فرار از تله - ۱۵ شهریور ۹۴

مترجم: رفیعه هراتی

لیبی

لیبی هم به یک استراتژی شبیه به سوریه نیاز دارد. این کشور به شدت نیازمند یک نیروی نظامی جدید است، ارتش غیرسیاسی و حرفه‌ای که قادر باشد همه نیروهای چریکی را شکست دهد و سپس به‌عنوان نهاد قدرتمندی عمل کند که سیستم جدید سیاسی درکنار آن شکل بگیرد و اجرایی شود.


لیبی نیز به یک آرایش تقسیم قدرت نیازمند است که توزیع برابری از قدرت و منابع را برای همه طرف‌های درگیر به ارمغان آورد. آرایش تقسیم قدرت و یک ارتش جدید قدرتمند و حرفه‌ای به منظور متقاعد کردن طرف‌های درگیر برای پذیرش صلح به جای ادامه جنگ ضروری است. اما موفقیت این دو مساله نیازمند تلاش‌های خارجی است. چالش موجود در لیبی این است که این کشور از نظر استراتژیک بسیار مهم است اما تاکنون توجه اندکی به آن شده است. لیبی کشوری غنی از نفت است، و مجاورت آن با مصر، بزرگ‌ترین کشور عربی و تونس، تنها دموکراسی نوپای عربی، سرایت جنگ داخلی به این کشورها را بسیار خطرناک می‌کند. اما برای منافع آمریکا لیبی به اندازه عراق (و به تبع آن سوریه) اهمیت ندارد. با توجه به میزان مداخله آمریکا در عراق و(در تئوری) سوریه، و همچنین بی‌میلی دولت به درگیر شدن در یک جنگ داخلی دیگر در خاورمیانه، بسیار بعید به نظر می‌رسد که ایالات‌متحده اقدامات مشابهی را در لیبی انجام دهد. این مساله به این معنی است که لیبی نیازمند توجه و تعهد اروپا است و این مساله منطقی به نظر می‌رسد. اروپا به‌طور مستقیم تحت تاثیر تحولات لیبی قرار دارد، زیرا نیازمند نفت و تجارت با این کشور است و این نگرانی وجود دارد که آوارگان لیبیایی به اروپا سرازیر شوند. بنابراین می‌توان گفت اتفاقی نبود که اروپا برای کمک به سرنگونی قذافی در سال 2011 از هواپیماهای جنگی استفاده کرد. در شرایطی که ایالات‌متحده درگیر عراق و سوریه است، کمک به پایان دادن به جنگ داخلی در لیبی وظیفه اروپا محسوب می‌شود. اما مشکل اینجا است که اروپا اجازه داده نیروی نظامی‌اش به سمت ضعف و ناتوانی برود و برای آماده‌سازی منابع اقتصادی و دیپلماتیک به منظور انجام ماموریت‌های دشوار و طولانی همانند بازسازی و باثبات کردن لیبی، تمایل چندانی از خود نشان نداده است. حتی اگر لازم باشد اروپا برای لیبی هواپیماهای جنگی، مربی، مشاور، تسلیحات، کمک‌های اقتصادی و دیپلماتیک فراهم کند، نیازمند نقش‌آفرینی ایالات‌متحده هم خواهد بود. واشنگتن باید رهبری سیاسی، کمک‌های لجستیکی، فرماندهی و نظارت نظامی ارائه دهد و احتمالا تعدادی مشاور به لیبی اعزام کند. خوشبختانه هیچ‌کدام از این اقدامات پرهزینه نیست و برای خارج کردن اروپاییان از انزوا کافی است.


یمن

از منظر بشردوستانه باید به اندازه عراق، سوریه و لیبی به یمن توجه شود. اما مساله اینجاست که یمن به خودی خود نسبت به دیگر کشورهای خاورمیانه از اهمیت استراتژیک و سیاسی کمتری برای ایالات‌متحده برخوردار است. اما یمن می‌تواند خطری برای عربستان سعودی به شمار رود. در اینجا، مساله این است که عربستان درمورد یمن نگرانی‌هایی دارد و نمی‌تواند در امور این کشور مداخله نکند. سوابق تاریخی نشان می‌دهد که در یک جنگ داخلی به شدت نامتوازن ارسال کمک‌های نظامی و اقتصادی برای طرف ضعیف‌تر یا تداوم کمک مالی به گروه‌هایی که امکان پیروزی آنها وجود ندارد، اشتباه است. انجام این دو کار جنگ داخلی را طولانی‌تر می‌کند، احتمال سرایت آن را افزایش می‌دهد و شرایط را برای افراط‌گرایی فراهم می‌کند. همان‌گونه که پاتریک ریگان، استاد دانشگاه نوتردام خاطر نشان می‌کند ترکیبی از کمک‌های نظامی و اقتصادی در یک جنگ داخلی مدت آن را کوتاه نمی‌کند، مگر اینکه این کمک‌ها به سمت طرف قوی‌تر سرازیر شود. کمک‌های نظامی و اقتصادی که طی یک جنگ داخلی به چندین گروه اعطا می‌شود، موجب طولانی‌تر شدن این جنگ می‌شود. مشکل یمن این است که ظاهرا عربستان از طرف ضعیف‌تر جنگ داخلی حمایت می‌کند. خطر‌ بزرگ برای منافع آمریکا این است که عربستان به این استراتژی خود در یمن ادامه خواهد داد و با این کار فشار سیاسی، نظامی و اقتصادی زیادی را بر خود تحمیل خواهد کرد. عربستان نمی‌تواند بیش از این در باتلاق یمن فرو رود و نمی‌تواند این کشور را به تنهایی باثبات کند. این در شرایطی است که عربستان با سه چالش مهم رو‌به‌رو است: اول کاهش شدید قیمت نفت، دوم تعهدات مالی عظیمی که برای مهار بهار عربی زیر بار آنها رفت و سوم مساله جانشینی که پس از درگذشت ملک‌عبدالله به وجود آمد. مشکل یمن باید از طریق تداوم اقدامات ضدتروریسم، شامل عملیات پهپادها، عملیات نیروهای ویژه و عملیات مخفی، به همراه تلاش‌های دیپلماتیک برای متقاعد کردن عربستان به عدم مداخله بیشتر حل‌وفصل شود.


جلوگیری از شروع جنگ‌های داخلی جدید

همانقدر که پایان دادن یا آرام کردن چهار جنگ داخلی فعلی برای ایالات‌متحده و متحدانش حیاتی است، جلوگیری از شروع جنگ‌های داخلی دیگر هم اهمیت دارد. بسیاری از بررسی‌های تجربی جنگ‌های داخلی گذشته مواردی را نشان می‌دهند که خطر وقوع جنگ داخلی را ایجاد می‌کنند. چهار مورد از این موارد به شدت بی‌ثبات‌کننده هستند. یکی از مهم‌ترین منابع جنگ داخلی حکمرانی ضعیف است. مطالعات تاریخی نشان می‌دهد که هرچه کیفیت حاکمیت پایین‌تر باشد، احتمال اینکه کشور دچار جنگ داخلی شود، افزایش می‌یابد. درحقیقت، برمبنای همه معیارها، حکمرانی بد با بروز و بازگشت جنگ داخلی همراه است. حکومت‌هایی که خدمات عمومی اندک و ضعیفی برای شهروندان‌شان فراهم می‌کنند، مستبدانه حکومت می‌کنند و فاسد هستند احتمال اینکه یک جنگ داخلی را تجربه کنند به‌طور قابل توجهی بیشتر از حکومت‌هایی است که قابل پیش‌بینی و مطیع قانون هستند و با شهروندان‌شان به خوبی رفتار می‌کنند. برخی از کشورهای تولیدکننده نفت دارای بدترین سابقه در حاکمیت قانون هستند و پایین‌ترین نمره کارآیی دولت را به خود اختصاص داده‌اند که این مسائل آنها را در معرض خطر جنگ داخلی قرار می‌دهد. بنابراین این پرسش مطرح می‌شود که احتمال شورش کدام گروه در این کشورها وجود دارد؟ بررسی‌های تجربی نشان می‌دهد گروه‌هایی که بیشترین احتمال می‌رود دست به اسلحه ببرند، گروه‌های نژادی هستند که از قدرت سیاسی کنار گذاشته شده‌اند. این مساله به‌ویژه زمانی صادق است که این گروه‌ها به تازگی قدرت را از دست داده باشند، توانایی بسیج عمومی‌شان بالا باشد و تجربه درگیری در گذشته را داشته باشند. البته، این دقیقا همان چیزی است که در عراق، سوریه، لیبی و یمن اتفاق افتاده است و علت وقوع جنگ داخلی در هر یک از این کشورها را توضیح می‌دهد.