بخش صد و بیست و چهارم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
تعاملات انسانی را میتوان از طریق عقل درک کرد، که میتواند شامل نابخردی [ un-reason] هم بشود (درست همان طور که نابخردی میتواند شامل عقل شود) اما اشتباه است که با توسعه و طرح معادلهای مکانیکی برای توضیح و پیشبینی رفتار، عقل به مثابه قالبی برای خود واقعیت غیرعقلی مطرح شود. هر موقعیتی منحصر به فرد بوده و باید براساس ویژگی خاص خود تفسیر و با شرایط خاص خود ارزیابی شود. علوم اجتماعی میتواند «امکانات» گسترده را توصیف کند نه «قطعیت»ها را. «آنچه میتواند از نظر علمی و به شیوه پیشبینی بر مبنای «قانون اجتماعی» بیان شود صرفا این است که، با توجه به شرایط مشخص، احتمال بیشتری دارد که یک گرایش اجتماعی مشخص نسبت به دیگر گرایشها تحقق یابد؛ به تعبیر دیگر، اینکه احتمالات به نفع یک گرایش و به ضرر گرایشهای دیگر است.»
میتوان آموزههای دانشمندان علوم اجتماعی را تا جایی بهکار گرفت که فرد احتمال تغییرناپذیر بودنشان را به خاطر داشته باشد. اما به ناگزیر، سیاستمداران مشتاق و جاهطلب از اقتصاددانان، عالمان سیاسی و جامعهشناسان خود بیشتر میخواهد و اقتصاددانان، عالمان سیاسی و جامعهشناسان مشتاق و جاهطلب هم میکوشند تا آنچه را آنها میخواهند به آنها بدهند؛ هرچند در آخر «هر آنکه بیشتر بطلبد، کمتر به دست خواهد آورد».
تعجبی ندارد که مورگنتا، هنوز پسر بچه جوانی است که با «سربازان اسباب بازی» خود بازی میکند، به تجربه نظامی بازگشت تا نیاز به جهندگی [resilience] و انعطاف پذیری [flexibility] در مواجهه با تفکر فرموله شده و «منطقی» را نشان دهد. یک ژنرال براساس ارزیابیهای منطقی از قدرت خود، قدرت دشمن و شرایطی که براساس آن نبرد صورت خواهد گرفت دست به طراحی یک کارزار میزند. تمام محاسبات مناسب، پیش از موعد انجام میگیرد. مورگنتا میگفت، تاریخ مملو است از نمونههایی از نیاتی که به واسطه رویدادهای غیرمنتظره دچار سرخوردگی شدهاند. «فرامین ممکن است به اشتباه منتقل شده، دچار سوء تفاهم شده یا اجرا نشوند ... دشمن ممکن است نتواند کاری را که طرف دیگر انتظار دارد انجام دهد.» این غیرقابل پیشبینی بودن هوا بود که «آرمادا»ی اسپانیایی [Spanish Armada: ناوگان اسپانیا که در سال ۱۵۸۸ به انگلیس حملهور اما نابود شد] را نابود کرد و مسیر تاریخ را تغییر داد. «در روزگاران مدرن، یک تفاوت کوچک و غیرقابل محاسبه در تولید صنعتی، پیشرفت فنی یا سرعت و قابلیت اطمینان حمل و نقل میتواند میان پیروزی و شکست تفاوت به وجود آورد.» درس جنگ همانا انتظار از غیرمنتظرهها و استفاده از هوشمندی و حضور ذهن فرد برای سازگاری و انطباق است. این- و نه کاربست فرمولهای از پیش تعیینشده- علامت یا نشان یک ژنرال بزرگ است. اما پذیرش احتمال به معنای کنار گذاشتن برنامهریزی یا تفکر منطقی نبود. این آشکارا به این معنا بود که عقلانیت، نوشدارو نیست، اینکه فرد همواره در میانه زندگی و نه خارج از آن بایستد و براساس شرایط فوری و بهترین دانشی که در هر زمان مشخصی در دسترس بود ارزیابی و دوباره ارزیابی کند. ابتکار باید زمانی بهکار گرفته شود که ابتکار و سپس عقلانیت مورد نیاز باشد. ویژگی تفکر مستقل و بدون پشتوانه که با عنوان غیرقابل اعتماد «کشف» یا «شهود» مشخص میشود عنصر مهمی در پیروزی است.
آنچه در مورد ژنرالها در جنگ درست بود، در مورد سیاستمداران و سیاستگذاران هم صادق بود زیرا نبردهای نظامی در حالی به پایان میرسید که نزاع سیاسی هنوز پایان نیافته بود. اختلافات مربوط به خط مشی بازتاب این حقیقت ارسطویی است که ما همواره و همیشه حیوانات سیاسی هستیم. «مشکلات اجتماعی هرگز بهصورت قطعی حل و فصل نمیشوند. آنها باید هر روز از نو» و بدون تضمینی برای موفقیت «حل و فصل شوند». «جهان اجتماعی در واقع جهان آشفتگی احتمالات است. با این حال، اگر با انتظارات مبتنی بر بدبینی مکبثی [Macbethian cynicism] به آن نزدیک شویم، عاری از معیارهای عقلانی نیست.» هدف مورگنتا هم – کانتگونه-دنبال کردن محدودیتهای عقل بود نه رها کردن آن.
اما تنها در قرن بیستم، پس از جنگ جهانی اول، این رویکرد وارد روابط بینالمللی شد. دولتمردان و محققان شروع به استفاده از آن چیزی کردند که به مثابه «قدرت» و «قول عقل» [promise of reason] برای [جلوگیری از] درگیری میان ملتها میشناختند، با این انتظار که تمام مناقشات بتواند بهطور منطقی از طریق گفتمان و درک متقابل حل و فصل شود و از آنجا که اختلافات از طریق گفت و گو و مصالحه حل نمیشد، ناکامی همانا در معضل غیرمنطقی بودن و نامعقول بودن بود نه خود رویکرد عقلگرایانه. «برای لیبرالیسم، روابط بینالملل ماهیت راستین خود را در هماهنگی منافع نشان میداد» در حالی که جنگ محصول احساسات غیرمنطقی بود؛ یک شر مطلق زیرا نظم طبیعی امور را نقض میکرد. برای تمام افراد درست فکر، تسلیم شدن به گذشته و به «آتاویسم» [atavism: نیاکانگرایی یعنی دوباره پیدا شدن خصائص ارثی که طی یک یا چند نسل ناپدید بود] وحشتناک بود. در اینجا ممکن است گفته شود استفاده مورگنتا از «لیبرال» و «لیبرالیسم» بر معنایی ظریفتر و حزبیتر از آن کلمات سایه افکنده است و جایگزین دیدگاههای مرتبط با چشمانداز بینالمللگرایانه و مسالمتجویانه از چپ - اگرچه نه کاملا - شده است.