بخش پنجاه و یکم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
در توصیف این هیتلر جدید، مورخان کلماتی مانند «خویشتنداری» و «صبر» را بهکار میگیرند و اینها خصایصی است که او به ندرت در روزهای اولیه در سالنهای آبجوی مونیخ از خود نشان میداد. یک محقق میگوید:«عملگرایی به توانمندی واقعی او تبدیل شده بود». او دیگر موسولینی آلمان نبود؛ یک روزنامهنگار سوئیسی در آن زمان به او لقب «شاهزاده قانونی» داده بود. هنوز هم سیاستهای انتخاباتی کاری دشوار، غیرجذاب و غالبا ناامید کننده است. در غیاب هیتلر، جنبش نازی به مجموعه قبایلی بی هدف و جنگ طلب تبدیل شده بود و به محض آزادی از زندان، باید همه چیز را از اول شروع میکرد. این بار نه تنها یک جنبش ایدئولوژیکی برساخت بلکه یک حزب سیاسی هم در کنار آن عَلَم کرد. از آنجا که سخنرانیها و پند و اندرزها دیگر کافی نمینمود، این مساله بلافاصله مشکلاتی برایش به وجود میآورد. به همین دلیل او میتوانست مردم را با کلماتش برانگیزاند اما سازمان هرگز جامهای قوی برای او نبود؛ حتی پس از اینکه دیکتاتور آلمان هم شد گویی قبای سازمان برای او تنگ میآمد. کرشاو مینویسد که: «تصور یک رهبر حزبی و یک رئیس دولتی مانند هیتلر که میل دیوانسالارانه نداشته باشد، کمتر عضو هیات یا کمیته بوده یا کمتر با سازمان سر و کار داشته باشد دشوار است». با این حال، راههای زیادی برای رهبر شدن وجود دارد و در کنار مهارتهای گفتاری اش، آنچه هیتلر داشت توانایی تشخیص استعداد و استفاده از آن بود؛ اگرچه او «خود»ی با «قسمت»های فراوان داشت اما از محدودیتهایش برای تبدیل شدن به یک سازمان دهنده عالی آگاه بود؛ یک داروساز سابق از شمال آلمان به نام «گریگور استراسر» کار سخت و دشوار برساختن نهادهای پایدار را متقبل شد. آنها با هم یک تیم عالی ساختند و طبق استعدادهای خاص شان، مسوولیتها را تقسیم کردند: هیتلر با سخنوریهای الهام بخش خود مردم را جذب میکرد؛ استراسر (که زمانی که مجبور بود، میتوانست سخنرانی توانمندی داشته باشد) ساختارهای لازم برای گره زدن آنها به یک حزب سیاسی کارآمد را ایجاد کرد و از آنجا که در این «سالهای ناآرام» هیتلر غالبا از سخنرانی در جمع ممنوع بود، محدودیتهایی برای انجام سخنرانی برای باورمندان حزبی داشت و مقالاتی در روزنامه حزب مینوشت، اما کارهای رویایی، بوروکراتیک و پشت پرده استراسر بسیار مهمتر بودند.
استراسر یک تشکیلات حزبی در نهادهای استانی به نام «گاو» [gaus] راهاندازی کرد که فردی که رهبری آن را به دست میگرفت «گاوْلایتر» یا «گولایتر» [gauleiters: گاولایتر دومین مقام عالیرتبه شبهنظامی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان بود که فقط «رایشسلایتر» و پیشوا (فوهرر) از آن بالاتر قرار داشت] نامیده میشد. او دفاتری برای سیاست خارجی، بهداشت و عدالت راهاندازی کرد؛ در حقیقت یک دولتِ در سایه که نازیها را برای روزی آماده میکرد که قرار بود قدرت را در دست بگیرند. او اتحادیههایی برای پزشکان، وکلا، معلمان و دیگر مشاغل و نیز برای گروههای مختلف دانش آموزی و جوانان به وجود آورد. دپارتمانهایی برای کهنه سربازان، کشاورزان، کارمندان کشوری، کارگران همراه با یک دستیار زن به وجود آورد. هر کسی که دنبال جایی میگشت میتوانست برای خود جایی در حزب جدیدِ «هزار حفره» پیدا کند (تا جایی که خون یهودی نداشته باشند). برنامه سخنرانی به کادرهایی که سخنرانیها را حفظ کرده و در برابر آینهها پیش از اینکه به کل کشور اعزام شوند آموزش میداد که مانند قیمت محصولات کشاورزی و مالیاتها، مسائل اساسی را مورد بحث قرار دهند. دورههای مکاتبهای و مجلات مصور برای آنهایی که در مناطق داخلی کشور بودند در دسترس بود. نازیهای دیگر در سطح محلی برای فقرا غذا جمعآوری میکردند، آشپزخانههای دم دستی را اداره میکردند و لباس و کمکهای اولیه ارائه میدادند. آنها به دنبال شناخت همسایگانشان بودند و نشان میدادند که آنها فقط مردمی منظم و دوست هستند و از اینکه دور و اطراف باشند احساس راحتی دارند و حتی کلیسا هم میروند. آنها میهمانیهای کریسمس برگزار میکردند و آواز در گروه «کُر» میخواندند. ناظران میگفتند آنها پر از شور و نشاط جوانی بودند؛ «یک حزب واقعا مردمی»، چیزی که پولدارهای بوروکرات و غیرخلاق و مارکسیستهایی که بر صحنه سیاسی از چپ و راست مسلط بودند هرگز نمیتوانستند چنین باشند. نازیها بهطور خاص به گرواندن محترمترین رهبران اجتماع به خود توجه داشتند بر این فرض که اگر روزی قدرت را به دست گرفتند، همین رهبران قابل احترام بتوانند دهها نفر دیگر را با نازیها همراه سازند. نگرش این بود:«اگر او باشد، همه چیز باید درست از آب در آید.»
هیچ یک از سازمانهای سیاسی دیگر پرسنل کافی برای رقابت و رسیدن به پای «انرژی»، «فداکاری» و «آسودگی» این گروه را نداشتند. نازیها تنها حزب در آلمان بودند که کمپینهای دائمی و بی پایان برگزار میکردند و میکوشیدند تا نه تنها حامیانی برای خود طی انتخابات به دست آورند، بلکه تلاش داشتند تا در میان دیگران هم هوادارانی بیابند. آنها سیاست را از یک شغل گاه به گاه به روش یا شیوهای از زندگی تبدیل کردند و در این سالها، چنانکه یک روزنامهنگار آلمانی میگفت: «خود را به نیروی محرک ماشین انتخاباتی از نوعی که قبلا در آلمان ناشناخته بود تبدیل کردند.» آنها همواره خود را بازسازی و نوسازی میکردند تا همگام با شرایط جلو بروند. آنها در حال آموختن این مساله بودند که چگونه در سیاست «بازی» کنند و میآموختند که بهتر از هر کس دیگری در سیاست «بازی» کنند.