امتناع کلمبیا از چپ‌گرایی
درمقاله حاضر کلمبیا به‌عنوان یک مورد مطالعاتی خاص مورد بررسی قرار می‌گیرد. علت انتخاب کلمبیا در درجه اول پیچیدگی مسائل داخلی آن به دلیل قشربندی بسیار گسترده درسطح کشورو متفاوت بودن آن با سایر کشورهای منطقه به لحاظ شدت منازعات مسلحانه است. کلمبیا برخلاف سایر کشورهای منطقه آمریکای جنوبی به دلیل حضور شورشیان قدرتمند با داعیه آرمان گرایی مارکسیستی هیچ‌گاه خط مشی چپ‌گرایانه را حتی با مکانیزم انتخابات، مطابق موج چپ‌گرایانه جاری منطقه نپذیرفته است.
ترکیب اولیگارشی راست محافظه‌کار از چنان توان، قدرت و نفوذ سیاسی واقتصادی برخورداراست که از پذیرش چپ‌گرایی به هر شیوه‌ای امتناع می‌کندو ساختار دوحزبی آن اجازه تغییر وضعیت را نمی‌دهد. شاید از منظر روانی مهم‌ترین توجیه نظری راست محافظه‌کار، توجه به عملکرد مبارزاتی شورشیان مسلح درون ساختار و قلمرو جغرافیایی منطقه کلمبیا و تاثیرات فرامنطقه‌ای آن است. کلمبیادر تاریخ خود شرایط تجزیه طلبی به شکل محدود و فدرالیسم-نه به مفهوم مرسوم، بلکه نوعی خودمختاری دهقانی-به شکل عنان گسیخته‌ای خارج از قلمرو دولت مرکزی واز دست رفتن موقتی و محدود سرزمین را تجربه کرده است. بنابراین به لحاظ مجموع شرایط داخلی و وجود یک دولت غیرقانونی- شورشیان مسلح، لااقل در مقطعی از زمان-و یک دولت مستقر، بخشی از جمعیتی را که تمایل به شورشیان دارند یا وفادار به آنها هستند، وابسته به خود کردند. بخشی از سرزمین‌ها هم وفادار به سیستم مرکزی هستند و بنابراین با ناتوانی دولت مرکزی در تسلط حاکمیتی وماهیت دولت ناقص ناچاریم ارجاع به تئوری‌های توسعه و کم‌توسعه‌یافتگی دهه ۱۹۷۰ به بعد داشته باشیم. زیرا تبیین شرایط داخلی کلمبیا در حال حاضر به دلیل فقدان مولفه‌های حکومتداری خوب ( good governance)نمی تواند عرصه مناسبی برای آن یا سایر تئوری‌های لیبرالیستی جدید باشد، چون زیرساخت‌های آن، تاریخ و شرایط بسیار متفاوتی داشته و دارد و شرایط آن بیشتر قابلیت تبیین با دیدگاه‌های توسعه‌نیافتگی دارد. دولت قانونی و مستقر کلمبیا به یاری کمک‌های مالی گسترده ایالات‌متحده منافع ملی را با رویکردی واقع گرایانه، یکپارچگی سیاسی و سپس ایجاد توسعه متوازن منطبق با لیبرال دموکراسی می‌داند، در حالی که در عرصه داخلی در دیدگاهی پراگماتیک ومتعارض، جنبش‌های مسلح، بازیگران جدیدی در کلمبیا محسوب می‌شوند؛ همان‌گونه که در نظام بین‌الملل به حساب می‌آیند و همان‌گونه که شرکت‌های چندملیتی و جنبش‌های مذهبی نظیر الهیات رهایی بخش در آمریکای جنوبی نقش دارند. جنبش‌های مسلح ضددولتی کلمبیا هم بازیگر قدرتمندی هستند که به هردلیل توسعه داخلی را به تعویق انداخته‌اند، چون معتقد به توسعه مختص خود با معیار ضدامپریالیستی هستند. بنابراین فرضیه جاری این است که توسعه غالبا با ملی‌گرایی به‌ویژه ملی‌گرایی نوین ارتباط داردکه از طریق ایجاد وفاداری مشترک برای گروه‌های عمدتا متفاوت حاصل می‌شود، ولی در کلمبیا شاهد نوعی واگرایی منطقه‌ای یا انقلابی ضددولتی هستیم که سیاست‌های نوسازی و توسعه دولت مرکزی را که توسط احزاب محافظه‌کار این کشور آغاز شد، به چالش می‌طلبد.

هادی اعلمی فریمان
پژوهشگرآمریکای جنوبی