برای او سال جدید با تلخی آغاز شده بود و چشم‌انداز روشنی پیش روی خود نمی‌دید.گرفتاری مهندس یوسف از پنج سال پیش شروع شده بود، درست از زمانی که تصمیم گرفت به باغ بزرگ پدری‌اش در شمال کشور سر و سامانی بدهد. آن روزها پدرش از کار افتاده‌تر می‌شد و لازم بود فردی به این باغ چندهکتاری رسیدگی کند، بنابراین مهندس یوسف آستین بالا زد و باغ را به قیمت مناسبی از پدرش خرید.

پدر نیز پول فروش باغ را در بانک سپرده‌گذاری کرد تا با سود دریافتی باقی عمر خود را با خاطری آسوده بگذراند. در این میان همسر یوسف پیشنهاد داد تا ۳ دانگ از سند باغ را در یک قرارداد ساختگی به نام برادراو بزند تا در صورت اعتراض وراث خانواده، برای یوسف مشکلی پیش نیاید. اما این آغاز یک ماجرای جنجالی بود...

برادرزن یوسف مردی معتاد بود که بتازگی از همسرش جدا شده و یک مغازه زیرپله را اداره می‌کرد. او کم کم کارش را در تهران رها کرد و به بهانه رسیدگی به امور باغ در همانجا آلونکی ساخت. اما طی چند سالی که یوسف درگیر پروژه‌های ساخت و ساز خود در تهران بود، نه تنها باغ پدری آبادتر نشد، بلکه برادر زن معتادش محصولات را به فروش می‌رساند و بیشتر درآمد آن را به بهانه سهم قانونی و هزینه باغبانی بر‌می‌داشت. سیزده بدر دو سال پیش بود که یوسف خبردار شد باغ پدری آسیب دیده و بیشتر درختان میوه خشک شده‌اند، به‌همین خاطر به برادرزنش اعتراض کرد. او هم وعده داد وضعیت باغ را بهتر کند.

 تابستان همان سال یوسف خبردار شد که برادرزنش سه دانگ سهم خود را از باغ پدری به بهای ناچیزی فروخته است و به‌همین خاطر ناچار شد علیه او به دادگاه شکایت کند. اما به‌دلیل نداشتن مدارک کافی نتوانست ادعایش را درباره صوری بودن قرارداد فروش بخشی از باغ ثابت کند و وقتی که همسرش به خواست او پا به دادگاه حقوقی گذاشت ادعای شوهرش را نادرست خواند و به نفع برادرش شهادت داد.

از اینجا به بعد یوسف دیگر دغدغه باغ پدری و خیانت در امانت برادرزنش را نداشت، بلکه مقابل همسرش قرار گرفته بود. مهندس بعد از مشاجره مفصلی که با همسرش داشت، از او خواست با برادرش صحبت کند تا ماجرای تملک باغ چند هزار متری ختم به خیر شود، اما همسرش نیشخندی زد و یوسف را به بی‌توجهی در همسرداری و بی‌احساس بودن در طول زندگی متهم کرد. در ادامه هم مهریه خود را به اجرا گذاشت و به خانه پدرش بازگشت. حالا یوسف مانده بود با دو فرزند دانش‌آموز و چند پروژه نیمه تمام ساختمانی و برگه احضاریه دادگاه!

یوسف در روزهایی که باید به بازنشستگی فکر می‌کرد، درمانده و خسته از شکایت‌های متعدد همسرش دست به دامان بزرگترهای فامیل شد تا همسرش را راضی کنند نزد روانشناس و مشاور خانواده بروند. اما همسرش زیر بار نرفت و مهندس بعد از آن سعی کرد با فرستادن گل و شیرینی مادر بچه‌هایش را به خانه بازگرداند اما نتیجه‌ای نگرفت.

حالا این مرد میانسال پشت در دادگاه منتظر بود تا پا به شعبه ۲۶۱ دادگاه خانواده بگذارد. وقتی که نوبت رسیدگی به پرونده شد به جای همسرش با وکیل او روبه‌رو شد و هر دو نشستند تا قاضی «محمود سعادت» بررسی پرونده را آغاز کند. چند لحظه بعد قاضی رو به مهندس کرد و گفت:«همسر شما مهریه ۲۰۰ سکه طلای خود را درخواست کرده، اگر توضیحی دارید بگویید؟»

 یوسف جواب داد:«وقتی که با همسرم ازدواج کردم. حتی دیپلم هم نداشت. اما پدر و مادرم اصرار کردند که زن زندگی است و می‌تواند مرا خوشبخت کند. در طول زندگی مشترک مشکلات و اختلاف‌های کوچک و بزرگی با هم داشتیم که سعی می‌کردم با آنها کنار بیایم یا گذشت کنم. برای من که بیشتر اوقات بیرون از تهران بودم تا کارهای ساختمانی‌ام را کنترل کنم بودن چنین همسری که مراقب بچه‌هایم باشد باعث خوشحالی بود. با این حال کمک کردم تا درسش را ادامه دهد و وارد دانشگاه شود. همسرم بعد از پایان تحصیل دوست داشت کار کند اما من موافق نبودم چرا که هم درآمد کافی داشتم و هم نگران تنها ماندن بچه‌ها بودم. او هم تهدید کرد یک روز انتقامش را از من خواهد گرفت. حالا فکر می‌کنم دارد انتقام می‌گیرد و ظاهراً هم موفق شده...»

 وکیل همسرش برای دریافت مهریه این زن لایحه تمکن مالی یوسف را ارائه داد که به‌عنوان بخشی از اموال موجود به سه دانگ از باغ میوه واقع در شمال کشور هم اشاره شده بود. در پایان جلسه قاضی از هر دو نفر خواست پای برگه‌ها را امضا کنند و منتظر بمانند تا رأی دادگاه ابلاغ شود.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.