در اینجا مساله «اما و اگر» مطرح نیست بلکه این مساله مطرح است که «چه زمانی چین بر جهان حاکم خواهد شد». با این حال، مجموعه‌ای از نظریات و باورهای جدی وجود دارد دال بر اینکه چین در مسیر افول قرار دارد یا ممکن است با رکودی طولانی مواجه شود. این دیدگاه ریشه در این پیش‌فرض کلاسیک لیبرال دارد که رونق و موفقیت اقتصادی ناپایدار است مگر اینکه دموکراسی‌سازی و حاکمیت قانون هم در کنار آن وجود داشته باشد.  

قطع پیوند «موفقیت اقتصادی» [economic success] و «حقوق سیاسی» [political rights] به خوبی در رژیم‌های اقتدارگرا در بسیاری از بخش‌های جهان طنین می‌یابد. این رویکرد نه‌تنها به‌کار مشروع کردن حکومت‌شان بلکه به‌کار افزایش و بالا بردن امتیازات حاکمیتی‌شان در مواجهه با فشارهای غرب هم می‌آید. از سوی دیگر، الگوی چین نزد منتقدان یک ناسزا است. این اصطلاح تمام اشکال سوءاستفاده‌های حقوق بشری، فساد روزافزون و سوءحکمرانی، استثمار اقتصادی، بدتر کردن بی‌عدالتی‌ها و فرسایش و ویرانی محیط‌زیست را پنهان می‌سازد. در این فرآیند، این الگو یک معیار مطلق را جایگزین بسیاری از معیارهای پیچیده حکمرانی خوب می‌کند: شعار GDP دائما درحال افزایش. اساسی‌تر اینکه، الگوی چین اصل جهانشمولی در ارزش‌ها و هنجارهای بین‌المللی را تضعیف کرده و به تحلیل می‌برد؛ ارزش‌ها و هنجارهایی که در منشور سازمان ملل و اعلامیه جهانی حقوق بشر تقدیس شده است. پیامش که «سرمایه‌داری اقتدارگرا خوب است» ستمگری و استبداد را تحت پوشش سنت‌ها و فرهنگ محلی منطقی می‌سازد. به‌طور خلاصه، این سازه‌ای است که به خدمت منافع کوچک نخبگان حاکم درمی‌آید درحالی‌که مردم عادی را از آزادی‌های اساسی‌شان تهی می‌سازد.

تعریف الگوی چین

جالب این است که موافقان و منتقدان بر یک چیز توافق دارند: اینکه مدل چین یک مدل سرمایه‌داری اقتدارگرایانه است. آنها این مدل را با چند ویژگی قابل توجه پیوند می‌دهند: همزیستی نوسازی اقتصادی و سیاست‌های غیردموکراتیک؛ کنترل دولتی «فرماندهی از بالا»ی اقتصاد؛ مدیریت اقتصادی از بالا به پایین و اصلاحات آهسته و پیوسته. الگوی چین با سه فرضیه گسترده پشتیبانی می‌شود. فرض اول بر محور رابطه کنفوسیوسی میان حاکم و محکوم می‌گردد. مردم وظیفه اطاعت دارند درحالی‌که مشروعیت دولت بر ظرفیتش برای ارائه خدمات به مردم متکی است. فرض دوم، شبیه است به مرکزگرایی دموکراتیک لنینیستی؛ یعنی آنچه چین آن را دموکراسی درون‌حزبی می‌نامد. بحث‌ها و اختلافات سیاسی در چارچوب پارامترهای کنترل شده (مثل حزب) می‌تواند وجود داشته باشد اما وقتی قرار بر این شد که تصمیمی گرفته شود، در این صورت همه باید در یک صف قرار بگیرند. در نهایت، الگوی چین براساس این فرض عمل می‌کند که هیچ توسعه‌ای نمی‌تواند بدون ثبات وجود داشته باشد. استحکام قدرت سیاسی و مبانی تمام پیشرفت‌ها فوق‌العاده مهم است.