زن جوان همچنان فریاد می‌کشید و از مردم کمک می‌خواست. مردان که از دیدن دزد خشمگین شده بودند به سمتش رفته و او را دستگیر کردند. مأموران کلانتری چند دقیقه بعد به محل رسیدند. کمی جلوتر رفتم. دزد میانسال به گریه افتاده بود و التماس می‌کرد: «باور کنید من دزد نیستم. بچه‌ام روی تخت بیمارستان است و مشکل پلاکت خون دارد. باید هر چه زودتر درمان شود... اما به هر دری زدم نتوانستم پولش را جور کنم. دیگر تحمل دیدن درد کشیدن و گریه‌هایش را نداشتم. به خیابان زدم و با دیدن کیف دستی این خانم، این فکر احمقانه به ذهنم رسید و...»

همهمه‌ای به‌پا شده بود. یکی می‌گفت: «از کجا معلوم راست بگوید. این هم مدل جدید دزدی است...» زمزمه‌ها هر لحظه بیشتر می‌شد که یکی از همسایه‌ها رو به مرد گریان کرد و گفت: «مگر نمی‌گویی بچه‌ات روی تخت بیمارستان افتاده است، اگر جناب سروان اجازه می‌دهند با هم آنجا برویم...»

مرد میانسال با شنیدن این حرف، هیجان‌زده از جا برخاست و رو به مأمور کلانتری کرد و گفت: «جناب سروان، از شما خواهش می‌کنم با هم بیمارستان برویم. اگر دروغ گفته بودم هر چه شما بگویید انجام می‌دهم...»مأمور کلانتری که خودش نیز متأثر شده بود با دیدن اصرار آن مرد و همسایه‌ها، با خودروی پلیس و همراهی چند نفر از ساکنان محلی راهی بیمارستان شدند.همسر مرد میانسال که در راهروی بیمارستان نشسته بود با دیدن دستبند در دستان شوهر رنگش پرید و با دست بر صورت خود کوبید و شروع به گریه کرد. اهالی به سمت اتاق رفتند. آن مرد درست می‌گفت و پزشک معالج نیز حرف‌هایش را تأیید کرد. انگار همه یادشان رفته بود که چند ساعت قبل آن مرد را به جرم دزدی گرفته بودند. جرم آن مرد قابل توجیه نبود اما پسرش گناهی نداشت. اهالی که تحت تأثیر قرار گرفته بودند، تصمیم به کمک گرفتند. گلریزان کوچکی در محل برپا شد و هزینه درمان پسرک را جمع کردند.

سارق برای طی مراحل قانونی به کلانتری برده شد اما آن‌طور که ما متوجه شدیم شاکی زن نیز به خاطر وضعیت خاص بیماری فرزند آن مرد رضایت داده و از شکایتش صرف‌نظر کرده بود...


 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.