بخش هفتم
بازگشت به خاورمیانه - ۱۰ مهر ۹۵
جیمز. اف. جفری/ دیپلمات آمریکایی
مایکل آیزنشتات/ محقق نظامی
ترجمه: محمدحسین باقی
در بخش قبل اشاره شد که سال ۱۹۹۱ نقطه عطفی برای آمریکا بود زیرا فروپاشی شوروی در این سال باعث شد آمریکا به قدرت مسلط در منطقه تبدیل شود. مشخصه این دوران یکی کنفرانس صلح مادرید میان اعراب و اسرائیل بود و دیگری سیاست مهار دوجانبه که دولت بیل کلینتون در منطقه در پیش گرفته بود. نقطه تمرکز این دکترین، بر ایران و عراق متمرکز بود. ستون فقرات منطقه در حال لرزش بود زیرا نسل جوان در حال سر بر آوردن بود و مسائلی مانند سلاحهای کشتار جمعی در عراق و لیبی، پدیده دولتهای ناکام در افغانستان، پاکستان و غزه و اتفاقات دیگر سیاست آمریکا را بهشدت به خود معطوف کرد.
جیمز. اف. جفری/ دیپلمات آمریکایی
مایکل آیزنشتات/ محقق نظامی
ترجمه: محمدحسین باقی
در بخش قبل اشاره شد که سال ۱۹۹۱ نقطه عطفی برای آمریکا بود زیرا فروپاشی شوروی در این سال باعث شد آمریکا به قدرت مسلط در منطقه تبدیل شود. مشخصه این دوران یکی کنفرانس صلح مادرید میان اعراب و اسرائیل بود و دیگری سیاست مهار دوجانبه که دولت بیل کلینتون در منطقه در پیش گرفته بود. نقطه تمرکز این دکترین، بر ایران و عراق متمرکز بود. ستون فقرات منطقه در حال لرزش بود زیرا نسل جوان در حال سر بر آوردن بود و مسائلی مانند سلاحهای کشتار جمعی در عراق و لیبی، پدیده دولتهای ناکام در افغانستان، پاکستان و غزه و اتفاقات دیگر سیاست آمریکا را بهشدت به خود معطوف کرد. حادثه ۱۱ سپتامبر همهچیز را دگرگون کرد.
پرزیدنت اوباما، با وجود تعهد لفظیاش به تغییر بنیادین در استراتژی خاورمیانهای در قاهره و جاهای دیگر، رویکردی بسیار سنتیتر در قبال منطقه را در دوره اول خود در پیش گرفت: حمایت قدرتمندانه برای پایان دادن به بنبست موضوع اسرائیل و فلسطین، آغاز یورش به افغانستان، مداخله در لیبی و توسعه مشارکت محدود دولت بوش در عراق. او معمولا به شیوهای شبیه به پرزیدنت کلینتون رفتار میکرد، در عین حالی که از تجربه تحول بلندپروازانه اجتناب میکرد و تعهدات جدید برای تسهیل توازن دوباره به سوی آسیا را محدود کرد. اما اوباما در دور دوم ریاستجمهوریِ خود روشن کرد که برای تحول در منطقه و نقش آمریکا در آن تلاش میکند. اوباما در عین حالی که بیشتر معماری امنیتی آمریکا را حفظ کرد اما چندان تمایلی برای تقویت آن به واسطه نیروی نظامی نداشت. در عوض، همانطور که در سخنرانی سال ۲۰۰۹ در قاهره و سپس آنکارا نشان داده شد، اوباما در تمام منطقه تلاش میکرد تا بر دشمنان فایق آید و جمعیتهای خیابانی را متقاعد سازد که آمریکا دشمن نیست.
بارزترین نمونه این مساله همانا شکست او در اجرای هدفش مبنی بر سرنگونی بشار اسد با کمک سازمان سیا و برنامه «تسلیح و تجهیز» بود. از دیگر اقدامات نصفه و نیمه اوباما همانا واکنش تردیدآمیز او به بازگشت داعش به عراق در نیمه اول سال ۲۰۱۴ و خط قرمزی بود که او برای استفاده از «سلاحهای شیمیایی» در سوریه مطرح کرد اما وقتی بهکار گرفته شد، هیچ کاری از پیش نبرد. از دیگر اقدامات نصفه و نیمه وی تعهد- که بعدها لغو شد- به عقبنشینی نیروهای آمریکایی از افغانستان تا سال ۲۰۱۶ بود. این سیاست ها، در ترکیب با تواناییهای روزافزونِ هستهای ایران، موجب طرح دکترین اوباما شد که در تضاد با استراتژیهایی بود که به دوران اولیه پساجنگ بازمیگشت. این استراتژی نیروی مرگبار را بهعنوان ابزاری اصلی فقط در کشمکش علیه سازمانهای تروریستی و سپس از طریق حملات هوایی «کمخطرتر» و «کمهزینهتر» و انجام عملیات ویژه میپذیرد. در غیر این صورت، استفاده از ابزار نظامی سازنده نخواهد بود.
رئیسجمهوری در سخنرانی خود در مه ۲۰۱۴ در وست پوینت در این زمینه به صراحت سخن گفت:«از زمان جنگ جهانی دوم، برخی از پرهزینهترین اشتباهات ما برخاسته از محدودیتهای ما نبود، بلکه برخاسته از اراده ما برای حرکتی پر شتاب به سوی ماجراجوییهای نظامی بدون تفکر در مورد عواقبش و بدون به دست آوردن حمایت بینالمللی و مشروعیت برای اقداماتمان و بدون در جریان گذاشتن مردم آمریکا در مورد فداکاریهای موردنیاز بود». وقتی زور لازم باشد، رویکرد او اتکا بر قهرمانهای محلی بوده است - دولت و نیروهای مسلح عراق و افغانستان، متحدان منطقهای، ناتو و شرکا، چنانکه در عملیات لیبی دیده شد- «که از پشت صحنه هدایت عملیات را به دست میگیرند» حتی اگر دولت این زبان را انکار کرده باشد.
4- مشارکت نظامی آمریکا
از زمان پایان جنگ جهانی دوم، مشارکت نظامی آمریکا در خاورمیانه شکلهای مختلفی به خود گرفته است؛ از ارسال تجهیزات برای شرکا و متحدان تا استقرار محدود و بعدها گسترده نیروهای آمریکایی تا مشارکت نظامی که طیفی از حملات مختصر تا عملیاتهای زمینی گسترده را شامل میشود.
معماری امنیتی
در راستای دنبال کردن استراتژیهای منطقهای ایالات متحده طی ۷ سال گذشته فعالیتهای مختلف کوتاهمدت و بلندمدت سیاسی و نظامی داشته است که به ۵ نوع تقسیم میشود:
۱- تضمینها و تعهدات مختلف، ۲- تلاشهای امنیتی- کمکی: فروشهای نظامی خارجی بلندمدت (FMS) و آموزش، تجهیز و توصیه برنامهها، ۳- استقرار نیرو و بهکارگیری آنها، ۴- عملیات نظامی یا تهدید به اقدام نظامی، ۵- حمایت دیپلماتیک بینالمللی برای امنیت منطقهای و عملیاتهای آمریکایی.
این مطالعه بر نوع چهارم متمرکز است: عملیاتهای نظامی یا تهدید به اقدام نظامی. اینها شامل استفاده از زور واقعی یا بالقوه است و از این رو پرریسکترین و بالقوهترین عنصر تغییر بازی در هر معماری امنیتی است. تمام عملیاتها در خاورمیانه برای حمایت از وضع موجود با حفظ یا احیای صلح و بازدارندگی یا پاسخ به تهدیدات مربوط به امنیت و ثبات منطقهای و اصول گستردهتر جهان شمول طراحی شده است. مداخلات به شرح زیر تقسیم میشود:
* پاسخ به نمایش قدرت روسیه در منطقه: دهه ۱۹۴۰، هشدار جهانی جنگ یوم کیپور، تهاجم ۲۰۰۱ به افغانستان، عملیات ۲۰۱۵ در سوریه.
* دفاع از متحدان یا پاسخ به تجاوز به نظام بینالمللی: حملونقل هوایی در جنگ یومکیپور، جنگ تانکرها و تهاجم عراق به کویت
* پاسخ به تجاوز تروریستی با و یا بدون حمایت دولتی: دستگیری رهبر بلندپایه ربایش کشتی «آشیل لارو» (۱۹۸۵)، حمله به لیبی در پاسخ به بمبگذاری در دیسکوی برلین (۱۹۸۶)، جنگ جهانی با تروریسم، افغانستان (۲۰۰۱-)، داعش.
* پاسخ به تهدیدات ناشی از سلاحهای کشتار جمعی: عراق (۲۰۰۳- ۱۹۹۱)، سوریه (۲۰۱۳- ۲۰۰۷)
* مداخله در ستیزهای مدنی یا دولتهای ناکام: بیروت (۱۹۵۷، ۱۹۸۳)، عملیات نظارت شمال (۲۰۰۳، ۱۹۹۷) در عراق؛ مداخله در سوریه (۲۰۱۱ ).
تنها استثنای نسبی در تقسیم بندی «ذاتا دفاعی»، مداخله در افغانستان (۲۰۰۱) و عراق (۲۰۰۳) بود؛ جایی که اهداف دگرگونکننده، به تصمیم برای مداخله کمک کرد.
ارسال نظر