بخش پنجاه و دوم
پدیده شوم قرن جدید - ۷ بهمن ۹۵
حسن حسن و جمعی از نویسندگان
مترجم: محمدحسین باقی
در بخش قبل اشاره شد که طبقاتی از مردم هستند که باید هدف گرفته شوند، اما هدف گرفتن این طبقه باید به تایید و تصویب «راسخون در علم» برسد. تصمیم برای هدف قرار دادن آنها یا عقبنشاندنشان از آن نه تنها بر عهده کادرهای کار بلد قرار میگیرد بلکه از آغاز بر عهده راسخون در علم نیز قرار میگیرد. این راسخون در علم اهمیت زیادی دارد. میتوان آنها را هم تراز کمیته شرعیای دانست که داعش تاسیس کرد و از طریق آنها به صدور حکم و اجرای مجازات میپرداخت.
حسن حسن و جمعی از نویسندگان
مترجم: محمدحسین باقی
در بخش قبل اشاره شد که طبقاتی از مردم هستند که باید هدف گرفته شوند، اما هدف گرفتن این طبقه باید به تایید و تصویب «راسخون در علم» برسد. تصمیم برای هدف قرار دادن آنها یا عقبنشاندنشان از آن نه تنها بر عهده کادرهای کار بلد قرار میگیرد بلکه از آغاز بر عهده راسخون در علم نیز قرار میگیرد. این راسخون در علم اهمیت زیادی دارد. میتوان آنها را هم تراز کمیته شرعیای دانست که داعش تاسیس کرد و از طریق آنها به صدور حکم و اجرای مجازات میپرداخت.
در مورد خطیر بودن این موضوع، ما چند نمونه قبلی را خواهیم آورد که مربوط است به هدف قرار دادن طبقاتی از مردم یا خودداری از انجام آن.
مثال اول:
یکی از جوانان، یک گروه جهادی کوچک در مصر دایر کرد که به لحاظ سازمانی، مسیر جهاد در مصر را دنبال نمیکرد. او در حد مقدورات به دنبال دانش برآمد و کتاب «العمده فی إعداد العده» را مطالعه کرد. با این حال، متاسفانه او شروع به کاربست قواعد علمیای کرد که از کتاب «فقه الجهاد» اخذ شده و بدون اشاره به راسخون در علم آنها را به گروههای دیگر داد. پیوستگی و همبستگی گروه او طی تقابلهای دهه 90 از هم گسست و آن جوان کشته شد. نمیدانم اگر خداوند به او اجازه زیستن میداد آیا آن اشتباه را اصلاح میکرد یا خیر یا اینکه آیا او جنبشها در مصر را در معرض تحریف رسانهای که مقابله با آن سخت بود قرار میداد یا نه زیرا این مسالهای است که با جان و خون سر و کار دارد. یکی از اصول و قواعد راستینی که این فرد آن را به خطا به کار گرفت - و من از افرادی که با او بودند شنیده ام که او تقریبا آن را بهطور عملی بهکار میگرفت یا لااقل یکبار بهکار گرفت- اصلی است که بیان میدارد که «کشتن یک فرد مجهول الحال در سرزمین کفر براساس مصلحت مجاز است تا زمانی که فرد برای کارهای خوب تلاش کند.» این قاعدهای صحیح است، البته اگر قابلیت کاربرد برای سرزمین کفری را داشته باشد که ساکنانش عمدتا کافر باشند. در مورد سرزمین کفری که ساکنانش عمدتا مسلمان باشند، این قاعده نباید بهکار برده شود. کاربرد عملی بسیاری از اصول و قواعد جهادی که در کتاب «فقه الجهاد» ذکر شده ابتدا باید از سوی راسخون در علم مورد تایید و تصویب قرار بگیرد. در واقع، آن فرد راسخ در علم باید پیش از اینکه آن اصول از سوی فرماندهان میدانی قابلیت کاربرد بیابد آن را تصویب کنند، البته واجب و لازم نیست که هر بار آن اصول و قواعد را به راسخون در علم ارجاع دهیم بهویژه وقتی این کار غیرعملی باشد. با این حال، دستورالعملی برای هدف گرفتن گروه خاصی از مردم یا انجام اقدامی خاص - پیش از اینکه مجاز شناخته و تکرار شود- باید لااقل پیش از اولین تلاش از سوی راسخون در علم تایید و تصویب شود.
توجه: فرد مجهول الحال که در اینجا ذکرش رفته کسی است که هیچ نشانهای از این وجود ندارد که آیا او مسلمان است یا کافر. هیچ نشانه یا ادله روشنی در مورد مسلمانی او نیست و هیچ ادله روشنی هم در مورد کفر او نیست و معلوم نیست آیا او یکی از ناقضین اسلام است یا خیر.
مثال دوم
در مثال قبل دیدیم که شکست در درک مشکل در موضوع «فرد مجهول الحال» تقریبا منجر به فاجعه شد. در مثال دوم، خطا از شکست در درک یا نادیده گرفتن مشکلی دیگر بر میخیزد:«مسلمان مستور الحال» یا مسلمانی که وضعیتش روشن نیست. این مسالهای مهمتر از مساله اولی است و تا زمان حاضر از تاثیراتش رنج میبریم. این مساله پس از آن رخ داد که گروهی از افراد جاهل و بیتجربه رهبری یک جنبش مسلح در الجزایر را پس از آن به دست گرفتند که رهبران آن جنبش یکی پس از دیگری کشته شدند؛ رهبرانی که از دیسیپلین خاصی برخوردار بودند. رهبری جدید حکومتی ناعادلانه مبتنی بر «ادله و شواهد متشابه» برقرار کرد که در این اصل نمود مییافت که «هر کسی با ما نیست بر ماست.» آنها [یعنی آن گروه جاهل و بیتجربه] مخالفان خود و کسانی [منظور سایر گروههای اسلامی] که زیر بیرقشان قرار نمیگرفتند را «باغی» [بغیکننده و طغیانگر] و بدعت آور نامیدند هرچند آنها به درستی کسانی را که در انتخابات دست به رقابت زده بودند مرتد مینامیدند. آن گروه جاهل و بیتجربه همچنین تودههای مسلمان در این جامعه [الجزایر] را در زمره کفاری قرار میداد که با طاغوت بیعت کردهاند زیرا از طاغوت برائت نجستهاند. البته، محتمل است که این قاعده استوار و صحیح باشد البته اگر منظور آنها فردی باشد که اگر «با» آنها نبوده- و به دشمنشان «علیه» آنها با هر ابزاری یاری رسانده - علیه آنهاست. در مورد روش کاربرد آن از سوی آنها، باید گفت که کاربرد آن با نادیده انگاری عقل و شریعت همراه است. با این حال، کاربرد درست این اصل به این معنا نیست که به سرعت به کشتن تمام طبقاتی روی آوریم که به دشمن کمک میکنند. از این رو، بر طبق شرایط، ما کشتن طبقاتی از مردم که به دشمن یاری میرسانند را به تعویق میاندازیم.
توجه: مسلمانی که مستور الحال است فردی است که یکی از نشانههای مسلمانی را بروز میدهد اما معلوم نیست که آیا ناقض اسلام است یا خیر.
نمونههایی از جوانب دیگر
مطالب قبلی در مورد هدف قرار دادن گروههای خاصی از مردم بود. مواردی از هدف قرار ندادن برخی گروهها هم بود که در گذشته اتفاق افتاده و اعتراضی به آن وارد نیست. تاریخ جنبش ما- که روزگاری شجاعانه به نبرد و مخالفت با یهودیان، مسیحیان و کفار شتافتند- مملو از سالهای بیثمری است که در آن کسی نمیتوانست گروههایی از مردم در میان «طواغیت»، دشمنانشان یا حامیانشان را هدف قرار دهد. این ویژگی اسلام است. آنچه حسن البنا در مورد آنانی گفت که دست به عملیات علیه کسانی میزدند که با اشغال همکاری میکردند و کسانی که از طواغیت حمایت میکردند- و کسانی که فلسطین را به یهودیان تسلیم کردند- اشاره به ما ندارد تا جایی که هدف گرفتن آن گروهها را تا آنجا پذیرفت که در یکی از پیامهایش در مورد آنها چنین گفت:«آنها نه برادران ما هستند و نه مسلمان.» بنابراین، او قضاوت را به جنبشهایی واگذار کرد که ثمرات [اندیشه] خود را با عقایدی این چنینی به دشمن باخته بودند؛ [عقایدی] که از دانش اندک از شریعت یا واقعیت نشأت گرفته بود.
ارسال نظر