«آنهایی که اولین سال‌های زندگی دوباره موسیقی پاپ را در سال‌های آغازین دهه هشتاد یادشان است، قطعا فراموش نکرده‌اند آن روزهایی را که شاعری به نام مریم حیدرزاده چگونه قلب‌ها را تسخیر کرده بود و چگونه با ترانه‌هایی که می‌سرود، نوارهای شعرخوانی که منتشر می‌کرد و البته کتاب‌های شعرش نبض مخاطبان آن روزها را در دست داشت. مخاطبانی که خسته از دوران جدی دهه شصت و آغازین سال‌های دهه هفتاد، عشق را در آثار هنری جسته و یافته بودند و آن سال‌ها مریم حیدرزاده تجسم واژه عشق بود. شاعر کم ‌سن‌و‌سال نابینایی که با معصومیتی نوجوانانه از عشق می‌گفت و دل‌ها را تسخیر می‌کرد.

آن روزها مریم حیدرزاده یکی از چهره‌های مشهور زمان بود. یکی از بین انگشت‌شمار شاعرانی که چهره‌شان نیز چون کلمات‌شان برای مردم آشناست. برای این ‌که بدانید او چه موقعیت و جایگاهی در آن روزگار داشت، باید به این نکته توجه کنید که همکاری او با خشایار اعتمادی در آلبوم مثل هیچ‌کس فروشی میلیونی داشت. یا میلیون‌ها هواخواهی که با شنیدن اشعار و صدای او در آن آلبوم داشتند عشق را در خاکستری زمان تجربه می‌کردند.

مریم حیدرزاده اما به واسطه شعر نبود که چهره آشنای مردمش شد. او اولین مواجهه‌اش را با مردم چنین تعریف می‌کند: ‌سال ٧٤ که جزو المپیاد ادبیات بودم، در برنامه شب‌های تابستان به واسطه آقای سیدرضا صفدری شرکت کردم و پس از آن هم اجرای بخش ادبی برنامه صبحگاهی همین شبکه را با نام با طراوت بر عهده گرفتم. قسمت ادبی این برنامه یک جُنگ اجتماعی - فرهنگی بود که سه روز در هفته اجرا و در آن اشعاری خوانده و به نامه‌های مربوط به بخش ادبی پاسخ داده می‌شد.

آنهایی که آن برنامه را یادشان است قطعا فراموش نکرده‌اند که مریم حیدرزاده در آن برنامه اشعاری را از خودش، حافظ و دیگر شعرا می‌خواند.

بعد از آن یک دوره پرکاری فرا رسید. دوره‌ای که مریم حیدرزاده در آن کتاب‌های پروانه‌ات خواهم ماند و مثل هیچکس را عرضه کرد. پروانه‌ات خواهم ماند اشعار کاملا کلاسیک از جمله غزل، مثنوی، اشعار نیمایی و چهارپاره شاعر را شامل بود و مثل هیچکس هم همراه با آلبوم خشایار اعتمادی منتشر شد. مریم حیدرزاده وضع و حال آن روزها را چنین تعریف کرده است: شاید چون اولین دختری بودم که با مجوز قانونی توانستم این کار را انجام بدهم، کار بسیار موفق شد. در آن زمان جز آلبوم‌های استاد شاملو با آهنگسازی زنده‌یاد بابک بیات دکلمه زیاد مرسوم نبود و بنابراین آن کار خیلی شنیده شد؛ شاید چون کمتر به زبان محاوره ترانه به صورت دکلمه اجرا می‌شد و شاید هم آدم‌های آن دوره نسبت به الان بااحساس‌تر بودند. به ‌هر حال مثل یک پازل تمامی این موارد در کنار هم قرار گرفت تا این کارها شنیده شود.

بعد از موفقیت مثل هیچکس، آلبوم به خاطر تولدت و سپس یا تو یا هیچکس به بازار آمد که هر دو موفق بود و سپس ساز مخالف. روزهای موفق و پرکاری بود. آن روزها اما زیاد دوام نیاورد. روزها گذشتند و گردونه چرخید و بازی عوض شد. وقتی مریم حیدرزاده با پیشنهادهای پرشمار خوانندگان مواجه شد، عکس‌العمل منطقی او به‌ عنوان ترانه‌سرا استقبال از هنرمندانی بود که هر کدام خاطره نسلی را ساخته بودند و یا در مسیر خاطره‌سازی بودند. مریم هم چنین کرد و با چند خواننده ایرانی خارج از کشور همکاری کرد. غافل از این‌که این راه به ممنوع‌الفعالیتی ختم می‌شود که شد و این ممنوع‌الفعالیتی او را بیش از هشت‌سال از فضای هنری جامعه دور کرد؛ هشت ‌سال دوری که به گفته خودش در دولت یازدهم به خط پایان رسید.

مریم حیدرزاده درباره هشت ‌سال ممنوع‌الکار بودنش می‌گوید: هشت‌ سال حذفم کردند؛ حذفی به شدت ناعادلانه. خیلی متاسفم که بگویم بر خلاف اصطلاح «همه در برابر قانون یکسان هستند» آن روزگار همه در برابر قانون یکسان نبودند. من به ایرادهایی محکوم شدم که خیلی‌ها آن ایرادات را داشتند؛ مثلا به من گفتند که با خواننده‌های خارج از کشور کار کرده‌ام، این در حالی است که دیگران هم با خواننده‌هایی حتی از نظر دوستان مطرود‌تر کار کردند و برای سریال‌های ماه رمضانی تلویزیون هم شعر گفتند. انگار می‌خواستند من آینه عبرت بقیه شوم.

اما ظاهرا این همه دوری فاصله چندانی میان مریم حیدرزاده و هوادارانش ایجاد نکرده است و شاید هم او حتی در چنین اوضاعی هم برای خود هواداران جدیدی تربیت کرده است. خود این شاعر در این مورد می‌گوید: در اینستاگرام می‌بینم که دوستانی بیست ساله و یا در آن حد و حدود در جریان کارهای من هستند و از آلبوم آخرم آبرنگ هم خوششان آمده است. من هر شب صفحه‌ام را با دقت چک می‌کنم و می‌بینم که می‌شود امیدوار بود که خیلی‌ها در هوای کسی و به هوای کسی نفس می‌کشند. این‌ که عشق منقرض شود، نگران‌کننده است اما این بازخوردها امیدوارم می‌کند که چنین اتفاقی قرار نیست رخ دهد.

آن سال های ممنوعیت باعث شد تا مریم حیدرزاده در آن سوی آب ها پرکارتر شود. شاعری که بارها و بارها در آن زمان گفته بود که اگر حق انتخاب بین داخل و خارج را داشت، بی‌شک کار در ایران را انتخاب می‌کرد؛ وقتی به قول خودش دید که این جا کمترین روزنه ای برایش وجود ندارد، حضورش را در موسیقی ایرانی آن سوی آب ها پررنگ تر کرد. خود حیدرزاده درباره آن روزها می گوید: من کارهایی آن جا انجام دادم و انکارش هم نمی کنم. اما دلیلش این بود که به عنوان یک هنرمند حس می کردم اگر کاری انجام ندهم از دست می روم و نابود می شوم و این جا راه امیدی برای من باز نبود. آن دوره دغدغه مدیران این عرصه اصلا فرهنگ و هنر نبود و تبعیض و بی‌عدالتی موج می‌زد. تا این که دولت تدبیر و امید روی کار آمد و دیدم اوضاع و مواضع مدیران تغییر کرده و فرهنگی تر شده است. بنابراین نامه‌ای به وزیر ارشاد نوشتم و اتفاقات را از آغاز شرح دادم و سپس دیداری با هم داشتیم و از آن به بعد، یعنی از زمان آغاز رسمی ریاست‌جمهوری آقای روحانی با هیچ خواننده خارج از کشور کار نکردم.

در دوره جدید فعالیت‌هایش؛ مریم حیدرزاده در ایران کتاب «تو را در حضور همه دوست دارم» را منتشر کرده است و البته آن گونه که می گوید کارهای نهایی روی کتابی به نام چشمم به تو چشمم به نقاشی است را دارد انجام می‌دهد. در این بین مریم حیدرزاده در این دوره وجهی دیگر از توانایی‌هایش را نیز به معرض نمایش گذاشته است؛ نقاشی. نقاشی به عنوان یک شاعر نابینا؛ که می تواند کنجکاوی برانگیز باشد. خود شاعر درباره این جنبه از کارش می گوید: ایده هایم در نقاشی ایده هایی کاملا ذهنی هستند. در حقیقت می توانم بگویم که در نقاشی هایم حس اشعارم را ترسیم می کنم...

اما چه می شود که شاعر محبوب ترانه های عاشقانه این سرزمین رو به نقاشی می‌آورد؟ مریم حیدرزاده این را پاسخ به حسرتی همیشگی می‌داند. داستان نقاش شدن مریم حیدرزاده را از زبان خود شاعر می شنویم: وقتی بچه بودم می‌دیدم. این را دقیق به یاد دارم. حتی یاد دارم که پلنگ صورتی را با عینک ذره بینی می دیدم و آن را به خوبی به یاد دارم. از تصاویر دیگری که به ذهن دارم یکی هم رنگ قرمز دسته گل عروسی خاله‌ام است. پس رنگ ها در ذهن من تعریف دارند. در حقیقت مشکل چشم من جز آب مروارید چیزی نبود. من از یک و نیم سالگی تا سه و نیم سالگی در این دو سال سه بار چشم هایم را جراحی کردم. اما داستان  حسرت نقاشی به جایی دور برمی گردد. به روزهای سه سال و نیمی‌ام؛ که یکی از دوستان پدرم برای من از کیش یک بسته آبرنگ هدیه آورده بود. آن موقع خیلی ذوق و شوق داشتم که آبرنگ را باز کنم و با آن نقاشی بکنم. اما آن عمل جراحی...

داستان از زبان حیدرزاده ادامه دارد: بعداز عمل جراحی حسرت نقاشی با من ماند؛ قد کشید؛ بزرگ شد. هیچ چیزی هم آن جای خالی را پر نکرد. آن حسرت همیشه همراهم بود و همیشه هم از این حسرت می گفتم؛ تا این که هشت سال پیش استادی بهم گفت که به جای این که مدام از حسرت نقاشی بگویی، شروع کن و نقاشی بکش! و چنین شد که آن کودک سه ساله بعد از چند سال حسرت بالاخره بسته آبرنگش را به دست گرفت...

سخنان شاعری که در گذشته نشان داده بود رگ خواب مخاطب را در دست دارد و به عبارت بهتر نبض مردم را می شناسد درباره وضع و حال موسیقی به خصوص موسیقی پاپ در این روزگار می تواند خواندنی باشد. او انگار از این وضعیت دل خوشی ندارد؛ و می گوید: در این عرصه بسیار ضعیف شده ایم. هم سلیقه ترانه ها افت کرده و نازل است و هم وضعیت ادبیات حاکم بر موسیقی، یا همان واژه گزینی و حتی قافیه و وزن؛ که انگار در ترانه های امروزمان به امان خدا رها شده است. برخی اوقات می بینیم که در یک قطعه محبوب که مورد استقبال همگان قرار گرفته است حتی نمی شود قافیه را نیز یافت؛ و این نگران کننده است. یک بار در جایی دیگر هم گفته بودم که ترانه‌سرایان و آهنگسازانی که در رأس هرم موسیقی ایستاده‌اند، با این سهل‌گیری‌ها دارند هوش موسیقایی مردم را تضعیف می‌کنند.

اما چه باید کرد؟ جمله پایانی مریم حیدرزاده می تواند پاسخ این پرسش باشد: به جای آن که حساسیت ممیزی روی چند کلمه به خصوص باشد، دوستان روی بخش‌های فنی حساس باشند. می بینیم که آثاری که بیرون می آیند، گاه بسیار پرغلط هستند...

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.