ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
فصل ۲۱
راهزنان خاموش
«مانکور اولسون»، اقتصاددان، در مقالهای تاثیرگذار، الگوی سادهای از توسعه سیاسی را طرح کرد. جهان در ابتدا از سوی «راهزنان بیخانمان» اداره میشد، مانند جنگسالاران مختلف در اوایل قرن بیستم در چین، یا جنگسالارانی که در افغانستان و سومالی در آغاز قرن بیست و یکم فعال بودند. این راهزنان آشکارا مهاجم و غارتگر بودند و تا جایی که میتوانستند منابع مردم را میبلعیدند. این بلعیدن منابع غالبا بسیار کوتاه مدت بود و آنها به سرعت به سراغ قربانیان دیگر میرفتند. در یک برهه معینی، یک راهزن قویتر از بقیه راهزنان رخ مینمود و بر جامعه چیره میشد: «این کارآفرینان خشونتطلب معمولا خود را راهزن نمیخواندند بلکه بر عکس، به خود و فرزندانشان القاب و عناوین عالی میدادند. آنها گاهی ادعا میکردند که براساس حقی الهی حکمرانی میکنند». بهعبارت دیگر، پادشاه- که مدعی عنوان و لقبی مشروع برای حکمرانی بود، با انگیزهای که هیچ تفاوتی با آن راهزنان بیخانمانی که خود آوارهشان کرده بود، نداشت- آشکارا یک «راهزن خاموش» بود. با این حال، این راهزن خاموش درمییافت که اگر به جای دست زدن به غارتهای کوتاه مدت، ثبات، نظم و دیگر کالاهای عمومی را به جامعهاش ارائه دهد میتواند ثروتمندتر شود و بدین ترتیب، در بلندمدت مالیاتهای بیشتر و ثروت بیشتری را نصیب او خواهد کرد. از نقطه نظر «محکومان» یا «رعیت»، این به معنای پیشرفت در رویکرد راهزنان بیخانمان بود. اما «دقیقا همان عقلانیت و منافع شخصی که باعث میشود این راهزن بیخانمان استقرار یافته و حکومت را برای افراد زیر دست خود تضمین کند، همان عقلانیت باعث میشود او تا جایی که میتواند حداکثر نفع ممکن را از جامعه به نفع خود و برای خود تحصیل کند. او از انحصار قدرتِ اجبار برای کسب حداکثر سود و نفع در مالیات و دیگر اخاذیها استفاده میکند». اولسون در ادامه خاطرنشان میسازد که نرخ و میزانی از اخذ و استخراج مالیات وجود دارد که راهزن خاموش میتواند با آن درآمدهای خود را به حداکثر برساند که با قیمت انحصارگرایانه [monopolist’s price] در اقتصادهای خرد قابل مقایسه است. اگر نرخها فراتر از این محدودیت افزایش یابد، انگیزههای تولید را تضعیف میکند و در نتیجه، موجب میشود که کل درآمدهای مالیاتی کاهش یابد. اولسون استدلال میکند که حاکمان مستبد به ناگزیر مالیاتها را در نرخهای حداکثری تعیین میکنند اما در رژیمهای دموکراتیک که باید به «آرای رأی دهندگان متوسط» که بار مالیات را بر دوش میکشند متوسل شوند، مالیات نسبت به رژیمهای مستبد پایینتر است. دیدگاه اولسون از حاکمان به مثابه راهزنان خاموشی که تا جایی که میتوانند، جامعه را به شکل مالیات میقاپند مگر اینکه به نوعی به لحاظ سیاسی از این کار منع شوند، یک مفهوم لذتبخشِ بدبینانه از شیوه کار دولت است. این با تلاشهای اقتصاددانان برای تعمیم الگویشان از رفتار عقلانی و حداکثر نفع در حوزه سیاسی بسیار منطبق است و اینکه [این اقتصاددانان] سیاست را به مثابه چیزی جز تعمیم و تسری الگوهای اقتصادیشان نمینگرند. این همچنین به خوبی با سنتهای ضددولت در فرهنگ سیاسی آمریکا که همواره دولت و مالیات را با سوءظنی گسترده مینگریستند مطابق است. این یک الگوی پیشبینیپذیر مطلوب از اقتصاد سیاسی و توسعه سیاسی را به دست میدهد؛ الگویی که از سوی عالمان اجتماعی دیگر در سالهای اخیر بسیار گسترش یافته است.
تنها مشکلِ نظریه اولسون این است که درست نیست. حاکمان جوامع سنتیِ کشاورزی اغلب نمیتوانستند به نرخی نزدیک به نرخ حداکثریِ مطرح شده از سوی اولسون از شهروندانشان مالیات بگیرند. البته بسیار دشوار است که تخمینی معطوف به گذشته به دست دهیم از اینکه نرخ حداکثری مالیات برای جوامع معیوبِ مبتنی بر پول [monetized societies] با دادههای تاریخی فقیر در مورد درآمد و درآمدهای مالیاتی چیست. اما میدانیم که حاکمان پیشامدرن اغلب مالیاتها را بطور خاص برای تامین هزینههایی مانند تامین مالی جنگها جمعآوری میکردند و وقتی شرایط اضطرار سپری میشد میزان مالیاتها را کاهش میدادند. حاکمان تنها در مواقعی خاص جوامع خود را به سوی نقطه شکننده زیانبخش سوق میدادند و این هم معمولا در واکنش به شرایط ناامیدانه در پایان سلسله رخ میداد. در زمانهای عادی، آنها بر جوامع خود مالیاتی بسیار کمتر از نرخ حداکثری میبستند. هیچ تصویر بهتری از نامکفی بودن الگوی اولسون غیر از چینِ دوره سلسله مینگ وجود ندارد، جایی که اجماع علمی گستردهای وجود دارد [مبنی بر این] که نرخهای مالیات بسیار پایینتر از حداکثرِ تئوریک تعیین میشد و در واقع، بسیار کمتر از سطحی تعیین میشد که برای تامین حداقل کالاهای عمومی - به ویژه دفاع- که برای قابل دوام نگه داشتن جامعه لازم بود، مورد نیاز بود. آنچه برای چینِ دوره مینگ درست است برای دیگر جوامع کشاورزی هم مصداق دارد مانند امپراتوری عثمانی و پادشاهیهای مختلف در اروپا و مولفههای یک تئوری جایگزین در مورد این مساله را به دست میدهد که چرا این رژیمهای سنتی به ندرت نرخهای حداکثری بر رعیتشان میبستند.
تنها در مورد موضوعات مالیاتی نبود که امپراتوران تا حد امکان از قدرت و توان نظری خود استفاده نمیکردند. استبدادی از نوع استبداد امپراتریس «وو» امری دورهای و موقتی بود و یک پدیده دائمی نبود. بسیاری از حاکمان چینی آنچه را که ممکن بود به شکل خیرخواهانهای «ملایمت» یا «مدارا» در قبال رعیتشان نامیده شود یا آنچه که کنفوسیوس آن را «خیرخواهی» مینامید نشان میدادند.