محمدابراهیم باستانیپاریزی که بود و چه کرد
«شادروان «محمدابراهیم باستانی پاریزی» (ملقب به باستانی)، تاریخنگار و تاریخنگر، مولف و پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه و البته استاد بازنشسته دانشگاه تهران بود. متولد سوم دی ١٣٠٤ پاریز سیرجان که به سال ١٣٣٣ با حبیبه حایری در کرمان وصلت کرد و حاصل این ازدواج دختری (حمیده) و پسری (حمید) شدند. از سال ١٣٢٥ به قصد تحصیل در دانشسرای عالی به تهران آمد و در خلال سالهای ١٣٣٠ تا ١٣٣٧، معلم و مدیر دبیرستان دختران بهمنیار کرمان بود و پس از آن، بار دیگر برای تحصیل در مقطع دکترای تاریخ به تهران بازگشت و تا پایان عمرش (پنجم فروردین ١٣٩٣) در آنجا ماندگار شد. کیومرث صابری او را چنین توصیف میکند: «معرفی باستانی پاریزی توسط ما به این میماند که کسی برای دیدن ماه فانوس روشن کند.»
برای باستانی پاریزی که عاشق نوشتار مطول بود، همه چیز شوخی بود و گویی تنها طنز و شوخطبعی برایش جدی مینمود. جایی سروده: «پرستاری بِه از بیمارداری است/ نوشتن بهتر از ویراستاری است!»
در جوانی، همچون بسیاری، سر از انجمنهای ادبی بزرگانی همچون مورخالدوله سپهر، دیهیم، عادل خلعتبری، ادیبالسلطنه سمیعی (فرهنگستان)، مجتبی مینوی و... درآورده و درخشیده بود. البته نخستین شعر فکاهیاش را سالها قبل با موضوع پاریز و خشکسالی (١٣١٤) سروده بود: «بیا ای برف و باران خداوند/ که تا خلق جهان باشند خرسند/ بیا تا باستانی شاد باشد/ نه این که صورتش پُرباد باشد...»
او نخستین مقالهاش در روزنامه بیداری کرمان با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنها» (١٣٢١) و قطعهشعری به مناسبت «منع کشت تریاک» در روزنامه روحالقدس کرمان (با مطلع: شبی تریاکیان با هم نشستند/ در صحبت به روی غیر بستند) در همان ایام منتشر شد. سال ١٣٢٥، به تشویق ایرج دهقان، همکاریاش را با «توفیق» آغاز کرد و به قول توفیقیها «چه کنیم که باستانی شعرهایش عادی نیست؛ یا دوبیتی است یا دومتری!»
خودش معتقد بود «صنار سهشاهی طنز» بیشتر در گفتار و نوشتارش دیده نمیشود اما اگر بخواهیم فهرستی از شوخطبعیهایش تهیه کنیم باید تمام آثارش را لیست کنیم. غیر از مکتوبات منظوم و منثور، مطایبات شفاهی باستانی پاریزی بیشمار است. عبارت صفحه «حضور و غیاب» (اشاره به صفحه آگهیهای ترحیم روزنامه اطلاعات) از ابتکاراتش و مقالات طنزآمیزش در سالنامههای گلآقا، از بهترین یادگارهای متاخر اوست.
عمران صلاحی جایی مینویسد: «روزی به دیدن باستانی پاریزی رفته بودیم. دانشجویی هم مقاله خود را نزد استاد آورده بود. استاد اسم دانشجو را پرسید، او گفت «وجیهه»، استاد به حالتی که قصوری انجام داده باشد، گفت: مرا ببین که میبینم و میپرسم!»
البته این قبیل خاطرات را خودش شیرینتر تعریف میکند: «روزی یکی از دختران دانشجویم در سر کلاس برای نخستین بار گفتار و هیکل مرا دیده بود، آهسته به همکلاسی خود گفته بود باستانی پاریزی همین است؟ و جواب شنیده بود آری و او اضافه کرده بود: به نظر من کتبیاش خیلی بهتر از شفاهی اوست! و طرف هم توضیح داده بود: همچنان که خودش هم کاریکاتور عکسش است!»
باستانی پاریزی جایی مینویسد: «هر نوع شعری که میخواهید بگویید اما هیچ وقت به رباعی روی نیاورید، زیرا اگر بد باشد میرود به آن جایی که عرب نی انداخت و اگر خوب بود یکراست میرود توی مجموعه رباعیات خیام. »
الحال، گفتنیها از شوخطبعی در اشعارش چنان مثنویای است که بدین مقال و نوبت کوتاه نمیگنجد. بدین سبب برای آشنایی بیشتر، برخی از قطعات کوتاه و دوبیتیهایش را مرور میکنیم:
در زمستان ١٣٣٧، هنوز سیستم کامل آبرسانی شهری در همه مناطق تهران نبود و به خاطر سرمای شدید، سنگ مرمر بسیاری از حوضها در یخبندان شکست، این در حالی بود که مستشارهای آمریکایی در کوی امیرآباد آب لولهکشی داشتند، پس سرودم:
بتا، برف آمد و سرمای دیماه
جهان را ناگهانی درهم افسرد
بلورین ساق را نیکو نگهدار
که بس مرمر درین سرما ترک برد!
سال ١٣٣٦ در مدح استاندار وقت کرمان این رباعی را سرودم:
در کشور ما آدم دانا کم نیست
اما همه کار، دست دانا هم نیست
بنگر به مثل وزارت کشور را
کاز صد عضوش یکی بنیآدم نیست!
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر