گروه جهان:پرزیدنت اوباما به این دلیل انتخاب شد که نیروهای آمریکایی را از عراق و افغانستان بیرون بکشد. این طنزی تلخ از دوران ریاست جمهوری او و میراث اوست که نیروهای آمریکایی را همچنان در دو کشور در میان مهم‌ترین چالش‌ها نگه دارد. تصمیم اوباما برای نگهداشتن ۵۵۰۰ نیرو در افغانستان- لااقل تا سال اول رئیس‌جمهوری بعدی- گریزناپذیر بود. او اعلام کرده حضور ۱۴ ساله نظامی آمریکا در این کشور را تمدید کرده و وظیفه خارج کردن سربازان آمریکایی از این کشور را به رئیس‌جمهوری بعدی محول می‌کند. در واقع، درس‌های عراق و وضعیت شکننده در افغانستان باعث دیکته کردن این وضعیت شد. این البته تصمیم درستی بود. ترک کامل از این دو کشور برابر بود با هرج و مرج تمام عیار، از دست رفتن سرمایه‌گذاری‌های آمریکا و درغلتیدن این کشورها به دور جدیدی از افراط گرایی خشن که خطرناک‌تر از القاعده‌ای خواهد بود که آمریکایی‌ها در هنگام ورود به افغانستان با آن روبه‌رو شدند.


در رسیدن به این تصمیم، اوباما می‌کوشد تا یکی از شاخص‌ترین جنبه‌های دکترین پاول را پایان دهد: چارچوبی برای در نظر گرفتن مداخلات آن سوی دریاهای آمریکا که در دورانی که پاول وزیر خارجه بود، مطرح شد. ریشه دکترین پاول در واقع به رئیس سابق او، کاسپار وینبرگر، وزیر دفاع سابق، و اشتیاق عمیق او برای احتراز از ویتنام‌های آینده بازمی‌گردد که بر اندیشه طراحان نظامی آمریکا در پی آن شکست مستولی بود. یکی از اصول آن دکترین این بود: وقتی آمریکا به دنبال استفاده از زور در آن سوی دریاها است، یک «استراتژی خروج» برای احتراز از چشم‌انداز گیر افتادن آمریکا در آن طراحی می‌شود. این اشتیاقی طبیعی است. مشارکت‌های طولانی، خونین و پرهزینه در هر سطحی تقریبا نامطلوب است. متاسفانه، تاریخ نشان داده است که در بسیاری از شرایط احتراز از آنها غیرواقع‌گرایانه است. در واقع، درس‌های سه ربع قرن گذشته از اقدام نظامی آمریکا در آن سوی دریاها شاید چنین دیده شود: «دخالت نکنید، مگر اینکه آماده مداخله برای مدت زمانی بسیار طولانی باشید.» «موفقیت‌های» چشمگیر جنگ‌های مهم آمریکا در آن دوره کدام است؟ شکست آلمان یا ژاپن؟ یا تضمین آزادی کره؟ در هر مورد، نیروها در آن کشورها برای بیش از نیم قرن باقی ماندند. در هیچ یک از این کشورها این به این معنا نبود که آمریکا «قدرت امپریالیستی» است. اما این به این معنا بود که واشنگتن باید می‌پذیرفت که آن نیروها نقشی مهم و ثبات‌ساز داشتند. نیازی به گفتن نیست که سایر منافع بلندمدت‌تر نیز در تمام این شرایط دخیل شدند به‌ویژه دشمنانی که در دوران جنگ سرد مخالف با توازن بودند. اما این توجیه، تاکیدی است بر نتیجه معقول دکترین «آماده شدن برای ماندن» که درس واقعی تجربه است: مداخله نکنید، مگر اینکه منافع بلندمدت‌تان، مشارکت بلندمدت را تضمین کند. مساله دیگر این است که نقش ثبات‌بخش بلندمدت‌تر تنها می‌تواند با نیرویی واقعا با ظرفیت انجام گیرد. رئیس‌جمهوری بارها استدلال کرده است که بخش محوری طرح‌هایش برای خارج کردن آمریکا از مداخلاتش در عراق و افغانستان همانا واگذاری این مسوولیت به شبه‌نظامیان محلی بود. اما در هر دو مورد، حتی پس از سرمایه‌گذاری‌های عظیم در آموزش و تجهیز نیروهای محلی، آمریکا نتوانسته به‌طور کامل نیروهایی ایجاد کند که بتواند باتوم را به آنها بدهد. با این توصیفات گویی آمریکا دچار یک فریب فکری عمیق شده است؛ رویکردی که عمدتا مبتنی است بر انکار و خودفریبی.


روشن است که آمریکا شکست خورده است و نتوانسته به اهدافش برسد. در واقع، وسعت شکست در عراق بود که (همه چیز از مداخله بی‌برنامه در این کشور شروع شد) رئیس‌جمهور را واداشت نیروهایش را در افغانستان نگه دارد. با توجه به پیشروی‌های اخیر طالبان و داعش در افغانستان و شکست دولت مرکزی در مهار این بحران ها، خروج افتضاحی دیگر بود مثل آن افتضاحی که وضعیت در عراق و سوریه را به تهدیدی بزرگ برای ثبات منطقه‌ای و بین‌المللی تبدیل کرده است. در واقع، تمام عناصر دکترین پاول با توجه به اتفاقات اخیر بی‌اعتبار نشده است. باید در آنجا که نفع اساسی‌مان در خطر است وارد شویم: خواه اهداف اساسی‌مان وجود داشته باشد، خواه هزینه‌های بالقوه ارزیابی شده باشند و خواه.... سایر مفاهیم مرتبط به این دکترین- اینکه اقدام مورد حمایت مردم آمریکا و جامعه بین‌المللی باشد یا نباشد- قابل بحث است.


اگرچه اوباما تصمیم گرفته حضور ۹۸۰۰ سرباز فعلی در سال ۲۰۱۶ به همین ترتیب حفظ شود و این شمار را تا سال ۲۰۱۷ به ۵۵۰۰ نفر برساند تا در پایگاه‌های نظامی بگرام، جلال‌آباد و قندهار آموزش و مشاوره به نیروهای افغانستانی ادامه دهند اما اشاره به این نکته مهم است که این به این معنا نیست که ما نباید مداخله کنیم.