استانداردهای دوگانه آمریکا در برخورد با جهان اسلام
موجسواری غرب
رابرت فیسک ترجمه: محمدحسین باقی در سال ۱۹۹۳، وقتی در حال عبور از پل «قصر النیل» در قاهره بودم، مرد جوانی مرا متوقف کرد. او پرسید: آیا تو خبرنگار هستی؟ آیا در بوسنی بودی؟ به او گفتم که به تازگی از «موستار» بازگشتهام. تقریبا گریهاش گرفت. او گفت میخواست به زنان مسلمان بوسنی که از سوی صربها مورد تجاوز قرار گرفته بودند کمک کند. او میخواست به بوسنی برود و با یکی از آنها ازدواج کند و زندگی «واقعی و خالصی» را به او پیشکش کند. او این را بارها و بارها تکرار کرد. من سعی کردم به او توضیح دهم که زبان صرب- کروات نمیداند و اینکه بسیاری از زنان پیش از اینکه از سوی صربها دستگیر شوند متاهل بودند.
رابرت فیسک ترجمه: محمدحسین باقی در سال ۱۹۹۳، وقتی در حال عبور از پل «قصر النیل» در قاهره بودم، مرد جوانی مرا متوقف کرد. او پرسید: آیا تو خبرنگار هستی؟ آیا در بوسنی بودی؟ به او گفتم که به تازگی از «موستار» بازگشتهام. تقریبا گریهاش گرفت. او گفت میخواست به زنان مسلمان بوسنی که از سوی صربها مورد تجاوز قرار گرفته بودند کمک کند. او میخواست به بوسنی برود و با یکی از آنها ازدواج کند و زندگی «واقعی و خالصی» را به او پیشکش کند. او این را بارها و بارها تکرار کرد. من سعی کردم به او توضیح دهم که زبان صرب- کروات نمیداند و اینکه بسیاری از زنان پیش از اینکه از سوی صربها دستگیر شوند متاهل بودند. دقایقی بعد، یک واحد یونیفرم پوشِ پلیس مصر به ما نزدیک شد و به این مرد دستور داد که دور شود. او به من گفت: «متاسفم». در اینجا مردی مصری بود که میخواست به یک زن مسلمان کمک کند.
جرم این مرد البته این بود که «افراطی» شده بود. او به شدت از گزارشهای مربوط به تجاوز به ۲۰ هزار زن مسلمان در بوسنی ناراحت شده بود- ممکن است در این رقم اغراق شده باشد اما غرب بیتردید هیچ کاری برای جلوگیری از این وحشیگری انجام نداد- و این مرد میخواست در این رابطه کاری انجام دهد. من قبلا از بیروت و از طریق بوداپست به بالکان و مناطق جنگی آن سفر میکردم و بهطور منظم به لبنان بازمیگشتم که با وجود اینکه از جنگ ۱۵ ساله خود آسیب جدی دیده بود اما گویی در حال استراحت است. من شنا میکردم و روی بالکنم که به دریا مُشرف بود خبرها را میخواندم و تا حد زیادی عکسهای وحشتناک قتلعامهای بوسنی را که روی صفحات اول مطبوعات عرب نقش میبست نادیده میگرفتم. متکبرانه به خود میگفتم تو آنجا بودی و میدیدی. من تا حد زیادی ابراز خشم و ناتوانی اعراب را در پاسخ به نسل کشی مسلمانان که - ماههای متوالی- انجام میشد و غرب خیلی طبیعی از کنار آن میگذشت، ندیده میگرفتم.
امروز که آن صفحات را در آرشیو روزنامههای بیروت تورق میکنم صدها مقاله میبینم که خواستار کمک برای مدافعان بوسنیایی بودند که هم تعدادشان زیاد بود و هم به لحاظ تسلیحات دست برتر داشتند؛ این مقالات، سازمان ملل را مسوول تقسیم فلسطین و تقسیم بوسنی معرفی میکردند، بوسنی را با اخراج مسلمانان از اندلس مقایسه میکردند و مسلمانان عربی را تمجید میکردند که برای مبارزه در کنار همکیشان دینی بوسنیاییشان به این کشور میرفتند. مجله لبنانی «الشراع» از ترس ناگهانی غرب از «اهریمن بنیادگرایی» در بوسنی سخن میگفت. روزنامهاماراتی «الاتحاد» با استدلالهای خوبی ادعا میکرد که حکومتهای «جهان اسلام» با بیعملی در حال کپیبرداری از غرب هستند. این تک نفرهای عرب بودند که برای مبارزه در کنار برادران مسلمانشان در بالکان آماده نبرد بودند. بیل کلینتون پیشنهاد ایران را مبنی بر اعزام گردانهایی از نیروهای منظم برای دفاع از بوسنی رد کرد- اینامر میتوانست مداخله بیجا درامور اروپا تلقی شود-اما هیچکس اعتراض نکرد آنگاه که کشورهای مسلمان سلاحهایی برای نیروهای بوسنیایی به این کشور فرستادند. حزبالله لبنان- اگرچه شیعی است- در وهله اول ۱۵۰ داوطلب به بوسنی فرستاد. سپس الجزایریها وارد میدان شد که به تازگی از مبارزه با دولت خویش رها شده بودند. با این حال، زمانی که وزارتامور خارجه آمریکا بهطور خصوصی به ما در بوسنی گفت که «بنیادگرایی»- کلمهای وحشتناک در آن روزها- در حال ریشه دواندن در بوسنی است، هیچ کس از «افراطگرایی» و «تندروی» سخن نگفت. کاملا طبیعی بود که مسلمانان عرب بخواهند به برادران و خواهران بوسنیاییشان کمک کنند، نه به این خاطر که ما دست کم دو سال نسبت به انجام کاری در آنجا بیمیل و منفعل بودیم. این حتی برای طرف «مسیحی» در جنگ هم کارگر افتاد. یک سرباز سابق بریتانیایی را به یاد میآورم که به عنوان مزدور برای کرواتها خدمت میکرد و لباسهای سابق خود در نیروی دریایی را بر تن کرده و کلاه سبزی بر سر داشت. عجیب است، نه؟ چگونه ما دیدگاه مبهمِ مشابهی نسبت به مسلمانانی اتخاذ کردیم که در تحولات سوریه فعالیت میکردند.
ما هیچ کاری در مورد پولهای عربستان که همچنان به سوی مخالفان سرازیر میشد، انجام ندادیم همانطور که این در مورد مسلمانان بوسنی در دهه ۱۹۹۰ مصداق دارد. فقط زمانی که مخالفت با اسد دشمنی با ما - غرب- را هم شامل شد ما ناگهان ابراز نگرانی کردیم.
پاکسازی قومی مسلمانان در بوسنی تا پیش از مداخله ما ۴ سال طول کشید. پاکسازی قومی مسیحیان و یزیدیها در عراق- و قتل گروگانهای آمریکایی در سوریه- پاسخی فوری را به دنبال آورد. هواپیماهای ایالات متحده، داعش را بمباران کردند، رهبران آمریکا از «آخرالزمان» و «الهیات آخرالزمانی» سخن میگفتند و تنها این زمان بود که فهمیدیم داعشیها، فرقهگراهای صلیبی و سر بُرَندگانی جنایتکار هستند. در مجموع، هیچ تفاوتی میان اعدام عراقیها در «رقه» در سال گذشته، سر بریدن روزنامهنگاران آمریکایی در سوریه در سه هفته گذشته و سر بریدن یک سرباز لبنانی- البته شیعی- در همین هفته گذشته در لبنان وجود ندارد. من قبلا گفتهام که آن مسلمانان غربی «خارجی» که برای داعش میجنگند باید قبل از اینکه کشورهای خود را در اروپا یا آمریکا ترک میکردند «افراطی» شده باشند. هیچ کس حتی یک کلمه ابراز همدردی با ۲۱۰۰ فلسطینی کشته شده در جنگ غزه بر زبان نیاورد. حتی اسامه بن لادن هم در هفتههای آخر زندگی خود فهمیده بود که داعش - و طالبان- نماینده دستهای فرقهای هستند نه جهاد علیه دشمنان اسلام.
در بیروت، با دوباره خواندن شاهکار کم حجم «کریستوفر ترون» در مورد نزدیک شدن جنگ در سال ۱۹۳۸، من با توصیف او از تهدید هیتلر در بلعیدن چکسلواکی متعجب شدم. حتی «دیلی اکسپرس» هم میپرسید: «چرا بسیاری از مردم بریتانیا میخواهند بجنگند؟» مردم در «وایت هال» فریاد میزدند: «در کنار چکها بمانید». فکر نمیکنم کسی در وایت هال اکنون باشد که فریاد بزند: «در کنار اوکراینیها بایستید.» در سال ۱۹۳۸ نویل چمبرلین همچون باراک اوبامای امروز در تلاش بود تا ائتلاف «با هم باشید» را شکل دهد اما هیچ تاثیری نداشت.
ارسال نظر