* هاشمی هم مثل هر بزرگمردی هم جاذبه داشت و هم دافعه. هنوز هم این جاذبه و دافعه تداوم دارد و یکی از نشانه‌های زنده بودن او این است که کماکان گروهی طردش می‌کنند، ‌گروهی هم جذب شخصیت و مرامش می‌شوند. همچنان که حزب‌اللهی‌های قدیمی و انقلابی‌های دهه ۶۰ هاشمی را خادم می‌دانند، ضدانقلاب او را خائن می‌نامد و هر کجا دستش برسد بر صورتش خنج می‌کشد.

*در بعضی شبکه‌های ماهواره‌ای و کانال‌های تلگرامی کارشناس‌ها، مجری‌ها و فعالان سیاسی‌ مجال بدگویی از هاشمی را به شکلی بی‌سابقه پیدا کرده‌اند. قابل درک است که چرا زخم خورده‌های انقلاب این همه از هاشمی بدشان می‌آید و این همه از او کینه در دل دارند. چیزی که قابل درک نیست(که البته هست) و جای تامل بسیار دارد، این است که گروهی به اسم دفاع از دین و انقلاب و حزب‌الله به هاشمی فحش می‌دهند. شاید عده قلیلی در این میان جزو همان زخم‌خورده‌های دهه 60 باشند و همواره مترصد موقعیتی بوده‌اند تا تقی به توقی بخورد و ورق‌هایی برگردند تا اینها هم حرف‌های دلشان را بزنند. اقتدار هاشمی در دهه‌های گذشته مانع از آن می‌شد که کسی در داخل ایران و در مناسبات جمهوری اسلامی چنین بی‌پروا به او حمله کند. سوال اینجاست که چه شده و چه تغییری در مناسبات نظام رخ داده که هزینه فحش دادن به هاشمی پایین آمده؟ پایین نیامده بلکه تبدیل به روال شده، برایش خرج هم می‌کنند. آیا کسی سندی یافته که هاشمی را از مرتبه و مقامش پایین آورده؟ آیا جمهوری اسلامی وارد دور تازه‌ای شده؟

* رزمنده‌های جنگ بهتر از دیگران هاشمی و توان فرماندهی او را می‌شناسند. حاج‌قاسم سلیمانی، آقا رحیم‌صفوی، آقا محسن رضایی، حاج‌علی شمخانی و ده‌ها فرماندهی که از میان گلوله و آتش و خون جان سالم به در برده‌اند، گواهان زنده‌ای هستند که هاشمی فرماندهی مقتدر و باهوش بود و بسیاری از رزمنده‌ها مستظهر به او کار و بار جنگ را پیش ‌بردند. حتی در توسعه سپاه نیز هاشمی سهم قابل تقدیری دارد و قدیمی‌های سپاه می‌توانند، حمایت‌های بی‌دریغ هاشمی را به این نهاد انقلابی یادآوری کنند.

*از آن ‌طرف مخالفان جنگ و طرفداران صلح نیز ممنون و مدیون هاشمی هستند زیرا این او بود که همه خطرات و بدنامی‌ها را به جان خرید و برای پذیرش قطعنامه تصمیم‌سازی کرد. در فیلم به ظاهر مستندی که اخیرا علیه هاشمی و تفکر هاشمی ساخته‌اند این تصمیم‌سازی را بد جلوه داده‌اند اما حقیقت این است که کار او از روی خیرخواهی و وطن‌پرستی بوده و مدیران کشور و فرماندهان جنگ بهتر از هر کس دیگری می‌دانند که این کار برای حفظ نظام و انقلاب اهمیت فوق‌العاده‌ داشته است. قطعا اگر امام مصلحت صلح را تشخیص نمی‌دادند، زیر بار حرف هاشمی نمی‌رفتند و همان ‌طوری که او خود ایثارگرانه پیشنهاد داده بود، اعدامش می‌کردند و رای و نظر شرعی خود را پیش می‌بردند.

* دوم خردادی‌ها  چه بدانند و چه ندانند ممنون و مدیون هاشمی هستند. اصلا این هاشمی بود که کلید اصلاحات را روشن کرد و روی کار آمدن خاتمی و دوستانش را سبب شد. بگذریم از اینکه دوم خردادی‌ها با او خوب تا نکردند... 

*در بین رجال سیاسی بعد از انقلاب هاشمی جزو معدود افرادی بود که ایران را دوست داشت و برای عظمتش از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. اگر بخواهید بدانید او چقدر ایران و انقلاب و نظام را(که سال‌هاست این هر سه بر هم منطبق شده‌اند) دوست داشت، لازم است بروید و آخرین خطبه او را در آن جمعه 88 بشنوید. او بهتر از هر کسی می‌دانست که پندش در آن شلوغی اثر نمی‌کند. شاید هم بیشتر آمده بود تا برای ثبت در تاریخ بگوید. اما هر چه گفت دقیقا برای این گفت تا کشور با کمترین هزینه از بزرگ‌ترین بحران بگذرد. هاشمی استاد عبور از بحران بود و در گذشته بارها توانسته بود با درایت و حوصله و توکل کشور را از بحران عبور دهد. حالا به عنوان پیر کارآزموده پشت تریبون نماز جمعه رفته بود تا بگوید با حسن نیت و خیرخواهی می‌شود آب رفته را به جوی عدالت برگرداند...

*ما درباره هاشمی اشتباه فکر می‌کردیم و گمانمان این بود که او آنقدر سیاستمدار است که خودش را گرفتار عاطفه و دوستی و مهر نمی‌کند. او را با قوام مقایسه می‌کردند و حتی در خفا چرچیلش می‌نامیدند. در دهه 60 چنان خوب اوضاع سیاسی را تحلیل می‌کرد که همه فکر می‌کردند از فرق سر تا نوک انگشتان پا سیاسی است و همه ‌چیز را از پشت عینک سیاست و قدرت می‌بیند. اما به مرور حوادثی پیش آمد که معلوم شد، قضاوت ما بر خطا بوده و او از اتفاق بیش از حد عاطفی است. خصوصا از 88 به این طرف معلوم شد که پیوندهای عاطفی او چنان محکم است که هیچ توفان و آتشی نمی‌تواند آن را بگسلد. حالا که اینها را گفتم، بگذار این را هم بگویم که او ریاکار نبود. او مطلقا ریاکار نبود ریاکاران را هم خوش نمی‌داشت.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.