روایت رازهای سر به مُهر آیت الله هاشمی
«عبایش را جمع می کند، 19 پله را با سرعت بالا می رود و پس از مکثی کوتاه، 19 پله دیگر را با همین سرعت ادامه میدهد تا به اتاقش در طبقه دوم ساختمان مجمع برسد.» این روایت آخرین ساعات زندگی آیتالله هاشمی از زبان مشاورش است.
غلامعلی رجایی از چندین سال همراهیاش با آیت الله هاشمی حرفهای شنیدنی زیادی دارد. آنقدر همنشین آیت الله بوده که با جزییات از دیدگاههایی بگوید که مثلا آیتالله در مورد محمود احمدینژاد داشته و در جلسات خصوصی چه چیزهایی درباره او می گفته است، پیش بینی هایی که برخی این روزها تبدیل به واقعیت شده است.
او که در آستانه سالگرد درگذشت آیت الله هاشمی مهمان کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین شده بود، برایمان از از آخرین خطبهای روایت کرد که آیتالله خواند و برای همیشه عطایش را به لقایش بخشید.
رجایی آنجا که میخواهد ویژگیهای آیتالله را برشمارد، از واقع گرا بودن هاشمی می گوید، از صراحت لهجه او یاد می کند که حتی در برابر امام هم خود را مجبور به سکوت نمی کرد. آنجا که برایمان گفت: «در جلسهای، بحث بنی صدر بود و مسائل مختلفی از تخلفات او ذکر شد. امام با یک جمله بحث را تمام کردند. گفتند اینقدر با آقای رییس جمهور اختلاف نکنید. شما جواب خدا را چه میخواهید بدهید. همه هم ساکت شدند. تنها کسی که زبانش باز شد هاشمی بود که گفت ما برای خدا جواب داریم شما که از بنی صدر دفاع می کنی چه جوابی برای خدا دارید؟»
وقتی بحث به وصیتنامه آیتالله میرسد، از رازهای سر به مهری میگوید که به این زودیها قابل انتشار نیست. او میگوید: «حتما راز سر به مهری هم در مورد انتخابات دوره خودشان و همچنین سال 88 به ما گفتند و نمیتوانیم آن را مطرح کنیم. گمان میکنم که تا سه دهه دیگر گفتنی نباشد و خیلیها باید نباشند تا این حرفها گفته شود.»
مشاور آیتالله هاشمی رفسنجانی در پاسخ به کسانیکه سعی داشته و دارند تقابل آیتالله هاشمی با رهبری انقلاب را مطرح کنند، هم میگوید: «صرف نظر از وجود برخی اختلافات که طبیعی است، بین این دو نفر رابطه عمیق عاطفی برقرار بود. خود آقای هاشمی به من میگفتند تنها جلسهای که نه کسی در جمع ما مینشیند و نه صحبتهای ما ضبط میشود، جلسه من با آقای خامنهای است.»
در ادامه بخش دوم از گفتوگوی خبرآنلاین با غلامعلی رجایی را بخوانید:
آقای رجایی! این روزها فضای کشور درگیر برخی تجمعات اعتراضی بود، بخشی از آن جوانانی هستند که معترض شرایطی هستند که در آن قرار دارند و بخشی از آن هم مالباختگانی هستند که از اوضاع پیش آمده ناراحتند، شاید حتی انتظاری از آنها نیست که دراین حالت ناراحتی و اعتراض خیلی متوجه جنس انتقاداتی که می کنند باشند، در مقابل مثلا فردی مثل احمدی نژاد را داریم که با آن سابقه در نظام وقتی مثلا به قوه قضاییه اعتراض دارد بی پروا از هر تریبونی ارکان و شخصیت های نظام را مورد حمله قرار می دهد، اتفاقا شاید اینجا نقطه ای است که انتظار چنین رفتاری از یک مسئول سابق و فعلی نظام نمی رود...
به نظر من چنین انتظاری میرفت. اگر کسی حرکات احمدینژاد را از زمان استانداری کردستان، -حتی قبل از مساله اشغال لانه جاسوسی که ایشان میگفتند بجای سفارت امریکا باید سفارت روسیه را بگیریم- رصد کند این انتظار را از او دارد. اوایل روی کار آمدن احمدینژاد در جلسه ای چند نفره در سعدآباد نزد آقای خاتمی بودیم. ایشان از من پرسیدند که شما او را چگونه میبینید، گفتم من او را بنیصدر کوتوله میبینم که روزی رودرروی نظام و رهبری خواهد ایستاد. همین هم محقق شد. البته من اهل پیش بینی نیستم، کار مهمی هم با این حرف زدن انجام ندادم. اما با شناختی که از این آدم داشتم این موضوع را مطرح کردم و درست هم درآمد.
آقای هاشمی هم او را خوب شناخته بود. حتی مسائلی را می گفتند که ماها باورمان نمیشد. ایشان میگفت: «بعضیها فکر میکنند اصل مشایی است، اما نه؛ اصل خودش است.» الان هم مشخص شد که حرفهای آقای هاشمی درست بود و حرف امثال ماها درست نبود. البته از یک کسی در غیر از شخصیت احمدی نژاد این توقع نمیرفت که رییس جمهور باشد، عضو عالیترین شورای مشورتی نظام یعنی همان مجمع تشخیص مصلحت هم باشد که سران قوا در آن حضور دارند و او نیز همسنگ با آنان در کنارشان مینشیند و چنین رفتارهایی را بخاطر پرونده قضایی نزدیکانش انجام دهد.
او قاعدتا میتوانست این سازوکار خود را به شکل دیگری دنبال کند. با این حرکت سمبلیک بستنشینی، احمدینژاد نشان داد که از همه جاهایی که به شکلی ممکن است مورد تظلم واقع شود و بتواند دادخواهی کند، عبور کرده است. کسی که بستنشینی میکند یعنی اینکه از همه چیز قطع امید کرده است؛ از رهبری گرفته تا پایینتر از رهبری. البته معنایش این نیست که قوهقضاییه ما بدون نقص است. خود قوه قضاییه هم به این موضوع اعتقاد دارد. ایراد به قوه قضاییه فراوان است اما اینکه با بست نشینی و اعتراض بخواهند با آن مواجه شوند روش درستی نیست و به نظر من در آن معنی بزرگتری خوابیده است. احمدی نژاد همانی است که وقتی رهبری او را ناصحانه از حضور در انتخابات منع میکند، به وزارت کشور میرود و اعلام کاندیداتوری میکند. اصلا نیاز به تحلیل بیشتری ندارد. احمدی نژاد همین است. الان هم همین حرکتها را ادامه میدهد و حتما حرکتهای دیگری را هم خواهد داشت.
در جلسهای، بحث بنی صدر بود و مسائل مختلفی از تخلفات او ذکر شد. امام با یک جمله بحث را تمام کردند. گفتند اینقدر با آقای رییس جمهور اختلاف نکنید. شما جواب خدا را چه میخواهید بدهید. همه هم ساکت شدند. تنها کسی که زبانش باز شد هاشمی بود که گفت ما برای خدا جواب داریم شما که از بنی صدر دفاع می کنی چه جوابی برای خدا دارید
من شاید بتوانم -بدون اینکه دلیلی داشته باشم- بگویم که اگر دقیق شویم چه بسا که رد پایی از جریان انحرافی را هم بتوانیم در این قضیه پیدا کنیم. کسی که بست مینشیند دوست دارد که مردم او را همراهی کنند، با او بست بنشینند، کمکش کنند و به نظام نه بگویند. احمدی نژاد حساب خود را از حساب نظام مدتهاست که جدا کرده است. قبلا تذکر داده میشد و کسی گوش نمیکرد اما الان چون مقداری این ضربه نزدیکتر و محسوستر شد، جدیتر گرفته شده است.
منظورتان از جریان انحرافی چیست؟ چون برخی مدعی میشوند که ارتباطی بین ایشان با خارج از کشور وجود دارد و مسائلی اعم از جاسوسی را مطرح میکنند. شما این احتمالات را جدی میدانید؟
نه؛ من او را جاسوس نمیدانم. اما همین بحث یکبار خدمت آقای هاشمی مطرح شد. این را تاکنون در جایی مطرح نکردم. در آن جلسه یکی عنوان کرد که احمدی نژاد به جایی وابسته است. آقای هاشمی گفتند که من قبول نمی کنم که اینها وابسته هستند. اگر هم حرفی دارید بروید به خود رهبری بگویید اما نتیجه همین است. بنابراین ایشان این نظر را رد کردند. اما من این نظر را قبول دارم که شاید چشم و امیدی به آن طرف داشته باشند که اگر بعدا کاری کردند، از طرف آنها حمایت شوند. اما در مورد اینکه ایشان به جریان خاصی وابسته است را نیروهای امنیتی باید اظهارنظر کنند. ما بر روی حدس و گمان حرف میزنیم ولی در هرحال، نتیجه را آنقدر مخرب میبینیم که هیچ سودی برای مردم نداشت.
شما به من بگویید که ایشان تاکنون چه کسی را در این نظام تایید کرده است؟ یک نفر و یک جریان را بگویید که مورد تایید ایشان بوده باشد. من برای اولین بار این را میگویم. شنیدهام که احمدی نژاد در کردستان به یکی از دوستان گفته بود که روحانیون از خودش کثیف تر نیست. (کثیف تر از روحانیت کسی نیست) و شما اگر دستش را بوسیدی باید بروی و دهانت را آب بکشی. این احمدی نژاد همان احمدی نزاد است. سال 58-59 آنگونه حرف میزده، الان هم اینگونه عمل میکند. اما متاسفانه هشدارهای دلسوزانی مثل آقای هاشمی جدی گرفته نشد. فکر میکردند که مساله شخصی است. آقای هاشمی چه مشکل شخصی میتوانست با احمدینژاد داشته باشد؟! اینها همه فرزندان او بودند. برخی میگویند که احمدی نژاد برآمده از دولت هاشمی بود. خب درست، اما هاشمی که نمیتوانست پیش بینی کند که یک نفر ده سال دیگر چه کاری انجام میدهد. این چه حرفی است که بعضیها میگویند؟! وقتی تخلفاتی در استانداری تازه تاسیس اردبیل در زمان احمدی نژاد صورت گرفت، دستور برخورد داده شد و در نهایت هم برکنار شد. در آن زمان به استانداران اجازه سوآپ داده میشد و آنها باید پول را به خزانه بازمیگرداندند. اما ایشان پول را برنگرداند و هنوز هم این پول برنگشت.
اگر آن موقع به این تخلفات به طور جدی رسیدگی می شد و او می فهمید که این نظام در برخورد با تخلفات جدی است، دیگر نباید بعنوان شهردار انتخاب می شد. ولی متاسفانه نه تنها شهرداری تهران بلکه دولت را هم به او واگذار کردند. خب قاعدتا کسی که ببیند از زمان تخلفاتش در استانداری اردبیل کاری با او ندارند، معلوم است که خیز برمیدارد تا دولت را تصرف کند. یا مثلا از افراد کابینه خود نام میبرد و میگفت اینها خط قرمز من هستند. ما چه خط قرمزی در کشور داریم جز قانون. نوعی تهدید در این جمله نهفته بود.
بنابراین بحث اصلا بر سر شخص احمدی نژاد نیست. بلکه جریانی است که ایشان نمایندگی میکند. هرچند نمیتوانیم در این مورد داوری کنیم و ادلهای هم مبنی بر وابسته بودن او به بیگانگان نداریم اما حتما ایشان نگاهی به بیرون دارد. چون در داخل کشور، این جریان اصیل نیست. وقتی در داخل اصیل باشد نیازی به بیرون ندارد. امام پایگاه مردمی داشت و هر کسی آمد و پیشنهادی به ایشان داد، رد کرد. گفت ما متکی به ملت هستیم. ولی این جریان اینگونه نیست. تجمعی که ایشان در آن حضور پیدا می کند، بسیار حساب شده است. به جایی می رود که همه مردم در آن حضور دارند. به حرم عبدالعظیم می رود که مردم هستند یا به شهرهای حاشیه ای کشور میرود که مردم از او استقبال میکنند. اما به هرحال اینها تاریخ مصرف دارد.
آقای هاشمی در مورد ماجرای پسرشان مهدی میگفت که من حرفهایی دارم و خود مهدی هم حرفهایی دارد که بعدا میزند. ولی من اگر بخواهم حرفهایم را بزنم دعوا میشود. ایشان در انتخاباتی خود رای نیاورده بود حرفهایی داشت که می گفت من نمی خواهم نظام تضعیف شود، حرفهایی دارم و نوشتم. حتما راز سر به مهری هم در مورد انتخابات دوره خودشان و همچنین سال 88 به ما گفتند و نمیتوانیم آن را بگوییم. گمان می کنم که تا سه دهه دیگر گفتنی نباشد و خیلی ها باید نباشند تا این حرف ها گفته شود.
از هاشمی ذکر خیر میشود که آن چیزهایی که ایشان در سال ۸۸ میدیدند و هشدار میدادند به شکل ملموسی الان حس میشود. حالا چه در مورد احمدی نژاد و چه در مورد جریانات دیگر. ایشان در آن زمان بی بصیرت خوانده شدند و جفای زیادی در حق ایشان شد. حتی شعارهای زیادی هم علیه هاشمی سرداده شد. به نظر شما واقعا ما به آنچه که ایشان میگفتند رسیدیم و آیا این موضوع چه در بین افکار عمومی و چه در بین حاکمیت درک شده است؟
آقای هاشمی واقع گرا بود. بزرگترین مشخصه ایشان همین واقعگرایی بود. مثلا اگر به بهبود رابطه ما با عربستان فکر میکرد، چون میدید در جهان اسلام ما اقلیتی به اسم شیعه هستیم. بین 50 کشور اسلامی فقط سه کشور شیعه داریم پس ما باید با کشورهای دیگر نوعی سازگاری داشته باشیم. ما که نمیتوانیم با هم دعوا کنیم. بنابراین ایشان به سمت بهبود رابطه رفت و اتفاقا نتیجه هم گرفت. نسخهای که برای بهبود ارتباط نوشت با آن خصومتی که آنها در جنگ علیه ما داشتند و کمک صدام بودند و از او جدای از حمایت های مادی، حمایت معنوی هم میکردند را نباید فراموش کرد. این نسخه جواب داد. اعتمادسازی کرد و جواب گرفت.
دنیای سیاست دنیای ژلهای و انعطاف است و چون واقع گرا بود و حب و بغض را در تصمیمگیریها دخالت نمیداد، نتیجه میگرفت. هرکس واقعگرا باشد نتیجه می گیرد. شما اگر بخواهید با یک چکش دماوند را بخراشید لبه چکش برمی گردد. ایشان از اول میگوید که با این چکش نمی شود دماوند را خراشید. حالا برخی اسم آن را می گذارند سازش. اتفاقا این یک واقعیت است. امام حسین«ع»، وقتی به سمت کوفه میرفت و حر جلویش را گرفت گفت اگر مرا نمیخواهید، برمیگردم. که اجازه بازگشت به او را نداند. یعنی در عالم سیاست این حالت ژلهای وجود دارد. هاشمی میدانست که در بطن جامعه جریانی است که در سال 76 خود را با دوم خرداد نشان داد. رهبری هم برچسب حماسه را به آن انتخابات دادند. در آن زمان شورای تهران را اصلاحطلبان گرفته بودند. اما حتی یکبار هم شبکه تهران رییس این شورا را نشان نداد. این معلوم می کند که این جریان به رسمیت شناخته نمی شود حتی اگر بیاید و کرسی های شورای شهر را اشغال کند. در مورد مجلس ششم و سید رضا خاتمی هم همینطور.
مثل الان که صدا و سیما که تصویر و خبر آقای نجفی را نشان نمیدهد...
بله نشان نمیدهند و عملکرد ایشان هم انعکاسی در جامعه ندارد. آقای هاشمی با این که این رسانه در اختیار یک سلیقه باشد، موافق نبود. حتی خود ایشان دچار سانسور بود. یادم است خارجیها ملاقاتی را با ایشان داشتند و همان شب که تلویزیون را روشن میکردیم میدیدیم که ملاقات آقای ولایتی را با همان گروه خارجی نشان میدهد اما ملاقات همان گروه با آقای هاشمی را نشان نمیدهد. یا اینکه اول ملاقات آقای ولایتی را نشان میداد و دو سه خبر بعد از آن، ملاقات هاشمی را نشان میداد. آقای هاشمی در مراسم شهدای هستهای در بیت رهبری شرکت کرده بود. تلویزیون تا دوربین به او میرسید تصویر را قطع میکرد. تا جاییکه در روابط عمومی مجمع ناچار شدیم نامه بدهیم که آقای هاشمی هم در این مراسم شرکت کرده است. ایشان خودشان انتقاد داشتند که این رسانه خیلی گزینشی عمل می کند. اگر پیش بینی ایشان درست درآمد به این دلیل بود که براساس واقعگرایی حرف می زد. آن خطبه معروفی که خواند و بعد از آن هم دیگر در نمازجمعه حاضر نشد، یکی از نشانههای همین واقعگرایی بود که ظاهر شد. به نظر من هنوز آن نسخه قابل اعتنا و اعتماد است. آن چیزهایی که ایشان مطرح کرده بود، خیلی خوب بود و آن قضیه هم میتوانست جمع شود. ولی این دلسوزی نادیده گرفته شد.
پس از آن خطبه، عدهای از قبل میرفتند و روی زمین چمن نماز جمعه شعار میدادند و ایشان هم با دیدن اوضاع عطای خطبه خوانی را به لقاش میبخشد. مثل همین مراسمی که در حرم امام خمینی برگزار میشود. من یکبار از مسئولان حرم پرسیدم که این چه وضعیتی است؟ پاسخ داددند که این افراد از صبح اول وقت میآیند و فضای جلوی جایگاه را میگیرند تا در معرض دید دوربینها باشند و هیچ کاری هم نمیشود کرد. اینها به عنوان نیروی مردمی از قبل سازماندهی شده سه ساعت قبل از مراسم میآیند و مینشینند. خب پیداست که این افراد را میآورند. ما که اینها را میبینیم.
کسی در مقامی نبود که بتواند جلوی حضور ایشان در نمازجمعه را بگیرد. هاشمی در خاطرات خود گفتند. ایشان با اینکه امام جمعه تهران بودند، ولی اینکه این هفته چه کسی خطبه بخواند را ایشان تعیین میکرد. از دوره امام هم این مسئولیت به ایشان واگذار شده بود. کسی به این آدم نمیتواند بگوید خطبه بخوان یا نخوان. ولی ایشان میدانست که آمدنش همان و شعار دادن و اینکه اجازه ندهند خطبه ادامه یابد همان.
مشخصه دیگر آیتالله این بود که او معنتقد بود دعوا و تنازع نباید وجود داشته باشد. مثلا در مورد ماجرای پسرشان مهدی میگفت که من حرفهایی دارم و خود مهدی هم حرفهایی دارد که بعدا میزند. ولی من اگر بخواهم حرفهایم را بزنم دعوا میشود. ایشان در انتخابات دوره ای که خود رای نیاورده بود حرفهایی داشت که می گفت من نمی خواهم نظام تضعیف شود، حرفهایی دارم و نوشتم. در مورد مسائل منطقهای هم عربها را دشمن ندانست با اینکه اینها به دشمن ما در جنگ علیه ما کمک کرده بودند. معتقد بودند که اگر هم در یک مقطعی دشمن بودهاند بنا نیست که همیشه دشمن بمانند. کما اینکه ما با امریکا دست هم نمیدادیم اما نشستیم و ماهها مذاکره کردیم. پس ما اگر به فرموده رهبری انقلاب، نرمش قهرمانانهای نشان دهیم میتوانیم در سایر موارد هم درست عمل کنیم.
بحث نمازجمعه را همینجا مطرح کنیم. چه شد که آیتالله دیگر نخواستند خطبه بخوانند؟
یک خاطرهای در این ارتباط بگویم. من برای سخنرانی به یزد میرفتم و از ایشان خداحافظی کردم. ایشان به من گفتند که مراقب خود باشید. من پیش خودم گفتم که این چه حرفی بود که آقای هاشمی به من زد. رفتم یزد و آنجا همه چیز بهم ریخت و نگذاشتند من سخنرانی کنم. البته سخنرانیهای خود را در دانشگاه آزاد و دولتی کرده بودم اما همان شب که در جایی دیگر سخنرانی داشتم گروههای خاصی داخل شدند و من اصلا نتوانستم وارد محل سخنرانی شوم. آقای استاندار هم از من عذرخواهی کردند و گفتند که جو برهم خورده است. من مجبور به ترک آنجا شدم اما به جایی دیگر برای سخنرانی رفتم. آنها فکر میکردند که من به فرودگاه میروم تا به تهران بازگردم و دنبالم تا فرودگاه آمدند تا درگیری فیزیکی ایجاد کنند. وقتی به تهران برگشتم به آقای هاشمی گفتم که من تازه متوجه شدم که چرا به من گفتید که مراقب باش. گفتم چرا این حرف را به من زدید؟ گفتند شما، آقای مطهری و امثال شما جایی که میروید یک عده از قبل بسیج میشوند که بروند و صحبتهای شما را برهم بزنند. من اشارهام به همین بود.
ما به همراه ایشان به کرمانشاه رفته بودیم. عدهای آمده بودند که تعدادشان زیر ده نفر بود. به یک بهانهای از وسط جمعیت بلند شدند و گفتند مرگ بر امریکا. ایشان هم آدم خیلی زیرکی بود در این موارد بود. صبر کردند و وقتی شعار دوباره تکرار میشد گفتند: «خیلی خوب. اینها را گفتید بنشینید. دیگر تکرار نکنید. شما آمده بودید شعار بدهید که گفتید.» ما هم بلند شدیم و به همراه مسئولان محلی دست تکان دادیم تا بنشینند اما آنها مامور بودند که این کار را بکنند.
یعنی تصورشان این بود که اگر باز هم به نمازجمعه بروند چنین اتفاقی میافتد؟
قطعا اتفاق میافتاد. کسی در مقامی نبود که بتواند جلوی حضور ایشان در نمازجمعه را بگیرد. هاشمی در خاطرات خود گفتند. ایشان با اینکه امام جمعه تهران بودند، ولی اینکه این هفته چه کسی خطبه بخواند را ایشان تعیین میکرد. از دوره امام هم این مسئولیت به ایشان واگذار شده بود. کسی به این آدم نمیتواند بگوید خطبه بخوان یا نخوان. ولی ایشان میدانست که آمدنش همان و شعار دادن و اینکه اجازه ندهند خطبه ادامه یابد همان. ایشان ترجیح دادند که حرمت نماز و خطبه حفظ شود ولو اینکه خودش خطبه نخواند. لذا میگفتند تا این شرایط وجود دارد من برای خطبه خوانی نمیروم.
آیت الله هاشمی در جاهایی که نظر خود را درست میدانسته به رهبری میگفت من در این موضوع تبعیت میکنم، اگر شما مسئولیت شرعی آن را می پذیرید. رهبری هم گفتند من جواب خدا را میدهم. ایشان هم گفتند خب شما رهبرید من هم تبعیت میکنم. میگویند هاشمی معتقد به رهبری شورایی بود. خب رهبری انقلاب هم معتقد به شورایی بودن رهبری بود که رای نیاورد.
بحثی که همواره در مورد آیتالله هاشمی مطرح میشود، نظر ایشان بر شورایی بودن رهبری است. با اینکه خودشان بارها این مورد را توضیح دادند، ولی چرا در اواخر عمر ایشان عدهای بودند که این مساله را باز هم مطرح کردند. آیا میخواستند نوعی تقابل بین رهبری انقلاب با آیت الله هاشمی ایجاد کنند؟ با توجه به اینکه خود شما وصیت امام را تدریس میکنید ماجرای رهبر شدن آیت الله خامنه ای، منوط به خاطراتی بودن که آقای هاشمی از حضرت امام، ذکر کردند و نقش مهمی را در جلسه آن روز مجلس خبرگان رهبری ایفا کردند.
یک جریانی به دنبال این بود که ثابت کند آقای هاشمی، در تقابل با رهبری فعلی انقلاب بودند. خب کسی نمیتواند چنین ادعایی را ثابت کند. من گفتم اگر چیزهایی که هاشمی از امام نقل کرده درست نباشد حرفهای دیگر او نیز نباید محل اعتنا باشد. نه فقط این موضوع که ایشان موافقت کردند که شعار مرگ بر امریکا گفته نشود و یا مسائل دیگر.
بعضی دنبال این بودند که با طرح برخی مسائل بگویند که ایشان با دیدگاههای امام زاویه دارد و بعدش هم آن را به رهبری منتقل کنند. تلقی اینها این بود که آقای هاشمی یک مانع برای جریان فعلی حاکمیت است که تلقی غلطی بود. آقای هاشمی به دلایل مختلف از امام نقل میکردند که گفتند: «توصیه میکنم که شما با هم باشید». هاشمی گفتند که امام به ما گفتند که مملکت روی کاکل شما دو نفر میچرخد. این تعبیر حضرت امام است. یا در لحظات آخر عمر دست هاشمی را فشار می دهند و می گویند تا زمانی که شما و آقای خامنهای با هم هستید من نگرانی ندارم.
البته این به این معنا نیست که اختلافی وجود نداشته است. طبیعی هم است که اختلاف باشد. اما مهم این است که هاشمی در جاهایی که نظر خود را درست میدانسته به رهبری میگفت من در این موضوع تبعیت میکنم، اگر شما مسئولیت شرعی آن را می پذیرید. رهبری هم گفتند من جواب خدا را میدهم. ایشان هم گفتند خب شما رهبرید من هم تبعیت میکنم. نظر خودم را درست میدانم اما شما که مسئولیت شرعی را میپذیرید من هم تبعیت میکنم. ولی این جریان، تشرع آقای هاشمی را نادیده می گرفتند و می گفتند که ایشان با اصل رهبری مخالف است. در حالیکه نقش ایشان در خبرگان بعد از حضرت امام نقش به یاد ماندنی است.
به هرحال این خطی است که بعد از فوت ایشان هم ادامه دارد و هنوز هم از تضعیف آقای هاشمی دست برنداشتهاند. میگویند هاشمی معتقد به رهبری شورایی بود. خب رهبری انقلاب هم معتقد به شورایی بودن رهبری بود که رای نیاورد. اینکه در مرحله نظر، ایدهای را مطرح کنید که مانعی ندارد. مهم این است که ایدهای رای آورده و هاشمی با آن سیستم کار کرده است. بنابراین مباحثی که در این مورد مطرح میشود یک شیطنت است. یک نوع چسبی است که موضوعات را از سال 68 بردارند و به سال 94 و 95 پیوند بزنند. اما اینکه طرح این بحث منتهی شود به این نتیجه که الان هم با رهبری مخالف است، یک نوع اتهام است. چون ایشان با این سیستم کار می کرد. البته در این مورد که رهبری طولانی و دایمی باشد خود ایشان به من گفتند که نظر مقامات فعلی نظام، یکپارچه نبود.
میزان صمیمیت هاشمی و رهبری انقلاب چقدر بود؟ شاید برخی ظاهر را میدیدند مثل نامه بدون سلام، اما از جلسات خصوصی این آقایان خبر نداشتند. یا چیزی از گذشتهای که در دوره مبارزاتی قبل از انقلاب بین این دو نفر وجود داشت خبر ندارند. شما بعنوان مشاور آقای هاشمی صمیمیت این دو چهره را چطور میتوانید روایت کنید.
به هر حال از لای بیانات ایشان می توان عمق روابط دوستانه را فهمید. یا حتی تصویری که از عیادت ایشان از رهبری انقلاب منتشر شد و حالشان را پرسیدند و گفتند که الان با خیال راحت به خانه میروند، گویای عمق روابط این دو نفر است. آقای هاشمی واقعا همان بود. البته این به معنای این نیست که اختلاف سلیقه وجود نداشته است. کما اینکه در زمان حیات امام، هم آقای هاشمی و هم آقای خامنه ای با برخی از نظرات امام اختلاف داشتند اما مهم این بود که در نهایت تمکین می کردند. بنابراین صرف نظر از اختلافات که طبیعی است، ولی بین این دو نفر رابطه عمیق عاطفی بود.
در آقای هاشمی جنبهای وجود داشت که تلقی میشد ایشان مخالفخوان نظام است و یا موضع اپوزیسیون میگیرد. اما نه. ایشان چون حرفهای مردم را میشنید و آن را درست میدانست، همیشه حق را به نظام نمیداد. چون معتقد بود که مردم گاهی نظر متفاوت اعلام میکنند که درست هم است.
خود آقای هاشمی به من میگفتند تنها جلسهای که نه کسی مینشیند و نه صحبتهای ما ضبط میشود، جلسه من با آقای خامنهای است. و پیداست که باید جلسه خیلی مهم و در عین حال صمیمیای باشد. مبنا این بود که ایشان به ملاقات دعوت میشد و در آن شرکت میکرد. ظاهرا این جلسات در سابق زمان ثابتی داشته اما بعد از آن معطوف به دعوت شده بود. در پیام رهبری هم این ذکر شده بود که نزدیک به 60 سال این رابطه برقرار بوده است. هم تاکید حضرت امام و هم محبت این دو به هم و هم اینکه بعد از 60 سال دوستی، جنبههای عمیقی از عاطفه بین دو دوست ایجاد می کند. مواردی هم بوده که اختلاف وجود داشت. مثل تایید احمدی نژاد و بعضی از مسائل دیگر.
گلایههایی از جانب آیتالله از زبان مردم و افکار عمومی مطرح میشود. چه سر موضوع مناظرههای انتخاباتی که ایشان توقع داشتند صدا و سیما به ایشان وقتی را برای پاسخگویی بدهد یا اینکه از جامعه روحانیت گلایه داشتند که آنطور که باید و شاید از ایشان حمایت نکردند. چه در آن سال و چه در انتخابات دورههای بعد. موارد دیگری هم وجود داشت که آقای هاشمی گلایه داشته باشند؟
اصلا ما از آقای هاشمی گلایهای نشنیدیم. این را صادقانه میگویم. حتی بعضی وقتها میگفتم که جواب فلانی را بدهیم میگفت نمیخواهد که جواب بدهید. تنها بعضی وقتها میگفتند که جواب بدهیم که آن موارد خاصی بود. مثل قضیهای که از تریبون مجلس در مورد مهدی مطرح شد و ایشان را دزد خطاب کردند. من پاسخ مفصلی به احمد توکلی در شرق دادم و بین من و او و سلیمی نمین مکاتباتی صورت گرفت. اما در سایر موارد ایشان اعتنا نمیکردند و میگفتند پاسخ ندهید. به نظر من هرچقدر که زمان میگذشت و سنشان بیشتر میشد، متوکلتر شدند. دفاع از خود را به خدا واگذار کردند و معتقد بودند که خدا از ایشان دفاع میکند. یک روز در مورد مهدی صحبتی با ایشان میکردیم. با هم وارد اتاق شدیم و هنوز چراغ اتاق را روشن نکرده بودند. ده دقیقه ای از بحث ما گذشت و مسایلی را در مورد پرونده مهدی گفت و من گفتم که شما خیلی دارید تحمل میکنید. این را گفتم هاشمی بلند شد و به سمت پریز برق رفت و کلید برق را زد. گفت ببین آقای رجایی، مهدی قبل از اینکه بچه من باشد، بنده خداست و خدا هم متکفل امور بندگانش است. بنابراین من هیچ نگرانیای نسبت به موضوع مهدی ندارم. من همانجا این احساس را کردم که ایشان در کسوت یک آدم عارف و عابد قرار گرفته است. این یک نمونه بود که ایشان دفاع از خود را به خدا واگذار کرده بود. به هرحال خدا هم خوب پاسخی را از سوی مردم به ایشان داد. خیلیها میگویند که بعد از رحلت امام این شکل از تشییع هیچوقت تکرار نشده بود.
بحثی که از سوی خانواده ایشان مطرح شد در مورد وجود مواد رادیو اکتیو در بدن ایشان است. هم آقای مطهری که میهمان کافه خبر بودند این بحث را مطرح کردند و گفتند که از آقای شمخانی پیگیری کردم و ایشان گفتند در حدی نبوده که منجر به مرگ ایشان شده باشد و هم آقای مسیح مهاجری گفتند که من حتی در جریان هستم که شمخانی این گزارش را برای روحانی برده و روحانی هم گفته تنها به این اکتفا نکنید و باز هم پیگیری کنید... یادم است زمانیکه ایشان فوت کردند رسانههای بیگانه خیلی به این موضوع پرداختند که این اصلا خفگی در آب بوده و سکته قلبی نبود. خیلیها راجع به سلامت ایشان حرف میزنند و میگویند که فوت ایشان خیلی دور از ذهن بود. شما از روزهای آخر زندگی آقای هاشمی بگویید.
آقای شمخانی گفته از نظر ما اقدامی ندارد؛ یعنی پرونده باید مختومه شود چون ما به نتیجه مشخصی نرسیدیم اما آقای روحانی گفتند که پرونده مختومه نشود. من اینگونه شنیدم. من فکر میکنم بحث ناگفتهای در این مورد وجود نداشته باشد. شورای امنیت ملی این موضوع را بررسی کرده است. هم پزشکان در این مورد حرف زدند و هم خانواده ایشان. من مطلب جدیدی ندارم که به اینها اضافه کنم. آخرین فیلمی که در دوربین مدار بسته مجمع وجود دارد، از من و ایشان است. ایشان مانند همه روزهای دیگر بعد از اینکه با هم حرف زدیم، عبایش را جمع کرد و 19 پله را یک نفس دوید، مکث کوتاهی کرد و 19 پله بعدی را هم دوید. این هاشمی را که من آن روز دیدم اقلا تا ده یا پانزده سال دیگر هم می توانست زندگی کند. خودش هم ده روز قبل از فوت که ما در خدمت شان بودیم به من گفتند که یک پزشکی از خارج آمده که از فامیل های ما است، من را معاینه کرده و گفته قلبت مانند قلب یک جوان 20 ساله میتپد.
البته ایشان دیابت خفیفی داشت و شنوایی ایشان هم مشکل پیدا کرده بود اما عاملی که باعث سکته شده باشد، وجود ندارد. حالا بعد دیگر چه شده اثباتش نیاز به زمان دارد. اگر این آدم سالم بوده پزشکان باید بگویند که اگر چنین فردی سکته کند زیر آب میماند یا روی آب. من نمیتوانم در این مورد نظر بدهم. یا اینکه درصد رادیواکتیو ده برابر حد مجاز بوده و باعث سکته میشود تخصص من نیست. اگر علایمی برای مبهم بودن مرگ ایشان وجود داشته باشد باید تامل بیشتری کرد.
راجع به وصیتنامه ایشان چطور؟ وصیتنامه جدیدی وجود داشت؟
من به ایشان نزدیک بودم چون در مجمع مستقر بودم اما حیاهایی هم بین ما بود و خیلی از چیزها را که به زمان مرگ مربوط میشد از ایشان نمیپرسیدم. من میخواستم بپرسم که آیا برای محل دفن خود هم فکری کردهاید اما حیا باعث شد که من این سوال را نپرسم. ولی آنچه که خانواده میگویند، ایشان را در حال نوشتن وصیتنامه دیدند. حتی خانم ایشان هم به تاسی از ایشان وصیتنامه نوشتند اما این وصیتنامه پیدا نشده است. حال شاید نوشتههای پراکندهای بوده که میخواسته جمع کند. چون آقای هاشمی آدم خوش قلمی بود. هم نویسنده بود و هم ناطق. البته از یک روحانی فقیه پا به سن گذاشته بعید است که غیر از آن وصیتنامه که در سال 79 با خودکار آبی نوشته بوده و جایی هم خط خوردگی داشت، وصیتنامه دیگری نداشته باشد. قبل از آنژیوگرافی بود که فاطمه به او گفت این را بنویس. یک وصیتنامه 6 یا 7 مادهای بود. مثلا در انجا گفت، اموالم این است و حسابهایم این است و نکات دیگر. قبل از ورود به اتاق عمل بود تا بعد آن را کامل کند. اصل آن را محسن به من داد و من آن را دیدم و برگرداندم. اینکه وصیتنامه جای دیگر است قاعدتا باید محسن بداند. یا اینکه در دستبردی که به اتاق ایشان زده شده بود، این را بردند و ما خبر نداریم. یا اینکه یک احتمال ضعیف وجود دارد؛ اینکه وصیتنامهای در کار باشد و خانواده نخواهند آن را رو کنند. البته با شناختی که از این خانواده دارم چنین احتمالی وجود ندارد.
احمدی نژاد همانی است که وقتی رهبری او را ناصحانه از حضور در انتخابات منع میکند، به وزارت کشور میرود و اعلام کاندیداتوری میکند. اصلا نیاز به تحلیل بیشتری ندارد. احمدی نژاد همین است.کسی که بست مینشیند دوست دارد که مردم او را همراهی کنند، با او بست بنشینند، کمکش کنند و به نظام نه بگویند. احمدی نژاد حساب خود را از حساب نظام مدتهاست که جدا کرده است.
موضوع دستبرد به دفتر ایشان؟
بله فاطمه این را گفت.
چه بلایی سر دفتر ایشان آمد؟ ممکن است که مواردی از دست نوشتههای ایشان به غیر از وصیت ناپدید شده باشد؟
همه اینها را فاطمه گفته است.
خانم هاشمی که آنجا مستقر نبودند ولی شما بودید...
ما که شب حادثه در آنجا مستقر نبودیم. اتفاق آن شب موعود افتاد. من آن روز صبح آقای هاشمی را دیدم و دیگر ندیدم. تا اینکه ایشان را موقع غسل دیدم.
به دفتر که رفتید تغییراتی را حس کردید؟
فردای آن روز هم در حسینیه بودیم و بعد از آن هم که من به اتاق ایشان نمیرفتم. آنگونه که فاطمه نقل کرده گفته که ایشان پروندههایی داشته که همان شب یکی از نوهها را فرستاده و دیدند که یکی از کشوها شکسته و چیزی در آن نیست. ولی من نه؛ ندیدم چون بعد از هاشمی یکبار طبقه بالا رفتم که حتی نتوانستم به اتاق دربسته ایشان نگاه کنم.
دوربین مداربسته نداشته؟
داشته ولی من خبر ندارم که شب کار میکرده یا نه.
از میان چهرههای نظام چه کسی را به آقای هاشمی شبیه میدانید؟
نمیشود گفت. البته شخصیت آقای هاشمی بین بعضیها پخش شد. ویژگیهای ایشان به صورت یکجا ولو به شکل نازل تر در کسی دیده نمیشود. آقای هاشمی جمعبندی هفت دهه کنشهای خودش بود.
شاید در برخی از مراجع بشود جلوههایی از بعضی از صفات ایشان را پیدا کرد. یا مثلا ویژگیهای شخصیتی سیاستمدارانی مثل آقای ناطق نوری و یا از جهت جریان اعتدال، آقای روحانی را میتوان نزدیک به ایشان دانست. هرچند آقای روحانی دولتی را هم به این اسم تشکیل داد اما صراحت جمع کردن بین سلیقههای سیاسی موجود را از او نمی بینیم. بعضا ملاحظات و محدودیتهایی دارد که باعث میشود آن شمولی را که آقای هاشمی داشتند در او نبینیم. اما معتقدم که آقای ناطق نوری جلوه های بیشتری از شباهت با ایشان را دارا هستند.
در آقای هاشمی جنبهای وجود داشت که تلقی میشد ایشان مخالفخوان نظام است و یا موضع اپوزیسیون میگیرد. اما نه. ایشان چون حرفهای مردم را میشنید و آن را درست میدانست، همیشه حق را به نظام نمیداد. چون معتقد بود که مردم گاهی نظر متفاوت اعلام میکنند که درست هم است.
آقای هاشمی با این که رسانه ملی در اختیار یک سلیقه باشد، موافق نبود. حتی خود ایشان دچار سانسور بود. یادم است خارجیها ملاقاتی را با ایشان داشتند و همان شب که تلویزیون را روشن میکردیم میدیدیم که ملاقات آقای ولایتی را با همان گروه خارجی نشان میدهد اما ملاقات همان گروه با آقای هاشمی را نشان نمیدهد.
آن صراحت لحجه و شجاعت ایشان را چه کسی دارد؟
هیچکس. چون به هرحال شجاعت و صراحت مقداری ذاتی است و مقداری هم بازخورد 65 سال فعالیت است. ایشان در برخورد با امام که همه ظاهرا آدابی را رعایت میکردند، جاهایی از در مخالفت وارد میشد. مرحوم پرورش به من میگفت که در جلسهای، بحث بنی صدر بود و مسائل مختلفی از تخلفات او ذکر شد. امام با یک جمله بحث را تمام کردند. گفتند اینقدر با آقای رییس جمهور اختلاف نکنید. شما جواب خدا را چه میخواهید بدهید. همه هم ساکت شدند. تنها کسی که زبانش باز شد هاشمی بود که گفت ما برای خدا جواب داریم شما که از بنی صدر دفاع می کنی چه جوابی برای خدا دارید؟ این بیادبی و جسارت را نمیرساند این نشان میدهد که برای خود و امام رابطه ای قائل است که میتواند با ایشان اینگونه حرف بزند.
اینها ویژگی ذاتی هاشمی بود. نامه ۸۸ که بدون سلام نوشته شد، نیز از ویژگی ذاتی او بود...
بله اما ایشان نامه بدون سلامی را هم به اتفاق آقایان بهشتی و خامنهای به حضرت امام نوشتند. اصلا چه کسی گفته که باید در نامه سلام کرد. نامه امیرالمومنین را نگاه کنید با چه شروع میشود؟ «و اما بعد...» بنابراین این امر از دوره امام تاکنون مسبوق به سابقه است و هم اینکه اصلا چه کسی گفته که در آغاز نامه باید سلام باشد. در نامه ائمه هم این را نمیبینیم. تنها آخرش والسلام دارد. این ویژگیای از ذات ایشان است که رک و صریحالحجه بود. در حدی که دیگران میگفتند که ما حرفهای جدی خودمان را به ایشان منتقل میکردیم تا ایشان آن را نزد امام مطرح کند.
مدیریت ایشان را کدامیک از مدیران فعلی دارند؟ زمانی که دولت را اداره میکردند کمترین انتقادات به ایشان میشد و زمانی هم که مجمع تشخیص را مدیریت میکردند نهاد پرقدرتی بودند که نگاهی به عنوان منجی به او داشتند.
سوال سختی است. من آنقدری که با هاشمی کار کردم با بقیه کار نکردم. بهتر است اینطور پاسخ بدهم که هاشمی نسخه دوم ندارد. فعلا ندارد شاید در چند دهه دیگر پیدا شود، چون آن شخصیتی که شما از او دیدید محصول خیلی از کنشها بود. چیزهایی جمع شد که در نهایت به اینجا رسید. مواردی را خود ایشان توانست که در این چند دهه جمع کند.
آقای هاشمی راز سر به مهری دارند؟ خاطرات روزانه را یادداشت میکردند اما بخشی از آن تاکنون منتشر نشده. یک شایعهای هم در زمان رفتن مهدی از ایران مطرح شد که شاید او یکسری اسناد را به درخواست پدر با خود برده است...
حتما راز سر به مهر دارند. خودشان به من گفتند که خاطرات را خصوصی مینویسند. اما اینکه کجاست من نمیدانم. بارها گفتم که هاشمی بعد از این خاطرات شنیدنیتر است. همین خاطراتی هم که منتشر شده را در برخی جاها گاهی به مصلحت، حذف میکردند و بعد منتشر میکردند. این خاطراتی که منتشر میشود حذفیاتی داشت. مثلا در مورد برخی افراد مسائلی را مطرح کرده بود و بعدها دید که ممکن است موجب وهن آنها باشد و بنابراین حذف میکرد. حتما راز سر به مهری هم در مورد انتخابات دوره خودشان و همچنین سال 88 به ما گفتند و نمیتوانیم آن را بگوییم. گمان می کنم که تا سه دهه دیگر گفتنی نباشد و خیلی ها باید نباشند تا این حرف ها گفته شود.
در این یکسال که از فوت ایشان میگذرد کجا و با چه اتفاقی خلا آقای هاشمی را حس کردید؟
به لحاظ فردی هر روز. بدون اغراق میگویم. چون رابطه ما با ایشان رابطهای عاطفی بود. اگر من دو سه روز ایشان را نمیدیدم دلتنگ میشدم. به ایشان هم می گفتم. جای خالی ایشان در مورد مسائل این روزهای کشور الان خیلی محسوس است. بخصوص در تحولاتی که در بین قشری از جامعه ایجاد شده اگر هاشمی بود نسخه منحصر به فردی را ارائه میکرد. چون گاهی هم از موضع غیرحاکمیت حرف میزد حرفش بیشتر و بهتر شنیده میشد. الان یکی از مشکلاتی وجود دارد این است که آن تریبون دیگر نیست. گاهی در محضر ایشان حرفهایی زده میشد که حتما بار امنیتی داشت ولی ایشان تحمل میکرد و میشنید. مردم راحت بودند که حرف بزنند. در مورد حصر مخالفت خود را اعلام کنند و در مورد برخی از مسائل حرف بزنند. یک جایی احساس میکردند که دیده و شنیده میشوند. فراز سیاسی مهمی که غیبت هاشمی حس بشود را بعد از انتخابات ریاست جمهوی و شورا نداشتیم که بگوییم اگر بود چه می کرد. جز اغتشاشات اخیر که حتما موضع به هنگام و منطقی میگرفتند و دولت و نظام را مساعدت میکردند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر