یکی از ماندگارترین برنامه‌های تلویزیون ایران؛ این لقبی است که به برنامه «ورزش و مردم» می‌دهند. برنامه‌ای که از اسفند ۱۳۵۸، یک‌شنبه شب‌ها روی آنتن شبکه اول رفت اما بعد از گذشت ۳۹ سال حالا دیگر بهرام شفیع در بین ما نیست تا این برنامه را ادامه دهد. درگذشت ناگهانی این مجری پرسابقه بهانه‌ای شد تا مروری کنیم بر یکی از آخرین گفت‌وگوهای او که با روزنامه همشهری داشته است.


شفیع که متولد محله پامنار تهران است، در دبیرستان علوی درس خوانده و مدرک لیسانس علوم سیاسی دانشگاه تهران را دارد. با او درباره رمز ماندگاری خودش و ورزش و مردم گپ زدیم و برای‌مان از سختی‌های این کار گفت؛ البته همراه با کلی خاطره و خنده و امیدواری.
شما که علوم سیاسی خوانده بودید، چطور شد وارد تلویزیون شدید؟
من جزو معدود افرادی بودم که سال ۵۹ با آزمون سراسری وارد سازمان صداوسیما شدم. نخستین حقوقم حدود ۲هزار تومان بود که بعد‌ها به ۳هزار تومن هم رسید. به همراه آقای افشار بودم که مجری خبر بود. او کارمند وزارت علوم بود، ولی به‌صورت ساعتی در تلویزیون کار می‌کرد. من هم علوم سیاسی خوانده ولی به فوتبال خیلی علاقه‌مند بودم و در تیم قصر یخ بازی می‌کردم. ببینید بعضی وقت‌ها زندگی آدم را در مسیری قرار می‌دهد که مطمئن می‌شوید همه چیز دست خداست و خودتان کاره‌ای نیستید.
مثلا هیچ وقت فکر نمی‌کردم بمیرم و دوباره زنده شوم. رمضان ۴ سال پیش بود که با پای خودم رفته بودم آنژیوگرافی، تصورم این بود که روزه اذیتم کرده نگو که رگ‌های قلبم گرفته بوده، زیرنظر آقای دکتر کاظمی خالدی بودم. همین که قرار بود وارد آنژیوگرافی شوم در حال صحبت با دیگران بودم که به قول کشتی‌گیرها، نیم تیغ شدم و یکهو افتادم. خواست خدا بود که یک متر با اتاق عمل فاصله داشتم. وقتی احیا شدم فهمیدم سه دقیقه و ۴۸ ثانیه مرده بودم. به حدی که در تلویزیون هم خبر فوتم را اعلام کرده بودند، اما خدا خواست و دوباره برگشتم.
از چه طریقی قلق‌های گزارشگری را یاد گرفتید؟
یکسری را خودم بلد بودم و در یکسری مسائل هم بی‌تجربه بودم. یکی از خنده‌دار‌ترین صحنه‌هایی که بود و همیشه برای پسرم تعریف می‌کنم گزارش مسابقه تنیس روی میز است. بازی‌های دهلی ۱۹۸۲ بود. تصویری از مسابقات تنیس روی میز آمد.
کنار مجید وارث نشسته بودم. فقط اطلاعاتم در این حد بود که یکی از این‌ها کره‌ای و دیگری چینی است و اسم‌شان را نمی‌دانستیم. مجید به من گفت: حالا یه چیزی بگو... بر وزن پینگ‌پنگ، به کره‌ای لقب مینگ دادم و به چینی چانگ. بعد از سه، چهار دقیقه خودم اسم‌هایی را که گفته بودم یادم رفت. مجبور شدم روی کاغذ نوشتم. اصلا نمی‌دانستیم چی به چی هست.
اوایل، گاهی تصاویر بعضی از فوتبال‌ها سریع و به قول فنی‌ها، تله استارتی می‌آمد. خیلی کوتاه بود و سریع رد می‌شد و ما باید سریع اسامی را حفظ می‌کردیم. آن‌ها را هم که نمی‌فهمیدیم از خودمان یک اسم می‌گفتیم، کسی هم نمی‌فهمید. اما الان کافیست نوک سوزن اشتباه کنید! همه می‌فهمند و از شما سوتی می‌گیرند. زمان جنگ یک روزنامه ورزشی بیشتر نبود. خیلی به سختی کار می‌کردیم و دو یا سه روز خانه نمی‌رفتیم.
در آن زمان، لابه‌لای ورزش و مردم هم کلی جنگ رفتم و عکس‌هایم همه جا پر شد، اما واقعا دوست ندارم کسی آن‌ها را به رخ بکشد و چاپ کند. نزدیک‌ترین اتفاقی که در بدو ورودم به تلویزیون افتاد، آزاد شدن خرمشهر در خرداد ۶۱ بود. آن شب، شب بزرگی بود. همان شب رفتم روی آنتن و جالب بود که اصلا نمی‌دانستم باید کجای دوربین را نگاه کنم!
شما معروف به این هستید که رابطه خوبی با خبرنگار‌ها و اهالی رسانه دارید. چقدر از وقت‌تان را به مطبوعات می‌دهید؟
رابطه‌ام با خبرنگار‌ها بسیار خوب است. همیشه به شغل شما احترام می‌گذارم. برایم فرقی نمی‌کند در کدام بخش فعالید. باور کنید به‌نظرم شغل شما از بسیاری از دکتر‌ها و مهندس‌ها سخت‌تر است. به لحاظ تنوع شغلی هیچ‌کس به پای خبرنگار‌ها نمی‌رسد. می‌بینیم بچه‌ها در خبرگزاری‌ها، مجلات و روزنامه‌ها چه مقالات عالی و قوی می‌نویسند. بعضی از نقد‌ها را که می‌خوانم اینقدر عمیق و پر مغز است که باورم نمی‌شود یک شخص ۲۵ ساله آن را نوشته باشد. عاشق خواندن روزنامه‌ام و هر شب روزنامه‌ها را می‌خوانم.
خبرنگار بودن بسیار ارزشمند است. حتی این را هم می‌دانم که این شغل منبع درآمد خوبی هم ندارد و خیلی‌ها با اینکه اوضاع مالی خوبی ندارند، به‌خاطر عشق و علاقه‌شان در این شغل مانده‌اند. متأسفانه نداشتن امنیت شغلی و در تنگنا ماندن باعث می‌شود، نویسنده نتواند با فراغ بال مطلبش را بنویسد، رویا‌ها و خیالش را به پرواز در بیاورد و گاهی اوقات این مسائل روی نوشتارشان تأثیر می‌گذارد. اما مطمئنم شما جوان‌ها در سال‌های آتی برای کشورمان افتخار آفرینید.


بین مطبوعات کدام بخش را بیشتر رصد می‌کنید؟
فرق نمی‌کند به تمام خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها علاقه‌مندم. از بچه‌های فارس گرفته تا همشهری در تمام سرویس‌های خبری، همه را می‌بینم و می‌خوانم حتی اگر تضارب اندیشه بین‌شان وجود داشته باشد. اتفاقا همین تفاوت‌هاست که باعث جذابیت و انتقال تجربه به یکدیگر می‌شود. به‌نظرم عادل فردوسی‌پور بی‌نظیر است. تمام کسانی که ازشان دعوت به‌کار کردم مثل مزدک میرزایی، جواد خیابانی و پیمان یوسفی از بچه‌های خوب و با استعدادند. همه این‌ها با من کار کردند. به‌نظرم برای این ارزش‌ها باید هزینه کرد. خبرنگار‌ها و اهالی رسانه جزو سرمایه‌های کشور ما هستند. رسانه‌ها در تمام دنیا سرمایه ارزشمند کشور‌ها هستند.
برای خیلی‌ها سؤال است که شما آن زمان با نبود اینترنت و فضای مجازی و ویکی‌پدیا و اینها... چطور اطلاعات به‌دست می‌آوردید؟ مثلا اسامی و تلفظ صحیح بازیکن‌ها را چطور پیدا می‌کردید؟
از بچگی کیهان ورزشی و دنیای ورزشی را دوست داشتم. در حد کمی زبان انگلیسی هم بلد بودم و بازیکن‌های معروف را می‌شناختم. بعدا که مجری شدم بعضی اطلاعات را از روی تلکس‌هایی که می‌آمد دریافت می‌کردیم، اما در بقیه موارد دست‌مان خالی بود و باید خودمان مطالعه داشتیم. در بازی‌های آسیایی ۱۹۸۲ دهلی به‌عنوان مجری و گزارشگر و دستیار تهیه، زیرنظر مجید وارث کار می‌کردم. من همیشه از آقای وارث به‌عنوان استاد و راهنما یاد می‌کنم. البته اول همیشه از آقای جواد متقی که رئیس اتحادیه تلویزیون آسیا و اقیانوسیه هستند یاد می‌کنم. من شاگرد ایشان بودم. ۱۲ سال قائم مقام آقای متقی بودم. اما جالب است بدانید با وجود ۳۷ سال تجربه در ورزش و مردم تابه حال المپیک نرفته‌ام!
از خانواده شما کسی هم وارد حوزه ورزش شد؟
امیر پسرم و تنها فرزندم است. حدود دو متر قد دارد و از نظر من خیلی خوش تیپ است. فوق لیسانس زمین شناسی خوانده. تن صدایش ۱۰ برابر قوی‌تر از من است و گیرایی خاصی دارد. اطلاعات ورزشی امیر بی‌نظیر است و جزو استثناهاست. وقتی با عادل صحبت می‌کند معلوم است دانشش را دارد. درست است که در کار ساختمان و مسکن است، اما در تلویزیون هم فعالیت دارد، اما همسرم خانم کردگاری، اهل ادبیات و نوشتن است. ایشان دکترای جامعه شناسی دارد و در دانشگاه‌ها تدریس می‌کند. الان دو، سه سالی است که درگیر رساله و پایان‌نامه دکترایش شده وگرنه تا قبل از این نایب‌رئیس فدراسیون شمشیربازی بود. در رشته‌های دیگر ورزشی هم فعالیت دارد.
الان ارتباط بین چهره‌های هنری و ورزشی باب شده، در دهه ۶۰ هم اینطور بود که بین این‌ها دوستی و همکاری صورت بگیرد؟ مثلا شما با افخمی، کیمیایی و قریبیان هم دوره بودید، اینطور بود که همدیگر را ملاقات کنید؟
نه به این صورت. اصلا ارتباط در حد صفر بود. ما همدیگر را نمی‌دیدیم و دور بودیم از هم. یکسری تله‌تئاتر بود که در استودیو‌های مختلف ضبط می‌شد. گاهی همدیگر را می‌دیدیم و احوالپرسی می‌کردیم و می‌رفتیم. یادم است که اکبر عبدی را چند بار در استودیو‌های مختلف دیده بودم، اما ارتباط به شکل امروزی اصلا وجود نداشت. این‌طوری که رامبد جوان می‌تواند در برنامه‌اش ورزشی‌ها را دعوت کند و به صحبت بنشیند، اصلا وجود نداشت.
در دهه ۶۰ برنامه ورزش و مردم، خلاصه‌هایی از فوتبال‌های خارجی را پخش می‌کرد. این نوار‌ها چطور به‌دست شما می‌رسید؟
این فیلم‌ها به‌صورت کلی روی ارتباطات کل جهان، توسط شرکت‌های پخش‌کننده توزیع می‌شد. این تصاویر به‌طور خلاصه برای ما می‌آمد، ما نوار‌های دو اینچی داشتیم که یک برنامه‌اش اندازه یک چمدان نوار می‌شد. اگر من دو تا از این نوار‌ها را بلند می‌کردم دستم درد می‌گرفت. این تصاویر توسط امواج تلویزیونی ارسال می‌شد و بعد گیرنده‌های ما آن را می‌گرفتند و روی این نوار‌ها ضبط می‌کردند. هر کدام از بازی‌ها چهار یا پنج دقیقه بودند. برنامه ورزش و مردم آن موقع یک برنامه یک ساعته بود که ما در حدود ۱۰ تا از این خلاصه‌ها را پخش می‌کردیم. گاهی بین این‌ها خبر هنری هم می‌آمد. یک‌بار یادم هست که مرگ یول براینر بازیگر معروف هالیوود، هم بین اخبار ما پخش شد. فوتبال و والیبال برای خودشان باکس جداگانه داشتند. مثلا سه دقیقه فوتبال آژاکس با روتردام، بایرن مونیخ با هامبورگ و... این‌ها را می‌گذاشتیم آخر شب پخش می‌کردیم که مخاطبان برنامه را از دست ندهیم.


از چه دورانی به ورزش و مطبوعات علاقه‌مند شدید؟
خودم را یک روزنامه‌نگار می‌دانم. در دهمین سال زندگی‌ام، در آستانه ورود به کلاس چهارم بود که در یک چاپخانه مشغول به‌کار شدم. در چاپخانه مشعل آزادی، خیابان باب همایون، بالاتر از وزارت دارایی در میدان توپخانه. خانه ما پامنار بود و هر روز این راه را تا توپخانه می‌رفتم. پدرم کارمند عالی رتبه وزارت دارایی بود. در چاپخانه، یکسری کاغذ‌های رولی با حروف سربی بود. حروف در خانه‌های چهارگوشه قرار داشتند. مثلا در هر خانه حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ تا حرف ب. بود.
آنجا تمام حروف را باید کنار هم می‌چیدند. کاغذ رولی تقریبا شبیه دستمال لوله‌ای می‌پیچید و از هم باز می‌شد تا حروف رویش بنشیند. کار من هم این بود که غلط‌گیری کنم و با توپ‌هایی کاغذ‌ها را از هم جدا کنم. ما این‌ها را حدود هفت یا هشت بار عوض می‌کردیم. یادم نیست چقدر، ولی حق الزحمه هم می‌گرفتم. من از همانجا با کتابخوانی و غلط‌گیری و این چیز‌ها آشنا شدم. یادم است صبح شنبه می‌رفتم از ساعت ۶:۳۰ دم دکه می‌ایستادم تا ۸ صبح کیهان ورزشی بیاید که من بخرم و بخوانم. اطلاعات دختران و پسران بود، کیهان بچه‌ها بود. از همان موقع هم با ادبیات هم با ورزش آشنا شدم.
ورزش و مردم از کجا شروع شد و رمز ماندگاری‌اش چیست؟
ما یک اساسنامه داشتیم زیرنظر آقایان متقی، وارث، حسن بشکوفه، جهانگیری، بزرگ‌نیا، حسن ناجی و عباس حجت پناه، این‌ها همه در گروه ورزش آن زمان بودند. خدا رحمت کند جواد میرمیران را که آن موقع با ما بود. وارطان آوانسیان این داستان را شروع کرد که ما یکشنبه شب‌ها برنامه را روی آنتن ببریم. نه اینکه فکر کنید یکشنبه، چون روز تعطیلی مسیحی‌هاست. به خاطر اینکه بازی‌های فوتبال پنج شنبه و جمعه انجام می‌شد، شنبه برنامه مونتاژ می‌شد که یکشنبه روی آنتن برود.
این‌ها طبق این اساسنامه ۳۰ صفحه‌ای شروع کردند. من بعد از یک سال به این گروه پیوستم. اتفاقا این اساسنامه را هنوز دارم و گاهی نگاه می‌کنم و بندهایش را می‌خوانم. بند‌های این اساسنامه بسیار عالی، پخته و خوب نوشته شده و یقین دارم اگر ورزش و مردم هنوز روی آنتن است، به‌دلیل رعایت کردن بند‌های این اساسنامه است.
دست‌کم ۱۰ بند این اساسنامه به قدری محکم و عالی نوشته شده که ما را در سال سی و هفتم خدمت شما نگه داشته است. در این سال‌ها خیلی‌ها آمدند و رفتند، اما من هنوز مانده‌ام. می‌شود گفت: آخرین نفرم. هر حرکتی که در این سال‌ها انجام شده طبق اساسنامه بوده.
چقدر به خواست مخاطب برنامه می‌سازید؟
ببینید ما الان بعد از نود بهترین، پر بیننده‌ترین برنامه و پر مخاطبیم. منتها فرق‌هایی بین شبکه سه و یک وجود دارد. نود، در شبکه سه پیامک‌های فعالی دارند به خاطر تبلیغات و مسائل بازرگانی، اما شبکه یک بسیار جدی است و اصلا شوخی هم ندارد. بیشترین اخبار از طریق این شبکه اعلام می‌شود. آنچه ما را در جایگاه خودمان نگه داشته جایگاه ما در کشور‌های دیگر است. معمولا در سفارتخانه‌های خارج از کشور، این شبکه مورد استناد قرار می‌گیرد.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.