چرا آنها از ما متنفرند؟
فرید زکریا / تحلیلگر مسائل بینالملل ترجمه: محمد حسین باقی با تماشای فیلم اعدامهای وحشتناک، من همان احساسی را داشتم که بعد از ۱۱ سپتامبر در من به وجود آمده بود. بربریت برای برانگیختن خشم طراحی شده و در این راه موفق هم شد. اما در سپتامبر ۲۰۰۱، من مجبور به طرح این سوال شدم که: «چرا آنها از ما متنفرند؟» من سعی کردم در یادداشتی برای نیوزویک به این سوال پاسخ دهم. من میخواهم آن را بازخوانی کنم و دریابم که کجا درست گفتم و کجا راه به خطا بردم و از ۱۳ سال گذشته چه آموختم. این فقط القاعده نیست.
فرید زکریا / تحلیلگر مسائل بینالملل ترجمه: محمد حسین باقی با تماشای فیلم اعدامهای وحشتناک، من همان احساسی را داشتم که بعد از ۱۱ سپتامبر در من به وجود آمده بود. بربریت برای برانگیختن خشم طراحی شده و در این راه موفق هم شد. اما در سپتامبر ۲۰۰۱، من مجبور به طرح این سوال شدم که: «چرا آنها از ما متنفرند؟» من سعی کردم در یادداشتی برای نیوزویک به این سوال پاسخ دهم. من میخواهم آن را بازخوانی کنم و دریابم که کجا درست گفتم و کجا راه به خطا بردم و از ۱۳ سال گذشته چه آموختم. این فقط القاعده نیست. من با اشاره به این شروع کردم که بنیادگرایی رفتار خاص عدهای معدود نیست. یک فرهنگ گستردهتر وجود دارد که برای مبارزه با آن یا همدستی کرده یا دستکم بیمیل بوده. خیلی از چیزها در این زمینه تغییر یافته اما کافی نیست.
این یک مشکل عربی است. در اوایل دهه ۲۰۰۰، اندونزی به دلیل مجموعهای از حملات تروریستی در آنجا پس از ۱۱ سپتامبر بزرگترین نگرانی ما بود. اما در دهه گذشته، بنیادگرایی عملکرد خوبی در اندونزی نداشته؛ بزرگترین کشور مسلمان در جهان، که در این معنا از عراق، سوریه، مصر، لیبی و دولتهای حاشیه خلیج فارس بزرگتر است. یا به هند نگاه کنید، که نزدیک به مقر ایمن الظواهری در پاکستان است اما تعداد بسیاربسیار کمی از جمعیت ۱۶۵ میلیونی مسلمانش عضو القاعده هستند. الظواهری تلاش جسورانهای برای جذب مسلمانان هند آغاز کرده اما شک دارم بتواند موفق شود.
فروپاشی سیاسی عرب. نکته اصلی آن یادداشت این بود که دلیلی که جهان عرب در حال تولید تعصب کور است همانا رکود سیاسی است. در سال ۲۰۰۱، تقریبا هر بخشی از جهان شاهد پیشرفت سیاسی قابل توجهی بود: شرق اروپا، آسیا، آمریکای لاتین و حتی آفریقا انتخابات آزاد و عادلانه بسیاری برگزار کردند. اما جهان عرب همچنان «بیابانی» و «برهوت» مانده است. در سال ۲۰۰۱، اکثر اعراب آزادی نسبت به سال ۱۹۵۱ داشتند. تنها جنبه از زندگی که دیکتاتورهای عرب نتوانستند ممنوعیتی در آن به وجود آورند «دین» بود. بنابراین، اسلام به زبان مخالفت سیاسی تبدیل شد. هرچه دیکتاتورهای غرب زده و سکولار جهان عرب با شکست (سیاسی، اقتصادی و اجتماعی) دست و پنجه نرم میکردند، بنیادگرایان به مردم نوید میدادند: «اسلام راهحل است.» جهان عرب از یکسو با دیکتاتوری (حسنی مبارکها) و از سوی دیگر با گروههای مخالف به شدت غیر لیبرال (مانند القاعده) مواجه بود. هر چه رژیم شدیدتر عمل میکرد، مخالفت هم شدیدتر میشد. این سرطان عمیقتر و مخربتر از آن چیزی بود که فکرش را میکردم. با وجود حذف صدام حسین در عراق و با وجود بهار عربی، اما این پیوند میان دیکتاتورها و مخالفان شکسته نشده است.
بزرگترین عقبگرد در مصر بود که در آن یک جنبش مسالمت آمیز اسلامی به قدرت رسید و شانس خود را با تندرویهایی از میان برد. اما ارتش که رضایت به شکست اخوان المسلمین در صندوقهای رای نداشت با توسل به زور آنها را کنار زد و خود به جای اخوان نشست. مصر اکنون نسبت به زمان مبارک به شدت پلیسیتر است. فعالیت اخوان المسلمین ممنوع شده، بسیاری از اعضایش کشته یا زندانی شدند و بقیه به فعالیت زیرزمینی رانده شدند. بیایید امیدوار باشیم که در ۱۰ سال آینده به جایی نرسیم که به بحث در مورد علل ظهور «دولت اسلامی در مصر» بپردازیم. در آن یادداشت ۱۳ سال پیش چه چیزی را از دست دادم؟ شکنندگی این کشورها را. من نفهمیدم که اگر این دیکتاتوریها تزلزل پیدا کنند، دولت فرو میپاشد و در زیر این دولت هیچ جامعه مدنی - و در واقع هیچ ملت واقعی- وجود ندارد. وقتی هرج و مرج در خاورمیانه غالب شد، مردم به هویت ملی خود نرسیدند (عراقی یا سوری) بلکه به چیزهایی قدیمیتر رسیدند: شیعه، سنی، کرد و عرب. باید به استادم در مقطع تحصیلات تکمیلی - ساموئل هانتینگتون- توجه بیشتری میکردم که یک بار توضیح داد که آمریکاییها هرگز نفهمیده اند که در جهان در حال توسعه، مساله مهم «نوع حکومت» (کمونیست، سرمایهداری، دموکراتیک یا دیکتاتوری) نیست بلکه «کیفیت حکومت» است. فقدان دولت همان چیزی است که امروز از لیبی تا عراق و سوریه شاهد آن هستیم.
ارسال نظر