«بی نظمی» جدید جهانی
وقتی یک جامعه از طریق یک فرآیند سیاسی قابل پذیرش برای جدایی دوستانه تصمیم میگیرد مانند چکسلواکی، یک چیز است. اما وقتی میل یا توافقی برای رهایی نباشد مساله خیلی متفاوتتر میشود. با این حال، تمایل خارجیها احترام به ادعای استقلال است وقتی کسانی که بهدنبال استقلال هستند و آن را میطلبند ریشهای در تاریخ دارند، رفتار بدی را زیر دست دولت مرکزی موجود تجربه میکنند و دارای زیست بالقوه بهعنوان دولت مستقل هستند. به این دلیل و دلایل دیگر، هم جامعه اروپایی و هم ایالاتمتحده به شناسایی کشورهای تازه استقلال یافتهای روی آوردند که بخشی از یوگسلاوی بودند. این گام دیپلماتیک آتش را مشتعل نکرد بلکه بهطور بالقوه به پویایی جدایی و مداخلات خشونتبار کمک کرد. ایالاتمتحده هم به نوبه خود، خود را درگیر میان ملاحظات رقیب یافت؛ ملاحظاتی که به توضیح این مساله کمک میکند که چرا سیاست آمریکا اینقدر متناقض به پیش میرود. دولت جورج بوش پدر تمایلی به دخیل شدن در آنچه که آن را یک جنگ داخلی کثیف میدانست نداشت. همچنین هیچ توافق قدرتمندی در مورد این مساله وجود نداشت که تا چه اندازه یک دولت مرکزی «حق» دارد محدودیتهایی را که جداساز است کنار بزند و این «حق» چگونه در این مورد قابل کاربرد است. دولت بیل کلینتون هم تمایلی به مداخله سنگین نظامی نداشت و وقتی هم که در نهایت تصمیم به استفاده از قوای نظامی گرفت، گزینه نبرد هوایی را به نبرد زمینی ترجیح داد. با این حال، آنچه بر تصمیم او تاثیر گذاشت نه حمایت از حق تعیین سرنوشت بلکه نگرانیهای بشردوستانه در کنار فشار از سوی متحدان اروپایی بود که از ایالاتمتحده میخواستند به نمایندگی از کسانی که در جستوجوی جدایی یا پناه از آنچه که از دولت مرکزی بلگراد باقیمانده عمل کند.
آنچه طی سه سال بعد یعنی از ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴ رخ داد همانا الگوی اعلام استقلال از سوی بخشهایی از یوگسلاوی سابق، شناسایی دیپلماتیک از سوی خارجیها، نبردهای خشونتبار، تلاشهای اتخاذ شده از سوی سازمان ملل برای ترویج آتشبس و حلوفصل سیاسی و اعزام نیروهای حافظ صلح بود که نشان داد و ثابت کرد که غالبا در مواجهه با پاکسازی قومی یعنی انتقال و جدایی اجباری کرواتها و مسلمانان و حملات از سوی نیروهای صرب در مناطقی که برای غیرنظامیان «ایمن» اعلام شده بود اما در حقیقت چنین نبود، بیاثر است. وضعیت در بهار و تابستان ۱۹۹۵ به اوج رسید. صدها نفر از صلحبانان اروپایی از سوی نیروهای صرب بوسنی گروگان گرفته شدند. منطقه به اصطلاح ایمن سربنیتسا [Srebrenica] مورد حمله قرار گرفته و در نیمه ژوئیه تسخیر شد؛ چند هفته بعد، صربها بازاری در سارایوو [Sarajevo]- پایتخت بوسنی و هرزگوین- را بمباران کردند. ظرف چند روز، ناتو عملیات مستمر بمباران را که برای تضعیف نیروهای صرب و تغییر محاسبات در بلگراد طراحی شده بود آغاز کرد. قدرت هوایی آنچه که صلحبانان، دیپلماسی و تحریمهای سیاسی و اقتصادی نتوانسته بودند انجام دهند را به انجام رساند چراکه ظرف چند ماه به یک مصالحه سیاسی دست یافته شد (در یک پایگاه نظامی در دایتون اوهایو، در نوامبر ۱۹۹۵) که تا حد زیادی یک صلح ناخوشایند [uneasy] را در میان کشورهای مستقل، مناطق خودمختار و بخش زیادی از صلحبانان برقرار کرد.
بهزودی روشن شد که معضل درگیریهای داخلی تنها به یک بخش از اروپا محدود نیست. همچنین به جمعیتها و مردمانی که در جستوجوی گسست از پیوندهای موجود و تشکیل دولت خاص خود هستند نیز محدود نیست. نیروی محرک در بسیاری از موارد در اطراف و اکناف جهان کمتر فشار برای حق تعیین سرنوشت و تشکیل دولت جدید و بیشتر گونهای از امتیاز برای فیصله دادن به تلاشی از نوع «برنده صاحب همه چیزه» [winner take- all effort] برای برقراری یک سلسله مراتب جدید سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. این فقط یک اغراق ظریف برای نشان دادن این است که چالشهای مسلط سیاست خارجی که ایالاتمتحده و جهان در بیشتر دهه ۹۰ با آن مواجه بودند برخاسته از نزاعهای داخلی از این نوع و دولتهای ضعیف (و نه قوی) است. دولتهای قوی نیازی به تعریف ندارند اما دولتهای ضعیف واقعا نیاز دارند. آنچه دولتی را ضعیف میسازد ناتوانیاش در طراحی قدرت نظامی یا نبرد در جنگهایی فراتر از مرزهایش یا ناتوانیاش در کنترل آن چیزی نیست که در داخل مرزهایش رخ میدهد. بلکه فقدان گنجایش یا ظرفیتی است که اغلب منجر به این میشود که بخشهای زیادی از قلمرو آن دولت (که اغلب «فضاهای بری از حکمرانی» [ungoverned spaces] نامیده میشوند یعنی مناطقی که نفوذ دولت مرکزی به آنجاها نرسیده است) خارج از نظارت، کنترل یا فرمانش قرار میگیرد. یک دولت ناکام آشکارا نسخهای افراطی از یک دولت ضعیف است؛ دولتی که در آن اقتدار حکومتی کاملا سقوط کرده و موجب آشفتگی، ظهور باندها و شبهنظامی محلی که بر بخشهایی از کشور حاکم هستند (یا هر دو) میشود. اولین مثال از این دست در عراق رخ داد آن هم پس از عملیات توفان صحرا و آزادی کویت. شورشها (یا به زبان عربی انتفاضهها) علیه حاکمیت دولت مرکزی در جنوب شیعهنشین و شمال کردنشین سر باز کرد. به دلایل متعدد- بهطور خاص عدم اطمینان از اهداف سیاسی و پیامدهای شورشها و نگرانی بر سر دشواریهای طراحی و اجرای یک مداخله نظامی در چنین محیط مغشوشی- ایالاتمتحده عقب نشست.
ارسال نظر