رفیقدوست بلیزر را چگونه ضد گلوله کرد؟
اسدالله بادامچیان از اعضای کمیته استقبال امام بود و مسئولیت اداره بهشت زهرا را بنا به درخواست شهید مطهری و تأیید شهید بهشتی عهده دار بود.
رئیس شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی ناگفته هایی را از ۱۲ فروردین ۵۷ بیان کرد. او گفت چه طور خودروی حامل امام ضدگلوله شد و بالگردهای ارتش را برای حضور در بهشت زهرا هماهنگ کردند.
مشروح گفتگو با بادامچیان را در ادامه بخوانید.
*****
شما در روز استقبال امام چه مسئولیتی داشتید؟
عضو شورای مرکزی ۷ نفره کمیته استقبال از امام و مسئول اداره بهشت زهرا بودم. البته وقتی آقای مطهری پیشنهاد دادند، مدیریت بهشت زهرا را در روز استقبال از امام برعهده بگیرم، به ایشان عرض کردم «قرار نبود چهره من آشکار شود. اگر من به آنجا بروم، چهره ام کاملا آشکار می شود». آقای مطهری فرمودند «ما نمی توانیم امام را در بهشت زهرا دست هر کسی بسپاریم». در فرودگاه، امام در مکانی محدود است، از فرودگاه تا بهشت زهرا نیز که ماشین در حال حرکت است ولی در بهشت زهرا دو میلیون جمعیت حضور دارند و نمی توانید حتما راه را از میان جمعیت باز کنید. فلذا هیچ راهی باقی نمی ماند جز اینکه قبول کنید». گفتم «من سرباز هستم، شما بگویید قبول کن، می کنم. از جلسه بیرون آمدم و نزد آقای بهشتی رفتم، نظر آقای مطهری را شرح دادم. آقای بهشتی خندیدند و گفتند «درست گفته اند، اینجا جایی نیست که ما ریسک کنیم»- هنوز صدایش درذهنم هست.
چه پیش بینی هایی داشتید؟
هایزر آماده کشتار یک میلیون آدم بود و این مجوز را هم داشت. احتمال داشت بهشت زهرا را بمباران کنند، ما در چنین فضایی مراسم استقبال از امام را برگزار کردیم. فرمانده نیروی هوایی ایران هم نظر به بمباران یا به زدن هواپیمای امام و غیره داشت. «هایزر هم این نظرها را نوشته است». در چنین موقعیتی امام می خواهد به ایران بیاید. هایزر در خاطراتش به هواپیمای حامل امام اشاره می کند و درباره گزینه های مدنظر فرمانده نیرو هوایی شاه می نویسد او مطرح کرد «با موشک هواپیما را بزنیم یا هواپیما را بنشانیم، آیت الله خمینی را دستگیر کنیم و او را در جزیره خارک نگه داریم». در چنین وضعیتی مجموعه ما مسئول برقراری امنیت بهشت زهرا در روز استقبال امام بودیم. حاج محسن رفیقدوست مسئولیت فرودگاه را برعهده داشت و شهید محمد بروجردی هم وردست او بود. شهید بروجردی آن روز لباس طلبگی پوشید و مسلسل ها را زیر لباس پنهان کرد. او مراقب امام بود تا سوار ماشین شود. رفیقدوست نیز ماشین ضدگلوله را خودش درست کرد، حتی درهای جلویش را با قلاب محکم کرد تا باز نشوند. وقتی ماشین در بهشت زهرا خاموش شد، امام می خواست دستگیره را باز کند و پایین بیاید. محسن گفت «امام نمی شود چون اگر پایین بروید دیگر اصلا به جایگاه نمی رسید». در واقع او این محاسبه را کرده بود که حتی اگر امام خواست پیاده شود، نتواند و کسی هم نتواند از بیرون در را باز کند. مرحوم حاج سیدرضا نیری رحمه الله علیه او هم موتلفه ای است، جلیقه ضدگلوله برای امام به صورت قاچاق تهیه کرده بود. که قبول نکردند برنامه بالگرد را در شورای استقبال تنظیم کرده بودیم که مخفیانه دور از چشم شاه به آنجا آمد. چون باید اجازه پرواز را شاه می داد. سه راه خروج برای امام از بهشت زهرا در نظر گرفتیم و دو تا آمبولانس در آنجا مستقر کردیم.
با نیروی هوایی ارتش برای بالگرد چه کسی هماهنگ کرده بود؟
سه گروه هماهنگ کردند؛ یک گروه شهید دکتر آیت و شهید نامجو، یک بخش گروه شهید کلاهدوز و بخش گروه نهضت آزادی هماهنگ کردند که بالگرد بیاید. قرار شد، آنها بدون اطلاع به رژیم بیایند و به همین علت با دو خلبان صحبت شده بود که در سطح افق پایین حرکت کردند و وارد بهشت زهرا شدند.
مردم از دیدن بالگرد تعجب نکردند؟
وقتی بالگرد آمد، مردم فکر کردند که بالگرد رژیم است. می خواستند شعار دهند ولی من گفتم که شعار ندهید.
آن روز با چه مشکلاتی مواجه شدید؟
اداره دو میلیون آدم عاشق امام در بهشت زهرا با درنظر گرفتن احتمال بمباران و همه خطرات دیگر کار ساده ای نبود. اگر خداوند عنایت نمی کرد، ما همه هیچ بودیم. از فرودگاه تا بهشت زهرا که ۲۴ کیلومتر است، سه ساعت و نیم امام در ماشین بود. در ورودی بهشت زهرا موتور ماشین بر اثر فشار جمعیت سوخت و ما مجبور شدیم که بگوییم بالگرد برود و امام را به جایگاه بیاورد. در این گیر و دار به مردم نگفتیم. مرحوم آیت الله شهید صدوقی آنجا نشسته بود به او گفتم «از مردم بخواهید که راه را باز کنند». حالا امام در بالگرد بود و آقای صدوقی می گفت «مردم شما را به خدا راه بدهید امام بیاید». بعد دید که اصلا هیچکس به حرف گوش نمی دهد گفت «آشیخ مرتضی شما بیا یک چیزی به این مردم بگو». از آقای صدوقی عذرخواهی کردم و گفتم «من برای این به شما گفتم تا حواس مردم پرت شود و بالگرد بتواند راحت بنشیند»، در هنگام ورود بالگرد گفتم خواهرها برادرها بنشینید، بنشینید، بنشینید. صف جلو بهم ریخت چون یک عده می خواستند بنشینند و یک عده می خواستند ننشینند. حواس شان به جای بالگرد به خودشان جمع شد، همان موقع بالگرد نشست و امام از بالگرد پیاده شد و ایشان را به جایگاه آوردیم. بالاخره این از آن شگردها بود. وقتی امام روی صندلی در بهشت زهرا نشستند یکدفعه متوجه شدم پشت امام حفاظی نیست و ما هیچ حائلی برای حفاظت، پشت ایشان نداشتیم. من پشت امام ایستادم که اگر چیزی پرت شد به من بخورد. بعد به آقای طالقانی گفتم «شما بایست و من رفتم که راه خروج امام را تدارک کنم».
الان می گویند بلیزر گم شده است.
اطلاعاتش با آقای رفیقدوست است.
ماجرای بد شدن حال امام در بهشت زهرا چه بود؟
تنظیم کرده بودیم، موقع ورود امام مردم در صحنه نریزند. از نیروی انتظامات در سه ردیف با لباس عادی چیده بودیم. پشت سر آنها دو ردیف از بچه های خوب خاطرجمع حضور داشتند تا فاصله با امام و جایگاه زیاد باشد. در واقع هر کس جایگاه مشخص داشت. کانالی باز گذاشته بودیم که به محض پایان سخنرانی، امام سوار بالگرد شود. پایین آمدن امام از پلکان جایگاه و بلندشدن بالگرد را ۷ تا ۱۰ دقیقه محاسبه کردیم چون می دانستیم دیگر بعد از آن مردم قابل کنترل نخواهند بود. مادر رضایی ها (از اعضای سازمان مجاهدین خلق) با توطئه مشترک لیبرالها(نهضت آزادیها) خیلی اصرار داشت، سخنرانی کند اما با نظر امام به بن بست خورد. وقتی سخنرانی امام تمام شد و از پلکان جایگاه پایین آمدند، او به طرف جایگاه دوید و جلوی امام ایستاد و صحبت کرد، از آنجا که در کنار جایگاه مأمور انتظامات خانم نداشتیم کاری نمی شد انجام داد.
چه صحبتی داشت؟
گفت «امام ما شهید دادیم، شکنجه شدیم». امام فرمودند «هرکس شهید داده است که خداوند به او اجر بدهد. شهدای این انقلاب و همه شهدا نزد خدا مأجورند». حدودا او شش، هفت دقیقه امام را معطل کرد. همین باعث شد که امام به بالگرد دیرتر برسد. در این گیر و دار مردم از صفوف انتظامات گذشتند و به طرف بالگرد رفتند، با این اتفاق خلبان بلند شد. چون دید اگر مردم به بالگرد آویزان شوند دیگر نمی تواند بلند شود. بالگرد بلند شد تا در موقعیت مناسب برای بردن امام برگردد.
آن لحظه شما کجا بودید؟
بعد از سخنرانی امام من به آقای ناطق عرض کردم «شما بقیه راه را با امام برو تا من اینجا را جمع و جور کنم ». چون خیالم راحت بود که آقای ناطق کار را اداره می کند، آن بالای جایگاه به جمع آوری و مراقبت مشغول شدم. همان زمان یک نفر به بالای جایگاه آمد تا صندلی امام را ببوسد. من نگذاشتم و گفتم «برو پایین، خبرنگاران خارجی این صحنه را می گیرند و بازی درمیآورند، بعدا بیا دست امام را ببوس چرا صندلی ببوسی؟» درحال جمع آوری سیم ها بودم که یکباره دیدم اوضاع به هم خورد و با بیسیم سازمان برق برای من گویند «امام سوار بالگرد نشد و بالگرد رفت». حالا آنجا مردم به هم ریخته اند، دور هم می چرخند. کسانی کمربندشان را درآورده و قلابش را می چرخاندند. یک کسی قمه درآورده، با اینکه ما مراقبت کرده بودیم که قمه کسی نیاورد ولی معلوم بود که چند نفر خیلی مخفی آورده بودند. متحیر مانده بودم که چکار کنم و خدا را به یاری طلبیدم.
بی بی سی هم با پخش برخی صحنه ها مطرح کرد که در آن صحنه اعضای انتظامات کمیته استقبال قمه داشتند.
ما به آنها قمه نداده بودیم، چند نفر مخفی آورده بودند. والا اصلا نگذاشتیم کسی آنجا سلاح بیاورد. اگر می خواستیم از کسی حفاظت کنیم با اسلحه حفاظت می کردیم و نه قمه که به درد نمی خورد. تیم حفاظتی داشتیم اما چند نفری بیشتری نبودند که خودشان به صورت مخفیانه قمه آورده بودند. در این گیر و دار جایگاه را فوری خالی کردم و همه آدمها را پایین فرستادم. امام به خاطر پرواز از پاریس به تهران و طولانی شدن زمان رسیدن به بهشت زهرا خسته بود در آن صحنه وقتی بالگرد بلند شد گرد و غبار کرد که موجب شد حال امام بد شود. امام را فوری به بالای جایگاه آوردیم و خوابانیدم. عبای آقای دکتر مفتح رحمه الله علیه را گرفتم و روی امام کشیدم تا گرد و غبار کم شود و امام بتواند زیر عبا نفس بکشد. وقتی امام کمی استراحت کرد و حال شان کمی جا آمد، دو تا آمبولانس سریع آمدند. امام را بدون آنکه کسی بفهمد، سوار یکی از آمبولانس ها کردیم و به هر دو آمبولانس گفتم «با هم بروند تا کسی نداند امام در کدام ماشین است» چون اگر می فهمیدند مشکل پیش می آمد. به آمبولانس گفتم «از بهشت زهرا که بیرون رفتی هرجا که بالگرد خبر داد که می تواند پایین بیاید، امام را به بالگرد منتقل کن». به بالگرد هم گفتم «دنبال آمبولانس ها برو». در بیابان بالگرد پایین آمد و امام را سوار کرد و برد. به من هم خبر دادند «امام سوار بالگرد است» و خیالمان راحت شد. در مجموع اگر مادر رضایی ها آن کار را نمی کرد این مشکل ایجاد نمی شد و حساب ما دقیق بود.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر