محمدرضا پهلوی پس از جدایی از ثریا اسفندیاری، قصد داشت با ماریا گابریلا- دختر پادشاه سابق ایتالیا- ازدواج کند و مقدمات این ازدواج نیز فراهم شده بود و برای مشکل اختلاف مذهب هم راه‌حلی پیدا شده بود، اما گابریلا ناگهان بدون هیچ هشدار قبلی تغییر عقیده داد و از ازدواج با شاه منصرف شد. علم دلیل این انصراف ناگهانی را بدگویی پری‌سیما زند (همسر عبدالرضا، برادرناتنی شاه) از عیاشی‌ها و فساد اخلاقی شاه و اطرافیانش، به‌خصوص اشرف ذکر کرده است. شاه بعد از آگاه شدن از بدگویی همسر عبدالرضا علیه خود و خواهرانش، آن‌ها را از دربار طرد کرد.


انبوهی از روایات متناقض


به هر حال در منابع تاریخی و اسناد، دو روایت مشخص در مورد جریان آشنایی شاه با فرح یافت می‌شود: یک روایت رسمی که در کتاب‌های رسمی و تاریخ‌نگاری‌های دوره پهلوی درج شده است و یک روایت غیررسمی که با توجه به اینکه در خاطره‌نگاری‌های رجال پهلوی همگی تقریباً این روایت غیررسمی را به عنوان سرفصل آشنایی شاه و فرح بیان کرده‌اند، می‌توان با اعتماد بیشتری به آن نگریست. روایت رسمی و درباری آشنایی شاه و فرح را مارگارت لاینگ در کتاب «مصاحبه با شاه» چنین توصیف می‌کند: «در اردیبهشت ۱۳۳۷، شاه ۳۹ ساله برای سفری خصوصی به پاریس رفت، سفیر‌کبیر ایران در فرانسه، مهمانی کوچکی ترتیب داد تا در آن بهترین دانشجویان ایرانی در خارج از کشور را به شاه معرفی کند. در میان آنان، دانشجوی دختری ۲۰-۱۹ ساله بود که در دانشکده ویژه آرشیتکت پاریس، سال سوم تحصیلاتش را می‌گذراند. به گفته لاینگ، فرح دیبا در دیدار با شاه محکم جلوی شاه می‌ایستد و در مورد مشکل بیکاری فارغ‌التحصیلان از شاه توضیح می‌خواهد!» و همین امر مقدمه‌ای برای آشنایی شاه و فرح به حساب می‌آید. اما روایت‌های غیررسمی به رغم تفاوت‌هایی در جزئیات، یک نقطه اشتراک قابل توجه و شروعی مشترک دارند. در همه آنها، سرنخ آشنایی شاه و فرح به داماد ذی‌نفوذ شاه که به خوشگذرانی و عیاشی و البته بددهنی معروف بود، می‌رسد و این فرد کسی جز اردشیر زاهدی (داماد شاه و سفیر ویژه او در واشنگتن) نبود.


کلامی از مادر عروس!


اما روایت فریده دیبا از جریان آشنایی شاه و فرح که در مقطع بعد از سرنگونی رژیم سلطنتی بازگو شده، چنین است: «فرح که در آخرین سال تحصیلش در فرانسه برای ازدواج با کریم پاشا‌بهادری آماده می‌شده، برای تمدید اسناد مربوط به ویزا و حواله ارزی تحصیلی آخرین سال تحصیلش در فرانسه، به تهران مراجعه کرده و به وزارت خارجه می‌رود، اما وزارت خارجه از تمدید اسناد مربوط به وی خودداری کرده و به او اطلاع می‌دهند که نامش در لیست مخالفان فعال اعلیحضرت شاه قرار دارد.»


فرح با ناراحتی به نزد دایی‌اش رفته و جریان را برای او تعریف می‌کند. محمدعلی قطبی برای حل مشکل فرح تلفنی با احمدعلی ابتهاج (برادر ابوالحسن ابتهاج، رئیس سازمان برنامه و بودجه) صحبت می‌کند و ابتهاج به او قول می‌دهد که شخصاً با اردشیر زاهدی که آن موقع رئیس امور دانشجویان ایرانی مقیم خارج بود، تماس بگیرد. مادر فرح در روایت آن روزها، اضافه می‌کند که همان روز از وزارت خارجه تماس گرفتند و گفتند که شخص آقای مدیرکل (اردشیر زاهدی) می‌خواهد دوشیزه فرح دیبا را ببینند. فردای آن روز فرح به اتفاق مادر و دایی‌اش به محل وزارتخانه می‌رود. محمدعلی قطبی برای جلوگیری از بازداشت احتمالی فرح، سند منزل مسکونی‌اش را هم به همراه می‌برد تا در صورت نیاز به وثیقه، آن را گرو بگذارد، ولی ماجرا به گونه‌ای دیگر، رقم خورد. در حالی که مادر و دایی فرح نگران و مضطرب در مقابل ساختمان وزارت‌خارجه منتظر بودند، ناگهان فرح خوشحال و خندان از در وزارت خارجه خارج می‌شود! این لبخند، شروع مهم‌ترین دوره زندگی فرح بود، هفته بعد نیز فرح به دیدن اردشیر زاهدی می‌رود. فرح دیبا بعد‌ها این دیدار‌ها و گفت‌وگو را با اردشیر زاهدی چنین توصیف کرده است: «عده‌ای از دوستان گفتند که من نمی‌توانم از ارز دولتی استفاده کنم و، چون تمشیت امور دانشجویان ایرانی که در خارج تحصیل می‌کردند با آقای اردشیر زاهدی بود برای طرح موضوع به ایشان مراجعه کردم، نمی‌دانم و هنوز هم نپرسیده‌ام که آقای اردشیر زاهدی چه چیزی در من دیدند که خیلی محترمانه گفتند: والا حضرت شهناز علاقه‌مند هستند که شما را ببینند.»


اردشیر زاهدی روایت می‌کند!


در خاطرات اردشیر زاهدی با زاویه دیگری از این روایت آشنا می‌شویم: «یک روز در محل دفترکار موقت خود در وزارت خارجه نشسته بودم که سکرترم اطلاع داد یک دانشجوی مقیم فرانسه تقاضای دیدار با شما را دارد. ضمن صحبت‌هایمان متوجه شدم که دوشیزه فرح دیبا برای دیدار با افراد خانواده‌اش به ایران آمده، ولی در فرودگاه مأموران شهربانی گذرنامه او را اخذ کرده‌اند. من از ایشان سؤالاتی کردم و متوجه شدم ایشان در زمان دانشجویی در پاریس، به واسطه همکلاس بودن با چند دانشجوی چپ‌گرا و چند دانشجوی عضو سازمان دانشجویی حزب توده و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، مورد سوءظن مقامات اطلاعاتی سفارت ایران در پاریس قرار گرفته و نام او را در لیست دانشجویان مخالف رژیم به تهران فرستاده‌اند.»


همان‌طور که فرح، مادرش و اردشیر زاهدی گفته‌اند، اردشیر زاهدی، فرح را به ویلای حصارک دعوت می‌کند ولی اینکه آیا قصد اردشیر زاهدی از دعوت فرح به حصارک، معرفی او به شاه بوده یا نه، نکته‌ای مبهم است، زیرا اردشیر زاهدی، وضعیت فرح و سلیقه شاه را چنین توصیف می‌کند: «این دختر سیه‌موی و لاغر‌اندام و تا حدودی سیه‌چرده (سبزه) است و شاهنشاه که قبلاً همسری به زیبایی ملکه ثریا داشته‌اند، حالا چطور ممکن است که این دختر را که به نظر می‌رسد از خانواده‌ای معمولی هم باشد بپسندد؟»
آن هم شاهنشاهی (!) که به گفته اردشیر زاهدی به نحوی افراطی و غیرقابل باور به زنان و دختران موطلایی علاقه‌مند بود!


روایت روشنگر حسین فردوست


ارتشبد حسین فردوست دوست و محرم اسرار شاه و معاون ساواک و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی (سازمانی اطلاعاتی موازی ساواک که به چشم و گوش شاه معروف بود) جریان آشنایی شاه با فرح را چنین روایت می‌کند: «چنین دختری (منظور فرح است) نمی‌توانست مورد پسند هیچ مردی باشد، برای درک این ادعا کافی است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود (!)، فرح از فرط استیصال برای اخذ کمک مالی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک می‌رود تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست، شاید مسئله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوانش، منتظر شکار دختر‌ها و زن‌ها می‌نشست و هر مراجعه‌کننده از جنس مؤنث اگر مورد پسند زاهدی واقع می‌شد، بلافاصله به اتاق خواب می‌رفتند و اگر مورد پسند زاهدی نبود، او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند می‌داد. این بود شغل و کار اردشیر زاهدی، حال این دختر در چنین وضعیتی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک می‌رود، لابد زاهدی از این دخترک خوشش نیامده بود که به محمدرضا تلفن می‌زند که دختری اینجا آمده و اگر اجازه بدهید او را بیاورم و محمدرضا می‌پذیرد و بدون تحقیق قبلی که او کیست و خانواده او کیست، او را به فرودگاه می‌برد... و در هواپیما به وی پیشنهاد ازدواج می‌کند و معلوم است که فرح نیز بلافاصله قبول می‌کند!»


محمدرضا پهلوی و دور زدن عمدی اردشیر زاهدی در روایت رسمی


شاه با نادیده گرفتن عمدی نقش اردشیر زاهدی در برقراری این آشنایی، نقطه شروع این آشنایی را به دخترش شهناز و دیدن عکس فرح در آلبوم او و در پی آن درخواستش از شهناز برای ترتیب دادن یک ملاقات با فرح مربوط می‌سازد و این در حالی است که روابط شاه با دختر بزرگش به دلایل مختلف و از جمله تحت‌تأثیر بودن روحیه خاص شهناز از مادرش فوزیه (همسر اول شاه)، همیشه تیره و سرد بود. به‌خصوص در قضیه ازدواج شهناز با خسرو جهانبانی (که شاه به‌شدت با این ازدواج مخالف بود). با این اوصاف اینکه شاه با معرفی و توصیه شهناز با فرح آشنا شده باشد، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد. اشرف خواهر دوقلوی شاه که همیشه سعی می‌کرد ضعف ذاتی و شخصیتی محمدرضا را با جسارت خودش جبران کند، روایت دیگری از شروع آشنایی فرح و شاه دارد که باز هم جای پای اردشیر زاهدی در آن دیده می‌شود. البته روایت اشرف از این آشنایی به طور کلی با روایت دیگران متفاوت است. اشرف در خاطرات خویش که آن را «چهره‌هایی در یک آینه» نام نهاده، واسطه آشنایی شاه و فرح را اسفندیار دیبا دندانپزشک مخصوص دربار ذکر کرده و می‌نویسد اسفندیار دیبا به اردشیر زاهدی می‌گوید که خواهرزاده بسیار زیبا و دوست‌داشتنی دارد که اسمش فرح است و می‌تواند همسر خوبی برای شاه بشود! جالب آنکه فرح و فریده دیبا و هیچ یک از کسانی که در مورد آشنایی شاه و فرح خاطراتی بیان کرده‌اند، هیچ اشاره‌ای به این دایی دندانپزشک مخصوص دربار نکرده‌اند.


روایت عروس دون‌پایه از آغازین دیدار


فریده دیبا در خاطراتش از برگزاری چندین جلسه آشنایی شاه و فرح یاد می‌کند که یکی از آن‌ها در مهمانی شهناز، در ویلای حصارک اتفاق افتاد. فرح در مورد اولین آشنایی و نخستین سخنانی که بین شاه و او در ویلای حصارک اردشیر زاهدی رد و بدل شد، چنین روایت کرده است: «اولین جمله‌ای که اعلیحضرت از من پرسیدند این بود: کجا تحصیل می‌کنید؟ با این جمله آشنایی ما آغاز شد؛ و چند دقیقه‌ای چگونگی تحصیل در پاریس محور گفت‌وگو‌های ما را تشکیل داد. من تحت تأثیر مهربانی و برخورد محبت‌آمیز شاهنشاه، حرف‌هایم را می‌زدم، در بازگشت از حصارک، قلبم دستخوش هیجان فراوانی بود، خانواده‌ام هم در جریان آن قرار گرفتند، اما آنچه که پیش آمده بود آنقدر برایم غیرمنتظره بود که آن را با هیچ یک از دوستانم در میان نگذاشتم.»


ظاهر فرح نیز در اولین روز آشنایی با شاه، معمولی و ساده بود. اردشیر زاهدی شکل و قیافه فرح در آن روز را چنین توصیف کرده است: «یادم هست که یک پیراهن و دامن سفید به تن داشتند و آرایش هم اصلاً نداشتند، هر کس ایشان را می‌دید تصور می‌کرد در برابر یک پرستار بیمارستان قرار گرفته است!»


اردشیر زاهدی در کتاب خاطراتش، علت علاقه‌مندی زودهنگام و ازدواج نسبتاً عجولانه شاه با فرح را خاطرات کودکی محمدرضا از یک پرستار فرانسوی می‌داند. محمدرضا از کودکی تا زمانی که رضاشاه او را برای تحصیل به سوئیس فرستاد، تحت تعلیم و تربیت مادام ارفع یک زن فرانسوی که شوهر ایرانی داشت، قرار گرفته و طبعاً به فرهنگ و آداب و سنن فرانسوی علاقه و انس خاصی پیدا کرده بود و به عقیده اردشیر زاهدی، فرح خاطره خوش پرستار فرانسوی را در محمدرضا زنده می‌کرد. شاه و فرح آنقدر به فرهنگ و زبان فرانسوی علاقه داشتند که شاه به زبان فرانسه از فرح خواستگاری کرد! در عین حال شاه ترجیح داد برای جلوگیری از اعتراض و گلایه احتمالی مادر و خواهرانش یک مراسم خواستگاری رسمی و سنتی هم در کاخ سعدآباد برگزار کند. در این خواستگاری، مادر شاه و اعضای خانواده سلطنتی و اردشیر زاهدی و شهناز و البته فرح و مادرش حضور داشتند. بلافاصله بعد از این خواستگاری بود که به دستور شاه، ویلای پلاک پ. ۱۱، خیابان معدل‌الدوله دروس -که جزو املاک سلطنتی بود- به فریده دیبا واگذار شد.


علائمی از اختلاف فاحش طبقاتی در یک ازدواج


فریده دیبا در خاطراتش به یاد می‌آورد که اولین هدیه شاه به فرح، یک اتومبیل شورولت‌کرایسلر بود که سوئیچ آن از طلا بود! هدیه بعدی شاه به فرح، یک سینه‌ریز برلیان بود. در این خاطرات مادر فرح از احساس خجالت و تأسفی یاد کرده است که در هنگام دریافت این هدایای سلطنتی به او دست داده بود: «ما در برابر این هدایای گرانبها چه چیزی می‌توانستیم به شاه هدیه کنیم؟ من به عنوان مادرزن او وظیفه داشتم مطابق آنچه عادت و رسم ایرانیان است، متقابلاً هدیه‌ای برای داماد آینده‌ام بگیرم. اما تهیه هدیه‌ای درخور شاه که می‌بایست شاهانه باشد، از عهده من خارج بود.»


فرح به گفته مادرش، دو تابلویی که خودش از منظره قله دماوند نقاشی کرده بود را قاب کرد و به شاه هدیه داد. هفته اول خردادماه ۱۳۳۸، آنطور که فریده دیبا می‌نویسد فرح خبر دعوت رسمی شاه از خودش، فریده و محمدعلی دیبا (دایی فرح) را به مادرش داد و این اولین باری بود که پای این مادر و دختر به کاخ سعدآباد باز شد. بی‌گمان شناخت و بررسی نقش فرح دیبا مستقل از نقش و حضور زنی به نام فریده دیبا ممکن نیست. فرح در دامان این زن پرورش یافت. او و مادرش هر دو، همزمان به دربار پهلوی راه پیدا کردند و تا آخرین روز‌های حیات محمدرضا، در تبعید به پاناما و مراکش و امریکا و در نهایت تا آخرین تبعیدگاه شاه، یعنی مصر، با او بودند.


علی‌حیدر شهبازی محافظ شخصی شاه که از سال ۱۳۳۲ ش. تا سقوط شاه از نزدیک‌ترین افراد به شاه و شاهد جزئی‌ترین رفتار‌ها و واکنش‌های خانواده شاه بوده است (ازجمله زمان ورود فرح دیبا به خانواده سلطنتی به عنوان همسر سوم شاه) در خصوص عقاید و رفتار فریده دیبا (مادر فرح) در بدو ورود به دربار، چنین روایت می‌کند: «خانم فریده دیبا با یک جانماز و مهر و تسبیح، وارد دربار شد و در اولین قدم هنگام معرفی به درباریان، با هر کسی که دست می‌داد (!) از او سؤال می‌کرد: شما نماز می‌خوانید؟ بعضی‌ها می‌گفتند: بله! و او هم یک سکه طلای پهلوی به آن‌ها می‌داد! فرح در همان اولین مهمانی، به مادر محمدرضا (تاج‌الملوک) و اشرف پهلوی معرفی می‌شود، مادر فرح واکنش تاج‌الملوک نسبت به معرفی فرح را فقط سکوت ذکر می‌کند. تاج‌الملوک که هیچ‌گاه نظر مساعدی به همسران محمدرضا، به‌خصوص فرح نداشت، هیچ تلاشی برای پذیرفتن فرح و ایجاد روابط صمیمانه با او انجام نداد.»


رفع ممنوعیت خروج!


در مهمانی‌ای که بدان اشارت رفت، فرح از شاه اجازه گرفت تا برای تقدیم پایان‌نامه و جمع‌آوری وسایلش به پاریس مراجعت کند، فرح در این مورد چنین نگاشته است: «وقتی برای سر و صورت دادن به کارهایم به پاریس بازگشتم، با سابقه تحصیلی که در پاریس داشتم، سوژه خوبی به دست روزنامه‌های فرانسوی افتاده بود. مرتب مقالات مصّور چاپ می‌کردند و جریان را به صورت یکی از ازدواج‌های هزار و یک شب جلوه می‌دادند.»


شاه ضمن موافقت با این سفر، خواهرش شمس را (که عازم اروپا بود) مأمور کرد که در این سفر همراه فرح به فرانسه برود. بدین ترتیب فرح دیبا که تا پیش از این ممنوع‌الخروج بود و نامش در لیست سیاه مخالفین شاه قرار داشت، با پاسپورت دیپلماتیک و هواپیمای اختصاصی دربار شاهنشاهی همراه با مادرش و شمس و فتح‌الله مین‌باشیان، شوهر شمس (که از نوازندگان ماهر ویولون در لاله‌زار بود و بعد از عروسی با شمس، نام خود را به مهرداد پهلبد تغییر داده بود) شهناز، فاطمه (خواهرناتنی شاه) و لیلی امیرارجمند، دوست صمیمی‌اش، به پاریس بازگشت.


عروسی با تابعیت دوگانه!


اما موضوع جالبی که تنها اردشیر زاهدی در خاطراتش به آن اشاره‌ای کوتاه و گذرا کرده است، مسئله تابعیت دوگانه فرح بود. به گفته زاهدی، فرح دارای شناسنامه و پاسپورت و تابعیت فرانسوی هم بود. فرح که تا پیش از این یک دانشجوی توده‌ای‌مسلک و به قول مادرش، طرفدار فقرا محسوب می‌شد، در پاریس مدام به بوتیک‌های شیک و مزون‌ها و سالن‌های مد معروف پاریس از قبیل: کریستین‌دیور می‌رفت و با حساب دربار، خرید می‌کرد. فرح آنقدر عوض شده بود که وقتی به آرایشگاه معروف کارتیه پاریس رفت، اظهار علاقه کرد که برای آرایش عروسی‌اش از آرایشگر‌های این آرایشگاه به تهران بیایند! اسدالله علم، وزیر دربار وقت نیز دو نفر از زبده‌ترین کارمندان وزارت دربار را همراه فرح برای رتق و فتق امور و انجام تشریفات لازم فرستاده بود. مادر فرح چنان از عروسی دخترش با شاه خوشحال بود که در حین خرید عروسی در پاریس، مرتب با صدای بلند آهنگ‌ها و ترانه‌های گیلکی می‌خواند و بشکن می‌زد تا جایی که این کار او باعث جلب توجه عابران و رهگذران شد! بدین ترتیب دختر فقیری که اردشیر زاهدی -پسر سپهبد زاهدی عامل کودتای ۲۸ مرداد- به شاه معرفی کرده بود، سومین همسر محمدرضا شد. فرح بعد‌ها توجه چندانی به اردشیر زاهدی نداشت، اما اردشیر زاهدی اینقدر با ملکه خودمانی بود که جلوی دیپلمات‌های خارجی و از جمله هنری کیسینجر -سیاستمدار معروف امریکایی- فرح را ببوسد! به هر حال در ۲۹ آذر ماه ۱۳۳۸، در کاخ گلستان (مقر تاریخی و سنتی سلسله قاجاریه) جشن عروسی مفصل محمدرضا پهلوی و فرح دیبا با حضور بیش از ۴۰۰ مهمان برگزار شد.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.