاهدین خلق وارد فاز مسلحانه نشده بودند. ضمن این‌که خطاب مهندس بازرگان به هردو سوی درگیری، یعنی «سازمان مجاهدین خلق» وگروه‌ها و نهادهائی بود که «عنوان مکتبی» اختیار کرده بودند.

به هر روی گواهی روایت می‌کند که از آن مقطع به بعد؛ یعنی شهادت رجایی و باهنر، دیگر امام حاضر به ملاقات با بازرگان نشد و اگر نامه‌ای از سوی بازرگان نوشته می‌شد او به دست امام می‌رسانده است: «از آن به بعد رابطه امام (ره) تا آخر عمر با مهندس بازرگان از طریق نامه ادامه داشت. مهندس بازرگان نامه‌های مثلا ده‌صفحه‌ای می‌نوشتند و به اخوی بنده و بنده می‌دادند و بنده هم نامه را به آقای بروجردی می‌دادم تا به دست امام (ره) برسانند.»

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.