بازگشت به خاورمیانه

جیمز. اف. جفری/ دیپلمات آمریکایی
مایکل آیزنشتات/ محقق نظامی
ترجمه: محمدحسین باقی

مروری تاریخی بر عملیات‌های نظامی آمریکا

بخش اول:

۱- مقدمه

این مطالعه نقش ارتش و نیروی نظامی آمریکا را در پیشبرد سیاست خاورمیانه‌ای این کشور از سال ۱۹۴۵ به این سو بررسی می‌کند. ارتش آمریکا ابتدا با استفاده از معیار نظامی در کنار تاثیر سیاسی خود به پیشبرد استراتژی آمریکا در منطقه کمک می‌کند. برای اینکه این فعالیت‌های خاص نظامی معنا یابند، باید آنها را در متنی بزرگ‌تر از یک استراتژی کلان‌تر قرار داد که بازتاب منافع اساسی و رویکردهای اصلی برای دستیابی به آنها باشد. در خاورمیانه، اول و مهم‌تر از همه، استراتژی یعنی تجلی منطقه‌ای استراتژی کلان آمریکا از جنگ جهانی دوم به این سو «ساختن و دفاع کردن از یک نظم بین‌المللی لیبرال» بوده است. این نظم به‌طور سنتی هم مروج لیبرالیزاسیون داخلی و هم آرامش و ثبات منطقه‌ای بوده است؛ اما خاورمیانه یک استثنا بوده است. بنابراین، در قیاس با بالکان، آسیای‌جنوب شرقی یا آمریکای مرکزی، ارتش آمریکا - حتی زمانی که موفق هم بوده باشد- فقط تاثیر خشونت‌های گسترده منطقه‌ای و بی ثباتی را محدود کرده است.

در مقایسه با سایر مناطق، آرامش نسبی و فرصت‌ها برای ادغام و یکپارچگی جهانی که با چتر امنیتی آمریکا فراهم آمد باعث ادغام این منطقه در جامعه جهانی نشده یا به «آرام» کردن هیجانات منطقه کمک نکرده است. در چنین موردی، آنجا که تعهدات آمریکا در برابر عدم قطعیت‌های بزرگ باید تعهداتی بلندمدت باشد، اما ابزارهای نظامی لازم برای حفظ وضعیت «شبه طبیعی» منطقه بدون اینکه منابع آمریکا یا اراده سیاسی‌اش آشکارا محدود شود، باید در دسترس باشد. این مطالعه، این ابزارها را از چشم‌اندازهای مختلف بررسی می‌کند و به نتیجه گیری‌هایی در مورد این مساله می‌رسد که کدام رویکرد موثر افتاده و کدام رویکرد باید اصلاح یا از نو تعریف شود.

با وجود اینکه بدبینی‌های داخلی و مخالفت با فعالیت‌های نظامی آمریکا در خاورمیانه زیاد است، اما این مخالفت‌ها در نظرسنجی‌های عمومی، نتایج انتخابات و نگرش‌ها و سیاست‌های دولت اوباما در سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ به اوج خود رسید. بی میلی دولت برای استفاده از نیروی نظامی مبتنی بر این عقیده دولت اوباما و مقام‌های بالا بود که - به تعبیر رئیس‌جمهور- «از زمان جنگ جهانی دوم به این سو، برخی از پرهزینه‌ترین اشتباهات ما ریشه در تمایل ما به شتاب در ماجراجویی‌های نظامی داشته نه محدودیت‌های ما». هجده ماه بعد، معاون وزیر خارجه، تونی بلینکن، با اشاره به تحولات خاورمیانه همین سخنان را گفت:«اما نمی‌توانیم انکار کنیم که درس‌هایی هم در مورد اثربخشی و پایداری مداخلات نظامی نامحدود و نامشخص آموختیم که پیامدهای ناخواسته زیادی داشتند». با توجه به تهدیدات دائمی که بحران خاورمیانه برای امنیت جهانی به دنبال دارد که نمود آن در پاییز ۲۰۱۵ با سیل آوارگان و مهاجران از منطقه، حملات داعش در تمام نقاط دنیا و مداخلات نظامی خطرناک که در سوریه دیده شد، مهم و البته فوری است که بررسی کنیم ارتش براساس تجربیات ما در منطقه چه کارهایی می‌تواند یا نمی‌تواند انجام دهد.

2- اصول اساسی

«استراتژی کلان» آمریکا از زمان آغاز جنگ جهانی اول - که انعکاس «تم»‌های غالب در سیاست خارجی آمریکاست که تاریخ آن به جنگ جهانی اول باز می‌گردد- بر تاسیس و مدیریت یک سیستم امنیتیِ جهانی برای مهار و پیشگیری از تهدیدات خارجی برای سیستم متمرکز بوده است. با توجه به توانمندی اقتصادی یا تکنیکی و جمعیت شناختیِ اوراسیا، یک قدرت یا قدرت‌های مسلطی که از آن منطقه سر برآورند و از فناوری نظامی مدرن استفاده کنند در نهایت می‌توانند قدرت خود را با رسوخ در مرز دو اقیانوس بزرگ به رخ آمریکا بکشند. این منطق ژئواستراتژیک با ارزش‌های فلسفی و اخلاقی تکمیل شد. بسیاری از آمریکایی‌های تاثیرگذار به‌عنوان شهروندان قدرتمندترین کشور اقتصادی و مالی - و به‌زودی نظامی- در دنیا تا اوایل دهه ۱۹۰۰، تصور می‌کردند که آمریکای عافیت‌طلب باید از قدرت منحصربه‌فرد خود برای گستراندن نظم بین‌المللیِ قانون‌محوری استفاده کند که نه تنها به نفع منافع امنیتی آمریکا باشد بلکه به نفع خواسته اخلاقی برای یک سیستم سیاسی مدرن، انسان دوست و جهانی نیز باشد که در نهایت مانع آغاز جنگ می‌شود.

در پایان جنگ جهانی دوم، بسیاری از این «تم»‌ها در منشور سازمان ملل راه یافت. واقعگرایانه‌تر اینکه، فروپاشی فوری آن نظمِ پساجنگ به‌دلیل توسعه طلبی شوروی منجر به بازتفسیر «دفاع محور» فلسفه اساسی آمریکا برای مهار رقبای استراتژیکش و حفظ سیستم جهانی در پس این بازدارندگی شد. جورج کنان، در مقاله معروفش با عنوان «نامه بلند» و «آقای ایکس» در فارن افرز، این مبنای فکری را برای سیاست خارجی آمریکا فراهم آورد تا به مخالفت با شوروی بپردازد:«اگر دشمن شوروی [مثلا آمریکا] نیروی کافی داشته باشد و استفاده خود از آن نیرو را آشکار سازد، به ندرت این کار را انجام می‌دهد». این استراتژی جهانی تمرکز آمریکا را بر این موضوعات قرار داده است:

* توسعه، حفظ - مثلا از طریق یکپارچگی اقتصادی به رهبری نهادهای بین‌المللی- دفاع و گسترشِ (تا آنجا که ممکن است) یک «نظم جهانی» غربی؛ و

* ترویج دموکراسی، حاکمیت قانون و حقوق بشر در چارچوب دولت‌های عضو درحالی‌که «انتظار» فروپاشی کمونیسم را می‌کشد.

با وجود فروپاشی شوروی اما این چارچوب اساسِ استراتژی آمریکا مانده است. از اواخر دهه ۸۰ به این سو، سیاست آمریکا بر چالش‌های منطقه‌ای متمرکز بود. این چالش‌ها نمی‌تواند تهدیدکننده آمریکا یا نظم جهانی باشد اما اگر به این چالش‌ها رسیدگی نشود می‌تواند جهان‌شمولیِ سیستم جهانی و در نتیجه، مشروعیتش را زیر سوال ببرد. این فقط مساله غرور برای آمریکا نیست. یکی از اهداف مداوم آمریکا برای ذی‌نفعان بین‌المللیِ نظم این بود که آنها بار بیشتر حفظ این نظم را به دوش بکشند و آمریکا بار کمتری متحمل شود. اما این نیازمند سطح بالایی از مشروعیت «فراتر» از هژمونی شبه آمریکایی و امنیت به‌عنوان حقی اخلاقی در همه جاست نه فقط جاهایی که برای آمریکا مهم تلقی می‌شود. این رویکرد باعث تشکیل ائتلاف بین‌المللی تحت امر آمریکا در دوران پس از ۱۹۸۹ شد تا با چالش‌های منطقه‌ای از کلمبیا و کره‌شمالی تا بالکان و خاورمیانه دست و پنجه نرم کند.