بخش پنجم
«بی نظمی» جدید جهانی
جزء دیگر شامل اجرای رویکرد جدیدی برای چندجانبهگرایی خواهد بود؛ رویکردی انعطافپذیرتر از نظر ساختار و بازتر از نظر مشارکت تا ترتیبات نسبتا دائمی و دولتمحوری که به آن عادت کردهایم. با این حال، عنصر جدید و سوم سیاست خارجی شامل پذیرش رویکردی مشروطتر در روابط با دیگر کشورها خواهد بود. جنبه چهارم و آخر آنچه که ایالاتمتحده برای موفقیت در جهان باید انجام دهد همانا تعریف امنیت ملی در قالبی وسیعتر از قالبهای سنتی است و باید به مقیاس بیشتری آنچه که معمولا مشکلات و چالشهای داخلی نامیده میشود را در نظر بگیرد.
بخش اول
فصل ۱: از جنگ تا جنگ جهانی
وسوسهانگیز است که این کتاب را با پاسخهایی به برخی سوالات شروع کنیم که چه چیزی در دنیا خطاست، چرا و برای آن چه میتوان کرد البته به این شرط که کمبود مواد و مصالح برای بررسی وجود نداشته باشد. اما بهتر- و در حقیقت لازم - است یک گام به عقب برداریم برای اینکه اول، درک کنیم که چگونه به جایی که هستیم رسیدیم و دوم، تشخیص دهیم که چه چیزی در مورد این جهان واقعا جدید و متفاوت است. بهترین نقطه برای شروع همانا مفهوم نظم جهانی است. به دلایل بسیار این مفهوم- از تقریبا چهار قرن پیش که شروع مدرنش بود تا کنون- برای این کتاب جنبهای حیاتی دارد. «نظم» یکی از عباراتی است که به وفور مورد استفاده قرار میگیرد اما مانند بسیاری از عبارات و اصطلاحات محبوب، مردمان مختلف استفادههای مختلفی از آن میکنند و همانقدر که روشن است مبهم نیز هست. این مفهوم به بهترین نحو، به شکلی خنثی- توصیفی بهعنوان بازتاب ماهیت روابط بینالمللی در هر لحظهای [at any moment]، استفاده و ادراک شده است. این مفهوم مقیاسی برای شرایط جهان است. این عبارت دربرگیرنده و البته بازتابدهنده ترتیباتی است که ترویجکننده صلح، رونق، آزادی و نیز تحولاتی است که ترویجکننده این موارد نیستند. بهطور خلاصه، «نظم» [order] همان «انضباط» [orderly] نیست؛ بر عکس، عبارت «نظم» آشکارا نشاندهنده میزانی از بینظمی است که به ناگزیر وجود دارد. میتوان نظمهای جهانیای داشت که همه چیز هستند جز باثبات و مطلوب.
این عبارت درحال تجربه نوعی «تجدید حیات» است. «نظم جهانی» عنوان کتابی است از هنری کیسینجر. کیسینجر، بهعنوان یکی از فعالان برجسته عرصه سیاست خارجی در نیمه دوم قرن بیستم، یکی از تاثیرگذارترین نویسندهها نه فقط در این حوزه بلکه در بسیاری از جوانب تاریخ دیپلماتیک و روابط بینالمللی است. به همین دلیل و دلایل دیگر، در بخشهایی از این کتاب بارها به او رجوع خواهم کرد. میخواهم با یک استاد دانشگاه دیگر که یک استرالیایی است شروع کنم: هدلی بال [Hedley Bull]. من «هدلی» را از زمانی میشناسم که در نیمه دهه ۷۰ دانشجوی تحصیلات تکمیلی در آکسفورد بودم. ما دوست بودیم و اندیشهها و نوشتههای او تاثیر زیادی بر من داشت. «بال» در سال ۱۹۷۷ آن چیزی را نوشت که من آن را مهمترین کتاب معاصر در حوزه روابط بینالملل میبینم: «جامعه آنارشیک» [The Anarchical Society]. زیر تیتر آنکه به قدر کافی گویاست این بود: «مطالعه نظم در سیاست جهان.»
«بال» در مورد «نظامهای» بینالمللی و «جامعه» بینالمللی مینویسد. این یک فرقگذاری است اما با یک تفاوت. یک نظام بینالمللی همان چیزی است که در سطح بینالمللی در غیاب تصمیمات سیاسی در کشورها و هویتهای دیگر وجود دارد البته همراه با نیروهای مختلفی که با یکدیگر ارتباط برقرار ساخته و بر یکدیگر تاثیر میگذارند. در مسیر انتخاب، مقررات، اصول یا قواعد، هیچ چیزی وجود ندارد. در مقایسه، یک جامعه بینالمللی هم متفاوت از سیستم است و هم چیزی بیش از سیستم است. آنچه میان سیستم با جامعه تمایز میگذارد این است که دومی نشاندهنده میزانی از پذیرش در بخشی از مشارکتکنندگان از جمله پذیرش برخی محدودیتهاست بر اینکه چه چیزی مورد جستوجو قرار میگیرد یا موجب دلسردی میشود، چگونه دنبال میشود یا کنار گذاشته میشود یا هر دو. این قاعدهمحور است. این قواعد (یا محدودیتها) از سوی اعضای جامعه به این دلیل ساده پذیرفته میشوند که تعیین میکنند که با توجه به انتخابهای مشخصی که به شکلی واقعگرایانه قابل دسترس هستند به نفع فرآیند اقدامشان است. چنین قواعدی – چنانکه وجود دارند- در توافقات قانونی رسمی عزیز داشته میشوند یا بهطور غیررسمی و غیرمنتظره محترم شمرده میشوند.
در حوزه بینالمللی، مفهوم «جامعه» چنانکه از سوی «بال» توصیف شده معنای مشخصی دارد. اول، «شهروندان» اصلی این جامعه، دولتها هستند؛ کلمهای که به شکل تبادلپذیری در اینجا و جاهای دیگر این صفحات با «دولت- ملت» و «کشورها» مورد استفاده قرار میگیرد. دوم، یک اصل بنیادین این جامعه این است که دولتها و حکومتها و رهبرانی که ناظر بر آنها هستند اساسا آزادی عمل دارند زیرا خواستار عمل در چارچوب مرزهایشان هستند. اینکه چگونه این افراد جایگاههای قدرت را اشغال کردهاند- خواه از طریق تولد، انقلاب، انتخابات یا روشهای دیگر- مهم نیست. سوم، اعضای این جامعه بینالمللی نه فقط این آزادی عمل را در بخشی از دیگران محترم شمرده و میپذیرند (در ازای اینکه دیگران هم بپذیرند که آنها میتوانند دست به عمل بزنند آنگاه که خواستار عمل در چارچوب مرزهایشان باشند) بلکه وجود اعضای دیگر این جامعه را هم محترم شمرده و میپذیرند. بنابراین، دولتها میکوشند از جنگ در میان خود احتراز کنند. شاید پر بیراه نباشد اگر این رویکرد را در روابط بینالمللی اینگونه تعریف کنیم: «زندگی کن و بگذار زندگی کنند» [live and let live] که درکی است که از مرزها عبور میکند.
ارسال نظر