خاورمیانهایها داعش را دوست ندارند اما به خلافت نظر مساعدی دارند
نبرد در دو جبهه
شادی حمید رئیس موسسه بروکینگز در دوحه ترجمه: کسرا اصفهانی در یک بیانیه مغشوش و طولانی در ماه سپتامبر، ابومحمد العدنانی سخنگوی داعش مزیت ذاتی گروه خود را تشریح کرد. او گفت: «کشته شدن. . . یک پیروزی است. شما با افرادی میجنگید که هرگز نمیتوان شکستشان داد. آنها پیروز میشوند یا کشته میشوند. » در این مفهوم اساسی، ایدئولوژی اهمیت دارد. تروریستهای داعش نه تنها مایل به کشته شدن هستند بلکه از آن استقبال هم میکنند و معتقدند که مستقیم به بهشت میروند. مهم نیست که این مساله ممکن است برای بسیاری از مردم عجیب جلوه کند.
شادی حمید رئیس موسسه بروکینگز در دوحه ترجمه: کسرا اصفهانی در یک بیانیه مغشوش و طولانی در ماه سپتامبر، ابومحمد العدنانی سخنگوی داعش مزیت ذاتی گروه خود را تشریح کرد. او گفت: «کشته شدن... یک پیروزی است. شما با افرادی میجنگید که هرگز نمیتوان شکستشان داد. آنها پیروز میشوند یا کشته میشوند.» در این مفهوم اساسی، ایدئولوژی اهمیت دارد. تروریستهای داعش نه تنها مایل به کشته شدن هستند بلکه از آن استقبال هم میکنند و معتقدند که مستقیم به بهشت میروند. مهم نیست که این مساله ممکن است برای بسیاری از مردم عجیب جلوه کند. این چیزی است که «آنها» به آن باور دارند. دانشمندان علوم سیاسی مایلند تا مذهب، ایدئولوژی و هویت را به مثابه «پدیدهای ثانویه» بنگرند: محصولات مجموعهای مشخص از عوامل مادی. به ما آموزش داده شده که به برتری و اولویت «سیاست» باور داشته باشیم. این لزوما نادرست نیست اما گاهی میتواند باعث ابهام و پنهان شدن قدرت مستقل ایدههایی شود که - برای بسیاری از دنیای غرب- عجیب و کهن به نظر میرسد.
همانطور که «رابرت کیگن» به تازگی نوشت: «برای ربع قرن، به آمریکاییها گفته میشد که در پایان تاریخ به جای ستیز بزرگ، خستگی نهفته است.» ظهور داعش فقط افراطیترین نمونه از رویکردی است که در آن جبرگرایی لیبرال- مفهومی که تاریخ با هدفی مشخص به سوی آیندهای معقولتر و سکولارتر حرکت میکند- نتوانسته واقعیتهای خاورمیانه را شرح دهد. بیتردید باید گفته شود که اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان با دیدگاه داعش از مذهب اشتراکی ندارند اما این واقعا جالبترین یا درستترین پرسش نیست. حرکت داعش به سوی شهرت «یک جورهایی» به برخی ویژگیهای خاورمیانه ربط دارد اما آن «یک جورهایی» چیست؟
داعش از باورهایی استفاده و از آنها نیرو میگیرد که طنین گستردهای در میان اکثریت مردم خاورمیانه دارد. این مردم ممکن است با تفسیر داعش از خلافت موافق نباشند اما مفهوم یک خلافت- نهادی سیاسی، تاریخی که با قانون و سنت کهن اداره میشود- یک مفهوم قدرتمند حتی در میان مسلمانان سکولار است. خلافت- چیزی که از سال ۱۹۲۴ به بعد وجود نداشته- یادآور یکی از تمدنهای بزرگ جهان است. شکاف میان آنچه مسلمانان روزگاری بودند و آنچه اکنون هستند نقطه ثقل خشم و درگیریها در خاورمیانه است. از آن زمان، مسلمانان، به ویژه اعراب مسلمان، به شدت در تلاش بودند تا الگوی سیاسی مناسب پساخلافت را تعریف کنند.
در مقابل، همانطور که «مایکل کوک»، مورخ دانشگاه پرینستون، خاطرنشان میسازد جامعه اولیه مسیحی، «فاقد مفهوم یک دولت ذاتا مسیحی» بود و مایل به همزیستی (با) و حتی شناسایی قانون رومی بود. به همین دلیل، معادل داعش به سادگی نمیتواند در جوامعی با اکثریت جمعیت مسیحی وجود داشته باشد. همچنین نمیتواند در جنبشهای عملگرا و مهم اسلامگرا که مخالف داعش و طرز فکر داعشی و رویکرد توتالیتریاش به جامعه اسلامی هستند، وجود داشته باشد. در حالی که آنها اشتراک کمی با افراطگرایان- هم در هدف و هم در ابزار- دارند اما اخوانالمسلمین و بسیاری از شاخهها و وابستگانش برداشت خاصی برای جامعه دارند که شریعت را در مرکز زندگی عمومی قرار میدهد. اکثریت قریب به اتفاق مسیحیان- از جمله محافظهکاران متعهد غربی- نمیتوانند درکی از یک نظم حقوقی- اجتماعی جامع داشته باشند که توسط مذهب محکم میشود. با این حال، اکثریت قریب به اتفاق مصریها و اردنیها میتوانند و انجام هم میدهند. نظرسنجی در جهان عرب امری نادقیق است. اما حتی با این فرض که این نتایج بهطور قابل توجهی در مورد حمایت از مجازات جرائم برخاسته از مذهب اغراق میکند - باید گفت حمایت در عوض نزدیک به ۶۵ یا ۴۵ درصد بود- احتمالا باعث توقف و تامل ما میشود.
بر اساس نظرسنجی «YouGov» در آوریل ۲۰۱۱ ، چرا- برای مثال- فقط ۲۴ درصد از زنان مصری میگویند حامی رئیسجمهوری زن هستند؟ آنچه برخی ممکن است آن را «فرهنگ» و نه لزوما اسلام بنامند و براساس «بارومتر ۲۰۱۰ عرب»، ۵۱ درصد از اردنیها میگویند«یک نظام پارلمانی که اجازه رقابت آزاد میدهد، اما فقط میان احزاب اسلامی» تا حدودی مناسب، مناسب یا بسیار مناسب است.
***
در اواخر قرن ۱۹، مدرنیسم اسلامی جمالالدین اسدآبادی و محمد عبدو- پیشروان «اسلامگرایی»- تلاش داشتند تا اسلام و قوانین پیشا مدرن اسلامی را برای مدرنیته ایمن سازند. این جنبش پاسخی بود به بسیاری از چیزها- سکولاریسم، استعمارگری، ظهور اروپا- اما مهمتر از آن پاسخی بود به استبداد خزنده اواخر دوره عثمانی. «محمد فاضل»، استاد حقوق، اشاره میکند که رشید رضا- دانشجوی عبدو- «یک سیستم حقوقی جدید پیشنهاد داد که سازگار با حاکمیت مردم بوده و روش قانون سازیاش بر استدلال مستقل جمعی متکی است که از طریق نهادهای مشورتی به شکل جمعی اعمال میشود.» چنین سیستم حقوقیای نیازمند تدوین قوانین اسلامی بود، برای جلوگیری از سوء استفادههای خودسرانه آن را سازگارتر کرده و در واقع، اجرای آن را ملی میکرد. یک قانون مدون و مکتوب باعث کنترل افراط در قدرت اجرایی میشود. هوا و هوس خودسرانه حاکمان فاسد منجر به چیزی میشود که شبیه به حاکمیت قانون است.
سهم دیگر مدرنیسم اسلامی همانا به رسمیت شناختن دولت و قدرت دولت، به عنوان یک واقعیت سیاسی بود. از آنجا که دولت مسوولیتهای بیشتری داشت- ارائه آموزش و بهداشت، تنظیم رسانههای جمعی، و مشغول کردن خود با برنامهریزی برای خانواده- اما نیاز به آزادی عمل بیشتری در سیاستگذاری عمومی هم داشت. مدرنیستهای اسلامی و جریانهای اصلی اسلامگرا بهطور یکسان تمایز موثری میان مسائل مربوط به ایمان و عقیده قائل شدند که غیرقابل تغییر بودند و مسائل مربوط به سیاست که چنین نبود. اگر چیزی در جهت منافع عمومی- یا مصلحت- بود، پس میتواند (احتمالا) توجیه شود. اگر ممنوعیت ربا در مسیر وام صندوق بینالمللی پول است، پس باید راهی در اطراف آن وجود داشته باشد. اسلامگرایان باید در این انعطافپذیری ادغام میشدند. همانطور که فاضل مینویسد «هدف اساسی اندیشه سیاسی اسلام نوگرا تعریف حکومت خوب در تطابق با شریعت در عصر مدرن بود.» در تعریف، قانون اسلامی ماقبل مدرن با دولت- ملت مدرن ناسازگار بود، بنابراین میبایست راهی برای شکل دادن به این انطباق میبود، حتی اگر این به معنای فراتر رفتن از آن چیزی باشد که وفاداران متنی با آن سازگارند. این باعث شد نگاه اسلامگرایان- به ویژه در دهههای اخیر وقتی آنها مواضع خود را در مورد پلورالیسم سیاسی و حقوق زنان مدرن کردند- به عملگرایی افراطی، یا بدتر از آن، عدم خلوص محض متهم شوند. در واقع، «اولترا محافظهکاران سلفی»- که یک گروه نسبتا متنوع هستند- بهطور منظم اخوانالمسلمین و همراهانش را به دلیل قرار دادن درخواستهای سیاسی بالاتر از الزامات ایمانی تنبیه کردند.
در این رابطه، اخوانالمسلمین، یک جنبش فکری و سیاسی بدعتگذار و اصلاحطلب است. البته، این گروه هم ذاتا غیرلیبرال است. اما هیچ دلیل خاصی وجود ندارد که چرا «اصلاح» اسلامی باید به لیبرالیسمی منجر شود، به همان شیوهای که اصلاحات پروتستانی در نهایت به لیبرالیسم مدرن انجامید. اصلاحات پاسخی بود به تسلط روحانیت کلیسای کاتولیک بر مسیحیت. آنچه به پروتستانتیسم تبدیل شد به طور جداییناپذیری به ظهور مردمی با سواد مرتبط بود چنان که تعداد فزایندهای از مومنان دیگر متکی به شفاعت از کشیشان نبودند. وقتی «عهد جدید» برای اولین بار به زبانهای آلمانی و اروپایی دیگر ترجمه شد، مومنان توانستند خودشان دسترسی مستقیمی به متن داشته باشند. اخوانالمسلمین مصر بهطور نامتناسبی رهبری خود را به بخشهای پزشکی، مهندسی و قانونی تسری داد. این جنبش، که در سال ۱۹۲۸ تاسیس شد، بیتردید غیرروحانی بود و در برخی مواقع ضد روحانیت بود. در دهه ۱۹۵۰، الازهر مصر- مرکز برجسته تفکر اسلامی در جهان عرب- از سوی جمال عبدالناصر (دشمن این گروه) انتخاب میشد. این سلفیهای بسیار وفادار زمان اندکی برای برقراری نهاد دینی داشتند.
فرض سلفیگری این بود که قرنها تحقیق پیچیده و فنی اسلامی، قدرت و خلوص اسلام را پنهان کرده؛ آنگونه که در پیامبر اسلام و صحابه او تجلی یافته بود. رهبران سلفی به پیروان خود میگفتند معنای قرآن را میتوان به سادگی با خواندن آن و دنبال کردن نمونههایی از رفتار پیامبر فهمید. سلفیگری- و گروههایی مانند القاعده و داعش- بدون تضعیف روحانیت و برداشت آزاد از قرآن و حدیث غیرقابل تصور هستند.
***
در اروپای پیش از عصر روشنگری، استبداد دینی مشکل بزرگی بود. سیستم دولت- ملت یک جایگزین ارائه داد؛ جایگزینی که میتوانست به جنگهای مذهبی به ظاهر بیپایان که این قاره را ویران کرده بود پایان دهد.
نوگرایان اسلامی اواخر قرن۱۹ و اوایل قرن ۲۰، با مجموعه متفاوتی از مشکلات دست و پنجه نرم میکردند: در درجه اول استعمار غرب و حاکمان همواره خودکامه که غرب اصرار به حمایت از آنها داشت. استقلال از بریتانیا و فرانسه منجر به دولتهای سکولار ملیگرا شد که یک مشکل را حل کرد اما به مشکلات دیگری دامن میزد. کیسینجر اشاره میکند که در نظر، مفهوم «منطق حکومتداری نه تنها معرف ستایش از قدرت بود بلکه تلاشی بود برای توجیه منطقی و محدود کردن استفاده از آن.» اما در متن و مفهوم عربی، برتری «منافع ملی» به معنای توانایی دولت در سرکوب دموکراسی، پلورالیسم و آزادی تفسیر شد.
جهان عرب به وضوح از دولتهای ضعیف، شکستخورده و ناکام در رنج بوده است. اما همچنین از دولتهای قدرتمند یا «بیش از حد توسعهیافته» هم در رنج بود و این تعبیری است که «یزید سایق» بهکار برده است (ارتباط میان دولت ضعیف و ناکام و دولت بیش از حد توسعهیافته اما شکننده فقط یک تار است). اما، بیش از آن، نظم منطقهای عرب از «ستایش» دولت هم رنج میبرد؛ چیزی که در مورد مصر بسیار واضح است؛ جایی که رئیسجمهور السیسی مشتاقانه به دنبال مقدسسازی یا تقدیس قدرت دولت است. این معضل دموکراتها است: به نظر میرسد امنیت و ثبات به دولتهای قوی-بهویژه در کوتاهمدت- و درخواست کثرتگرایی نیاز دارد و دست کم صورتی از دموکراسی محدود کردن و حتی تضعیف این دولتها را الزامی میسازد.
کودتای نظامی ۳ جولای ۲۰۱۳ در مصر و سرکوب دولتی پس از آن که مخالفان اسلامگرا را هدف گرفته بود به سیاسیسازی کامل و بدون وقفه نهادهای دولتی انجامید که در جنگ داخلی که در آن صدها مصری کشته شدند به یک طرف ستیز تبدیل شده بودند. روشن نیست آیا دولت- در چشم جوانان مصری و فعالان خشمگین اسلامگرا- میتواند نجات دهنده باشد یا خیر. آنها دولت را- حداقل در وضعیت فعلیاش- به عنوان دشمنی مینگرند که باید تضعیف شود (اگر نگوییم که باید نابود شود).
اگر داعش - و آنچه تعداد فزاینده از مقلدانش گفته میشود- شکست داده شود، بنابراین، وجود دولتی که فراگیر بوده و در برابر مردم پاسخگو باشد، ضروری است. نظم دولتمحور در جهان عرب، بهتر از هرج و مرج بدون دولت و مرزهایی است که همواره در معرض رقابت است. اما برای اینکه سیستم وستفالی در منطقه دوام بیاورد، اسلام یا اسلامگرایی باید آن را مشروع سازد.
ارسال نظر