برای بسیاری از کشورهای درحال توسعه و بسیاری از کشورهایی که مشتاقانه این الگو را ترویج کرده‌اند، مساله این نیست که الگوی چین «خوب» است زیرا کاپیتالیسم دموکراتیک اجماع واشنگتنی شکست خورده است. اگر به این صورت نگریسته شود، «الگوی چین» به راستی یک «ضدمدل» می‌شود: یعنی یک رویکرد اقتصادی کمتر منسجم و بیشتر یک ضدحمله در برابر ادعای بیجا و متکبرانه هنجارها و ارزش‌های جهانشمول غرب.

درحالی‌که نظام رهبری درصدد جلا دادن به وجهه و چهره بین‌المللی چین است اما نگران است که تمرکز بر ارزش‌ها و هنجارها دنبال کردن اهداف عینی مانند به حداکثر رساندن دسترسی به منابع طبیعی و توسعه بازارهای صادراتی را فقط دشوار می‌سازد. به‌عنوان یک اصل، چین بر این باور است که به کشورها ربطی ندارد که به دیگران بگویند چگونه امور داخلی‌شان را مدیریت کنند. سوم، چین نه توسعه‌یافته است و نه آن‌قدر مطمئن که قدرت نرم چشمگیری را پیاده کند. حزب در تلاش برای مدیریت تحول در کشور است؛ چالشی که تا دهه‌ها دغدغه حزب خواهد بود.

در نهایت، جذابیت بین‌المللی چین به نخبگان حاکمش است نه جامعه بزرگ‌ترش. حتی در آفریقا- که چین به شریک تجاری اصلی در این قاره و بسیاری کشورهای دیگر تبدیل شده- محبوبیت چین وضعیتی ترکیبی و پیچیده دارد. دولت‌ها قدردان پروژه‌های زیرساختی گسترده و فقدان پیش‌شرط در برنامه‌های کمکی هستند. اما نفرت مردمی روزافزونی از اقدامات استثمارگرانه شرکت‌های چینی و از دور خارج شدن کسب‌وکارهای کوچک محلی وجود دارد. نابودی اجماع واشنگتنی و عدم ظهور اجماع چینی بخشی از فرآیند بزرگ‌تر تعمیم‌زدایی در هنجارها و ارزش‌ها هستند. ایالات‌متحده تاکنون تاثیرگذارترین بازیگر جهانی بوده است اما ظرفیتش برای مطیع کردن یا ترغیب دیگران به اراده‌اش بسیار کاهش یافته است. با این حال، هیچ قدرت دیگری علاقه‌ای به پذیرش بار مسوولیت اخلاقی ندارد. نتیجه، ورشکستگی هنجاری در جهان است؛ جهانی که در آن مناطق و کشورها بر تفاسیر نسبی‌گرایانه خودشان از ارزش‌های «جهانشمول» اصرار می‌ورزند درحالی‌که تلاش‌های غرب برای بازتایید جهانشمول‌گرایی [universalism] در عمل را رد می‌کنند.

آیا الگوی توسعه چین پایدار است؟

همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، گرایش مهمی در میان برخی مفسران غربی در مورد اینکه‌ آیا ظهور چین امری پایدار است یا خیر وجود دارد. آنها به پیری سریع جمعیت، عواقب عظیم زیست‌محیطی رشد نامحدود، فساد گسترده و فراگیر و تاثیر محدودگرانه دولت بر نوآوری اشاره می‌کنند. این ارزیابی با حس قدرتمند جبرگرایی تاریخی تقویت می‌شود: طی ۲۵۰ سالی که از آغاز روشنگری اروپا می‌گذرد، موارد و نمونه‌های بسیار معدودی از یک کشور وجود داشته که موفق به شکست پیوند میان نوسازی و لیبرالیزاسیون سیاسی شده باشد. در این صورت، سوال این است که آیا چین می‌تواند به‌عنوان اولین کشور در دوران پسامدرن تاریخ را بسازد و فرآیند نوسازی را بدون دموکراتیزاسیون اساسی تکمیل کند یا خیر. در اینجا باید توجه کنیم که مردمان فروپاشی رژیم کمونیست را از زمان تاسیس جمهوری خلق چین در سال ۱۹۴۹ پیش‌بینی کرده بودند. برای مثال، سرکوب خشونت‌بار جنبش اعتراضی تیان آن‌من به‌دنبال نشان دادن این بود که مشروعیت رژیم از میان رفته و مرگ آن قریب‌الوقوع است. در عوض، حزب قوی‌تر شده است. غیر از دوره‌های گاه و بیگاهی از مخالفت‌های شدید، تعداد کمی در چین نقش برجسته حزب را در جامعه زیرسوال برده و تعداد کمی به‌دنبال تغییر سیستمیک هستند. مردم خواهان پایان فساد مسری و بی‌پایان هستند؛ اما شواهد اندکی از فشارهای جدی وجود دارد که می‌تواند حزب کمونیست را وادار به در آغوش کشیدن دموکراسی چندحزبی، حاکمیت قانون و دولت پاسخگو کند.

اما احمقانه است که پتانسیل تغییر اساسی در بلندمدت را نادیده بگیریم. دست‌کم ۴ چالش اصلی برای تداوم «مشروعیت» و «عمر» حکومت حزب کمونیست وجود دارد. حزب کمونیست چین بر یک تحول و دگرگونی اقتصادی- اجتماعی که در مقیاس، سرعت و موفقیت، چشمگیر بوده فائق آمده است. با این حال، چنان‌که ذکر شد، این انقلاب متحمل هزینه‌های جدی شده است. در سال‌های اخیر، پکن با اتخاذ گام‌هایی به‌دنبال پرداختن به برخی از این مشکلات بوده و بودجه‌هایی را به سلامت و تحصیل اختصاص داده و اولویت بیشتری به کارآیی و اثربخشی انرژی داده است. اما دهه‌ها طول خواهد کشید که این کشور به یک توسعه متوازن‌تر دست یابد. حزب در آینده زیر فشار عظیمی قرار خواهد گرفت تا این اهداف را عملیاتی سازد و همزمان اتفاقات زیادی پیش رویش خواهد بود تا امور را از مسیر خود خارج  سازد.

چین شاهد ظهور یک طبقه متوسط پیچیده‌تر و جهانی‌تر است. تاکنون این طبقه بر اهداف مادی متمرکز بوده که چیزی است شبیه به طبقه متوسط روسیه در اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰. این احتمالا در یک بازه کوتاه تا میان‌مدت خواهد بود، با توجه به اینکه چین هنوز در مراحل آغازین بزرگ‌ترین رونق و فوران مصرف [consumption boom] خود در تاریخ است. با این حال، اگر (و زمانی که) چین به یک اقتصاد توسعه‌یافته تبدیل شود و ثبات و پیشرفت و رونق مسلم انگاشته شوند، عضو میانه‌حال [average member] طبقه متوسط ممکن است از مصرف‌کننده به شهروند تحول یابد و بیشتر درگیر امور سیاسی شود. درخواست و دعوت برای مشارکت دموکراتیک واقعی می‌تواند مصرانه‌تر شود و حزب را با انتخاب دشوار میان سرکوب و لیبرالیزاسیون به حال خود رها سازد.