درباره سیاسیترین فیلم جشنواره فیلم فجر
اگر سال ۷۶ دغدغه حاتمیکیا در «آژانس شیشهای»، بها ندادن به عباسها و مشکل درمانی عباس بود، حالا پس از ۲۰ سال، مشکل زهتابچیان در «دیدن این فیلم جرم است» به دفاع از ناموس و قتل بچه درون شکم همسرش رسیده است.
بیست سال پیش حاج کاظم باید برای درمان عباس میجنگید، اما حالا امیر که شاید پسر حاج کاظم باشد برای دفاع از ناموس و تعرض به همسرش میجنگد.
«دیدن این فیلم جرم است» مثل آژانس شیشهای اعتراف به یک تناقض بزرگ هم هست. تناقضی در دستیابی به آرمانهای قهرمانان فیلم؛ که باعث میشود آنها دست به اسلحه ببرند و گروگانگیری کنند تا شاید کارشان را پیش ببرند یا به ادعای این فیلمها حقشان را بگیرند. تناقض و تضادی میان مفاهیمی مثل امنیت ملی و دیپلماسی با آن چیزی که انقلابیها آن را حق میدانند.
فاصله حاج کاظم با آرمانش حالا برای امیر بیشتر و عمیقتر شده و این نشان میدهد آنها خود را از آرمانشان دورتر میبینند.
چه شده که به فاصله بیست سال، چنین تنزلی رخ داده است؟
بیست سال پس از آژانس شیشهای اختلاف میان دیپلماتها و بچههای جنگ به خود بچههای بسیجی رسیده است، تا جایی که در یک پایگاه_بسیج باهم درگیر میشوند و عدهای از آنها با نیروهای اطلاعاتی و دیپلماتها همدست می شوند تا امیر را خلع سلاح کنند. فیلمی که ظاهرا قرار است مثل آژانس شیشهای نمایندهای برای جریان ناب انقلابی باشد، اعترافات جالبی دارد که اختلاف میان نیروهای خودی مهمترین آن است، جایی که تکلیف خودیها هم دیگر با حق و انقلاب و ولایت روشن نیست. (اختلافی که حتی درمیان رسانههای اصولگرا در مواجهه فیلم هم وجود دارد.)
در میان دعوای خودیها در پایگاه بسیج، به حمله به سفارت هم اعتراف میکنند. پرونده سازی و سرک کشیدن نیروهای اطلاعاتی در خصوصیترین امور زندگی آدمها هم از اعترافات ضمنی فیلم است.
«دیدن این فیلم جرم است» اگرچه خوش ساخت است، اما از سیاستزدگی رنج میبرد. هنر حاتمیکیای ۷۶ این بود که فیلم سیاسیاش را سیاستزده نکرده بود (همان کاری که در باریگارد نتوانسته بود انجامش دهد). اما «دیدن این فیلم جرم است» بیشتر از آنکه سیاسی باشد سیاستزده و شعارزده است.
شعاری بودن فیلم از همان سکانس ابتدایی پیداست، جایی که چند دختر بیحجاب نیمه شب به پیرمرد نقش منفی داستان گیر میدهند و سمت دیگر پیرمرد به دخترچادری گیر میدهد و به او تعرض میکند. برای همین است که «سلشحور» آژانس شیشهای تبدیل به دو جین نیروی نظامی و اطلاعاتی در این فیلم میشود و در حالی که در آژانس شیشهای محور داستان درون آژانس میگذرد، حالا در این فیلم بخشهای مهمی از آن خارج از پایگاه بسیج و در میان انبوه نیروهای امنیتی و نظامی و اطلاعاتی میگذرد.
فضای فیلم سیاست زدهتر هم میشود وقتی که زهتابچیان سعی دارد برای هر کدام از شخصیتهای فیلمش ما به ازای خارجی بسازد.
همه اینها نشان میدهد که شما با فیلم ظاهرا خوش ساخت، اما سیاستزده روبرو هستید که قرار است انقلابیها را سر وجد بیاورد و تشویقهای پیدرپی برخی تماشاگران حاضر در سالن به خوبی گواه این ماجرا است. تشویقی که نشان میدهد که آنها از سیاستزدگی و شعارزدگی فیلم راضی هستند، اما حواسشان به این فاصلهها و تناقضها نیست.
هنر زهتابچیان این است که این بار به جای عباس و موضوع درمان یک جانباز، پای زن و ناموس و فرزند را وسط کشیده تا شما از ایستادگی امیر، گروگان گرفتنش و درخواست سیلی زدن به شخصیت منفی و سر آخر از کار قهرمانانه سردار کیف کنید و البته که در این موارد موفق بوده است و جاهایی شما از کارهای امیر دلتان خنک میشود.
بازیهای فیلم هم قابل تحسین است و همه بازیگرها از عهده نقششان به خوبی برآمدهاند.
اما کاش کسی به جای ساخت یک فیلم سیاستزده، دنبال این موضوع میرفت که چرا حداقل در فاصله این بیست سال، تناقض میان انقلاب و آرمانهای انقلاب با دیپلماسی و منافع ملی و دیپلماتها و البته امنیتیها حل نشده و عمیقتر هم شده است.
این فیلم قطعا قصدش را نداشته، اما عملا دارد تناقضاتی را نشان میدهد که به نظام و تضادهای درون آن برمیگردد.
بهترین دیالوگ هم فیلم جایی میان دعوای بسیجیها بود که وقتی یکیشان گفت تو زمین کی هستی؟ یک بیبصیرت شان گفت: زمین که مال اوناست ما سیم خاردارهای دور و برشیم!
محمدحسین شریعتمدار
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر