چگونه یک اقتصاددان تجربی برنده نوبل شد؟
دیتونیسم
گروه اقتصاد بینالملل: در ساعت ۶:۱۰ صبح روز ۱۲ اکتبر انگس دیتون، استاد اقتصاد دانشگاه پرینستون، تلفن یک فرد سوئدی را جواب داد. این فرد به او اعلام کرد کمیته نوبل، جایزه نوبل اقتصاد را«به دلیل تحلیلش از مصرف، فقر و رفاه» به او اعطا کرده است. کمیته نوبل از این مساله تجلیل کرد که دیتون از آمار برای رد کردن مفروضات نادرست استفاده کرده است. وی موضوع پیشفرضهای اندازهگیری متغیرها در جهان واقعی را تغییر داده و برای این کار اقتصاد خرد و اقتصاد کلان را ترکیب کرده است. دیتون همچنین پارادوکسی را مطرح میکند که «پارادوکس دیتون» نام گرفته است.
این استاد 69 ساله مدتها قبل از اینکه بحران مالی مساله فقر و نابرابری را به موضوع مد روز تبدیل کند، روی این دو موضوع کار میکرد. او بهعنوان طراح نظرسنجی از خانوارها، کمک زیادی برای دگرگونی اقتصاد توسعه از وضعیت اسفبارش در دهه 1980 کرد. در این دهه اقتصاد توسعه مبتنی بر آمار مشکوک و نظریههای اثبات نشدنی بود. توضیحات دیتون شامل موضوعاتی چون افزایش میزان غذای مصرفی فقرا هنگام افزایش درآمد، کیفیت بیمههای پوششدهنده در زمان کاهش درآمد فقرا و بهطور گستردهتر، رابطه بین سلامت و رشد درآمد است. تفکر او درباره نابرابری نوعا دارای بافت ویژهای است. معیار او از نابرابری میزان موفقیت است، اما این به آن معنی نیست که او از ثروتمندان طرفداری میکند. بلکه، او معتقد است که کاوش در آمار مشخص میکند که چطور میتوان به میلیونها نفری که رها شدهاند، کمک کرد تا عقبماندگی خود را جبران کنند.
گرچه آثار او در مورد نابرابری توجهات بیشتری را جلب میکند، اما کمیته نوبل همچنین بر یکی، دو مورد از کارهای قدیمیتر او تاکید میکند. اولی، دگرگونی در شیوهای است که اقتصاددانان، تقاضا را برآورد میکنند. دانستن این مساله که مردم چگونه به تغییر قیمتها واکنش نشان میدهند برای درک تاثیر افزایش مالیات توسط دولت، تبلیغ محصولات سوپرمارکتها و امثال این حیاتی است. پیش از اینکه دیتون وارد صحنه شود، اقتصاددانان از مدلهای سادهای استفاده میکردند که مفروضات انعطافناپذیری را درباره الگوهای مصرف مردم داشت اما با بررسی دقیقتر مشخص میشد که مفروضات آن مدلها با شرایط زندگی واقعی در مورد چگونگی واکنش مردم به تغییر قیمتها، در تضاد هستند.
دیتون به کمک اقتصاددانان آمد. او نشان داد که آن مدلهای قدیمی ناکارآمد هستند چون مفروضاتشان بسیار سختگیرانه هستند. او به همراه همکارش، جان مولبائر، روش جدیدی را برای مدلسازی این مساله پیشنهاد کرد. آنها این مدل را«سیستم تقاضای تقریبا ایدهآل» نامیدند که به سادگی میتوانست برآورد کند، اما فاقد مفروضات انعطافناپذیری بود که موجب ناکارآمدی روشهای قبلی شده بود. بهعنوان مثال، در مدلهای قدیمی فرض براین بود که صرفنظر از اینکه فرد چقدر ثروتمند است، تقاضا بدون انعطاف همراه با درآمد افزایش مییابد. روش جدید امکان واکنشهای مختلف را براساس سطح درآمد امکانپذیر میکند، بنابراین با افزایش یک درصدی درآمد، تقاضا برای حلیم درمیان افراد فقیر 2 درصد و درمیان افراد مرفه 1/ 0 درصد افزایش مییابد.
روشی که دیتون و مولبائر در مقاله خود ارائه کردند، توسط سایر اقتصاددانان بهطور گستردهای تعمیم یافت. مدلی که آنها ارائه کردند بسیار موفق بود، اما همانطور که در نامش اشاره شده بود، پاسخ قطعی به پرسشها ارائه نمیکرد بلکه راهنمایی برای تحقیقات آینده بود. دستاورد دومی که کمیته نوبل بر آن تاکید کرد، کمک دیتون به پر کردن شکاف بین اقتصاد کلان و اقتصاد خرد و به ویژه فهم رابطه بین مصرف و درآمد است. این رابطه یک مساله حیاتی است. تفاضل مصرف و درآمد را پسانداز مینامند که تعیینکننده میزان سرمایهگذاری در هر اقتصاد و درنهایت ثروت آینده آن جامعه است.
قبل از دیتون، اقتصاددانان فعال در حوزه اقتصاد کلان برای توضیح اینکه چرا ارقام کلی مصرف نسبت به درآمد از بیثباتی کمتری برخوردار است، از مدلهای رفتار فردی استفاده میکردند. یکی از این مدلها «فرضیه درآمد دائمی» میلتون فریدمن است. براساس این فرضیه مصرفکنندگان مصارف خود را طبق انتظارات خود از درآمد در دوره زمانی طولانیتر تنظیم میکنند. در واکنش به افزایش درآمد، این نظریه پیشبینی میکند که مردم بخشی از این پول اضافه را برای روز مبادا نگه میدارند. این ایده کاملا مطابق با این مشاهده است که ارقام کلی مصرف کمنوسانتر از درآمد است.
اما دیتون این مساله را بهعنوان تفکری بینظم در نظر گرفت. نخست، او به این نکته اشاره کرد که رابطه بین مصرف و درآمد در مدل فریدمن به نوع شوکهای درآمدی که به اقتصاد وارد میشود، بستگی دارد. اگر یک افزایش درآمد بهعنوان نشانهای تلقی شود که درآمدهای بیشتری در راه است، در نتیجه عامل دارای رفتار عقلایی در مدل فریدمن باید افزایشهای بیشتر را پیشبینی کند و حتی بیشتر از افزایش درآمد اولیه خود خرج کند. در این مورد، مصرف باید بیثباتتر از درآمد باشد و نه برعکس. این مساله در جهان واقع به اثبات رسیده است. دیتون با دقت بیشتر ارقام کلی آمار درآمد را بررسی کرده و متوجه شده است که از ایده کمنوسانی مصرف حمایت نمیکند. در مقایسه با آنچه اقتصاددانان فعال در حوزه اقتصاد کلان تلاش داشتند تبیین کنند، نظریه اقتصاد خرد او به کمک مشاهدات تجربیاش درباره درآمد کل نشان داد که درآمد باید کمنوسانتر از مصرف باشد. این تناقص، «پارادوکس دیتون» است.
علاوه بر این سهم ویژه دیتون در درک ما از جهان، او سه درس را مطرح میکند که الهامبخش اقتصاددانان است. نخست، نظریه باید با آمار مطابق باشد، اما اگر مطابقت نکرد نباید ناامید شد. معماها و ناسازگاریها به برانگیختن نوآوری کمک میکنند. دوم، میانگین خوب نیست. فقط از طریق فهم تفاوتها بین مردم است که میتوانیم کل را درک کنیم. سرانجام، اندازهگیری مهم است. به گفته دیتون:«بدون تعاریف و شواهد تاییدکننده نمیتوان بهطور مداوم پیشرفت را توضیح داد.» به گفته مولبائر، پیروزی دیتون «پیروزی اقتصاد تجربی است».
ارسال نظر