بخش دوم
دومینوی پوپولیسم - ۲۴ آبان ۹۵
فرید زکریا/ تحلیلگر مسائل آمریکا
ترجمه: محمد حسین باقی
در بخش قبل زکریا از موج پوپولیسمی سخن گفت که در حال در نوردیدن مناطق مختلف جهان است. او بر این باور است که ترامپ بخشی از موج گسترده پوپولیسم است که در حال در نوردیدن جهان غرب است. او معتقد است پوپولیسم بهعنوان جنبشی- هرچند قدرتمند- باقی خواهد ماند. او در بخش قبل به تعریف پوپولیسم پرداخته و سیر تاریخی آن در جهان غرب را مورد بررسی قرار داد. در این بخش او به یافتههای اینگلهارت و نوریس در مورد چگونگی ظهور پوپولیسم میپردازد.
فرید زکریا/ تحلیلگر مسائل آمریکا
ترجمه: محمد حسین باقی
در بخش قبل زکریا از موج پوپولیسمی سخن گفت که در حال در نوردیدن مناطق مختلف جهان است. او بر این باور است که ترامپ بخشی از موج گسترده پوپولیسم است که در حال در نوردیدن جهان غرب است. او معتقد است پوپولیسم بهعنوان جنبشی- هرچند قدرتمند- باقی خواهد ماند. او در بخش قبل به تعریف پوپولیسم پرداخته و سیر تاریخی آن در جهان غرب را مورد بررسی قرار داد. در این بخش او به یافتههای اینگلهارت و نوریس در مورد چگونگی ظهور پوپولیسم میپردازد.
مهمترین یافته اینگلهارت و نوریس همانا افول اقتصادها به مثابه محور سیاست است. تصوری که امروز از سیاست وجود دارد هنوز با شکاف راست- چپ اساسی در قرن بیستم شکل داده میشود. احزاب چپگرا بهدنبال افزایش هزینههای دولت، دولت رفاه بزرگتر و مقرراتی در زمینه کسب و کار هستند. احزاب راستگرا اما به دنبال دولتی محدود، سیاستهای «لسهفر» - رویکرد اقتصادی است که طبق آن کنش میان افراد خالی از هرگونه دخالت دولت است - و مسائلی از این دست هستند. الگوهای رایدهی بهطور سنتی این شکاف ایدئولوژیک را تقویت میکند و باعث میشود طبقه کارگر به سوی چپ و طبقه متوسط و بالاتر به سوی راست بروند. درآمد بهترین مولفه/ شاخص برای انتخاب سیاسی یک فرد است. اینگلهارت و نوریس اشاره میکنند که این الگوی قدیمی رایدهی دههها است در حال رنگ باختن است. آنها مینویسند: «تا دهه 80، رایدهی طبقاتی به پایینترین سطحی که تاکنون در بریتانیا، فرانسه، سوئد و آلمان غربی ثبت شده بود، افت کرد. در آمریکا، [تا دهه 90] این الگو آنقدر افت کرد که تقریبا هیچ فضایی برای افتهای بعدی باقی نگذاشت.» امروز، جایگاه اقتصادی آمریکا مولفه بدی برای اولویتهای رایدهی مردان/ زنان در این کشور است. دیدگاههای آنها در مورد مسائل اجتماعی نشانه دقیقتری از این است که آیا آن زن/ مرد از جمهوریخواه حمایت میکنند یا دموکرات. اینگلهارت و نوریس دستور کارهای حزبی را در دهههای اخیر تحلیل کرده و دریافتند که از دهه 80 به این سو، مسائل اقتصادی کم اهمیتتر شدهاند و مسائل غیراقتصادی - مانند مسائل مربوط به جنسیت، نژاد و محیطزیست- اهمیت فراوانتری یافتهاند.
چه چیزی میتواند این تغییر را توضیح دهد و چرا این مساله کاملا در جهان غرب در حال وقوع است؟ اروپا و آمریکای شمالی شامل کشورهایی با شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بسیار متفاوت هستند، اما همگی با چالشی مشترک دست به گریبانند: سکون اقتصادی. با وجود انواع سیاستهای اقتصادی که آنها اتخاذ کردند اما تمام کشورهای غربی از دهه 70 به بعد شاهد افت بودهاند. با این حال، رشدهای مختصر و موقتی هم بوده که شامل آمریکا هم میشد. چه چیزی میتواند تبیینکننده این افول باشد؟ «روشیر شارما» در کتاب «ظهور و سقوط ملتها» خاطرنشان میکند که یک گرایش گسترده مانند این بنبست باید به همان میزان انگیزه گستردهای داشته باشد. او یک مولفه را در میان سایر مولفهها شناسایی میکند: مولفه جمعیتی. کشورهای غربی از آمریکا تا لهستان، سوئد و یونان همگی شاهد کاهش نرخ باروری بودهاند. البته میزان آن فرق دارد، اما در همه جا خانوادهها کوچکتر شده، کارگران کمتری وارد نیروی کار شده و صفوف بازنشستگان سال به سال افزایش مییابد. این تاثیری بنیادین و منفی بر رشد اقتصادی داشته است.
آن کاهش رشد با چالشهایی همراه است که به اقتصاد جدید جهانی مربوط میشود. جهانیسازی اکنون فراگیر و تثبیت شده است و بازارهای غربی (بهطور اعم) بازترین بازارها در جهان هستند. کالاها در اقتصادهای با درآمد کم به راحتی ساخته و به اقتصادهای صنعتی توسعه یافته منتقل میشوند. در حالی که تاثیر تجارت روزافزون جهانی برای اقتصادها (بهطور کلی) مثبت است اما بخشهای خاص ضعیف شده و بخش زیادی از کارگران غیرماهر و نیمهماهر بیکار شدهاند. گرایش دیگری که در جهان غرب در جریان است انقلاب اطلاعاتی است. اینجا جای بحث نیست که آیا تکنولوژیهای جدید در حال افزایش بهرهوری هستند یا خیر. فقط کافی است بگوییم که آنها تاثیرات جهانیسازی را تقویت میکنند و در بسیاری از موارد کاری بیش از تجارت انجام میدهند تا برخی مشاغل را منسوخ سازند. برای مثال، فناوریهای مدرن و حیرتآوری را در نظر بگیرید که شرکتهایی مانند گوگل و اوبر دنبال میکنند که امکان استفاده از خودروهای بدون راننده را میسر میسازد. تاثیرات دیگر این روند هر چه باشد اما نمیتواند برای بیش از 3 میلیون آمریکایی که رانندگان حرفهای کامیون هستند مثبت باشد («درک تامسون» از The Atlantic میگوید بیشترین شغل برای مردان آمریکایی رانندگی با اتوبوس، کامیون یا خودروی شخصی است).
چالش نهایی مالی است. تقریبا تمام کشورهای غربی با بار مالی بزرگی مواجه هستند. نسبت خالص بدهی به تولید ناخالص داخلی در اتحادیه اروپا در سال 2015 معادل 67 درصد بود. در ایالاتمتحده هم 81 درصد بود. این ارقام فلجکننده نیستند اما محدودیتهایی بر توانایی دولتها برای اقدام مینهد. بدهیها باید تامین مالی شوند و وقتی هزینهها روی افراد مسن از حقوق بازنشستگی و مراقبتهای بهداشتی بالاتر بزند، بار بدهی افزایش مییابد. اگر یک مسیر امن برای رشد قویتر وجود داشته باشد همانا سرمایهگذاری است - صرف هزینه روی زیرساختها، آموزش، علم و تکنولوژی- این مسیر بار بار مالی روزافزون جمعیت در حال پیر شدن دشوارتر میشود. این محدودیتها- جمعیتی، جهانیسازی، تکنولوژی و بودجهها- به این معنا است که سیاستگذاران مجموعه محدودی از گزینهها را دارند که از میان آنها میتوانند دست به انتخاب بزنند. این روزها راه حلهای معقول برای مشکلات مربوط به اقتصادهای توسعهیافته، به شکل اجتنابناپذیری مجموعهای از تلاشهای هدفمند است که به شکل جمعی اوضاع را بهبود خواهد بخشید با: سرمایهگذاری بیشتر، بازآموزی بهتر کارگران، اصلاحات مربوط به خدمات بهداشتی- درمانی. اما این روند تدریجی احساس عمیق سرخوردگی در میان بسیاری از رایدهندگانی به وجود میآورد که خواهان راهحلهای بیشتر و رهبران جسورتر و قاطعتری هستند که مشتاق فرمان دادن به آنها هستند. در آمریکا و جاهای دیگر حمایت روزافزونی برای چنین رهبرانی وجود دارد؛ رهبرانی که هم خودشان و هم مردم مشتاق فرمان آنها بوده و سیستمهای کنترل و توازن دموکراسی غربی را باطل میسازند.
ارسال نظر