محمدرضا مهاجری؛ بسم‌الله

 

داستان زندگی همین است آقای پروفسور!

 

“اصبحت امیرا و امسیت اسیرا” را نخوانده بودی مرد کروات دوست‌داشتنی.

توی زندگی همه چیز پول نیست؛ شهرت نیست؛ رفاه نیست؛ راحتی نیست...

پروفسور!

توی این زمانی که شما از ما دور بودی، درست توی همین روزهایی که از سعودی ها بطری خوردی، عسگراولادی‌ای از این دنیا رفت که ده‌ها برابر شما و هزارها برابر ما پول و شهرت و قدرت داشت.

او رفت و یک دست کفن. حالا شما بگو هر چه‌قدر مرغوب و درجه یک. ولی آخرش برای مای شهادتین گفته کفن است و برای شمای پدر، پسر، روح‌القدس گفته یک دست کت و شلوار خیلی شیک!

هیچ چیزی را با خودت نمی‌بری. ما هم.

اما لذت‌ها را...

فعل درست‌ش همین است برانکوجان! “لذت بردن”.

لذت تنها چیزی است که می‌بریم. هر جا برویم. چه خاموش شویم و چه به دنیای دیگری برویم، لذت‌ها را با خود می‌بریم پروفسورجان.

لذت ایسلندی، لذت محبوبیت، لذت قهرمانی، لذت تپیدن قلب‌ها، لذت تن دادن هوادار به خرید بازی‌کنان بی‌کیفیت مثل بودیمیر و ...، لذت تپیدن قلب میلیون‌ها ایرانی برای‌ت، لذت دعای‌شان یا چه می‌دانم انرژی مثبت‌شان، لذت اشک شوق دخترت روی سکوهای آزادی، لذت تشویق‌های بی امان بعد از جام نگرفتن...

این‌ها لذت‌هایی بود که شما بردی. شما این لذت‌ها را ادامه می‌دادی اگر چشم‌ت به صنار و سه شاهی سعودی ها نبود.

پروفسور!

گنده‌تر از شماها اشتباه کرده‌اند و اشتباه می‌کنند. شما که جای خود...

به امید دیدار زودهنگام‌مان. توی آزادی، زیر باران تشویق بی‌امان، زیر باد ایسلندی، زیر امواج پرچم‌های قرمز، پیش روی دعای یک ملت... “ملت سرخ”

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.