فروپاشی نظم جهانی - ۱۳ مرداد ۹۵

کیمبرلی کیگن، فردریک کیگن، جنیفر کافرلا، هارلین گامبیر، کاترین زیمرمان
ترجمه: محمدحسین باقی

در بخش قبل به چند مفهوم پرداخته شد؛ ابتدا تعریفی از جهاد ارائه شد و سپس به مفهوم سلفی‌گری سیاسی و سلفی‌گری جهادی پرداخته و تفاوت‌های میان آنها تشریح شد. سلفی‌های سیاسی قدرت و نفوذ سیاسی را به‌عنوان ابزار اصلی دنبال می‌کنند که به واسطه آن اهداف خود را عملی می‌کنند. با این وجود، این سلفی‌های سیاسی نیز از میزانی از خشونت برای دنبال کردن اهدافشان و مجاز دانستن جهاد خشونت‌بار علیه قدرت‌های استعماری که با آنها در حال جنگ بودند، حمایت می‌کردند. سلفی‌های جهادی معتقدند جهاد به‌عنوان نزاع مسلحانه علیه کافران و مرتدان «واجب عینی» است؛ یعنی الزام شخصی برای آحاد افراد. بنابراین آنها خطرناک‌ترین فرقه در درون اسلامگرایان رادیکال و حتی خشن هستند زیرا مرام و باور آنها بسیج تمام اعضای جامعه‌شان را برای مبارزه می‌طلبد.

به همین جهت استراتژی آمریکا به‌طور ضمنی بر این فرض است که سلفی- جهادی‌هایی که هم اکنون بر حمله به غرب متمرکز نیستند، تمرکز خود را تغییر نخواهند داد. با این حال، نه الهیات و نه ایدئولوژی گروه‌های سلفی- جهادی هیچ مبنایی برای آن فرض ارائه نمی‌دهد و این فرض اشتباه است. دولت اوباما مدت‌ها بر این باور بود که - برای مثال- داعش، تهدیدی برای غرب نیست زیرا تمرکز این گروه بر تحولات داخلی و محلی است.

هیچ چیزی در ایدئولوژی سلفی- جهادی ذاتا میان گروه‌هایی که مشتاق حمله به آمریکا هستند و گروه‌هایی که مشتاق نیستند مانع ایجاد نمی‌کند. اصلی که ایجاد یک جامعه اسلامی راستین در جهانی با اکثریت مسلمان را در حمله و شکست غرب در موطنش می‌بیند در نوشته‌های مهم‌ترین متفکران سلفی کاملا عیان است. نفس این مرام و مسلک اعضا را برای حمایت از حمله به غرب به‌عنوان یک اصل آماده و مستعد می‌سازد و خودداری از چنین حمله‌ای فقط به مسائل عملی باز می‌گردد. بار اثبات آن بر دوش تمام کسانی است که ادعا می‌کنند آمریکا می‌تواند با گروه‌های سلفی- جهادی مانند احرارالشام در سوریه زیر یک سقف زندگی کند و با آنها کنار بیاید.

زمینه‌های محلی: عراق و سوریه

داعش و قدرتمندترین زیرشاخه‌های القاعده درگیر جنگ‌های محلی هستند؛ داعش در عراق، سوریه، لیبی، یمن و افغانستان؛ النصره‌ سابق یا «جبهه فتح الشام» فعلی در سوریه و تا حدی کمتر در لبنان؛ «القاعده در شبه جزیره عربستان» در یمن؛ الشباب در سومالی و کنیا؛ «القاعده در مغرب اسلامی» در لیبی و مالی؛ «بوکوحرام» در نیجریه و منطقه دریاچه چاد. این گروه‌ها از این درگیری‌ها جان می‌گیرند. در واقع، درگیری‌ها همچون خونی جدید در کالبد آنها است و به آنها اعضایی جدید (داخلی و خارجی) می‌بخشد و منابع مالی مضاعفی به آنها می‌دهد. همچنین فرصت‌هایی برای توجه رسانه‌ای و افزایش حضورشان در عرصه شبکه‌های اجتماعی نیز در اختیارشان قرار می‌دهد. این یک اشتباه وحشتناک است که تصور کنیم جنگ باعث از بین رفتن القاعده و داعش می‌شود. در مقابل، مقیاس و شدت نزاع محلی ارتباط تنگاتنگی با توانایی محلی زیرشاخه‌های القاعده یا ولایات داعش دارد.

القاعده و داعش شروع‌کننده هیچ‌یک از این جنگ‌ها نبوده‌اند. آنها در اصل، قدرتمندترین نیروی جنگی در آنها هم نبودند. آنها فقط از فروپاشی دولت‌ها و ظهور خلأ امنیتی در مناطقی که باعث رنجش جمعیت سنی شده بود بهره‌برداری کردند؛ سنی‌هایی که آنها توانستند در میانشان نفوذ کرده و امیدوار بودند که به نمایندگی از آنها دست به بسیج بزنند. چنین خلأیی در میان مردمان وحشت‌زده سنی بی‌تردید فرصتی برای داعش و القاعده بود. ابومصعب الزرقاوی، پایه‌گذار «القاعده در عراق» (یا القاعده در بین‌النهرین که بعدها خود را داعش نامید)روشی را که در آن گروهش بر این فرصت سرمایه‌گذاری کرد،در فوریه 2004 چنین شرح می‌دهد: «ما احساس می‌کنیم که جسم‌های ما شروع به ریشه دواندن در این خلأ امنیتی کرده و مناطقی را بر روی زمین به‌دست آورده که این مناطق سرنخ‌هایی خواهند بود که از آنجا عملیات‌ها شروع شده و به شکلی جدی ادامه خواهد یافت.» ابومحمد الجولانی، رهبر النصره یا فتح الشام نیز ورود خود به سوریه را به همان شکل قالب‌بندی کرد. الجولانی در دسامبر 2013 گفته بود: «شام برای ورود ما آماده نبود؛ برای انقلاب مردم سوریه نیز آماده نبود.»

داعش به عمد اختلالی را که در عراق یافته بود، بیشتر کرد. به گفته جانشینان زرقاوی «وی تلاش می‌کرد تا هرج و مرج را تا حد امکان بیشتر کند...» تا جناح‌های حاکم را از دستیابی به ثبات کافی برای مهار یا خنثی کردن توسعه این جنبش اسلامی بازدارد. «با استفاده از روش‌هایی که منجر به حداکثر هرج و مرج شده و کافران دارای پیشینه‌های مختلف را هدف می‌گیرد، مجاهدین توانستند عراق را در بی‌ثباتی دائمی و جنگ نگه دارند و هرگز به هیچ گروه ملحدی اجازه ندادند تا از لحظه‌ای امنیت برخوردار شود.» هرج و مرج در این خلأ سیاسی به نفع گروه‌هایی مانند داعش و القاعده بوده که هدفی روشن داشتند و دارای سازمانی قدرتمند، آموزش‌هایی عالی و رهبرانی ماهر بودند. زرقاوی وضعیت فلاکت‌بار اپوزیسیون سنی در عراق در سال 2004 را بی‌ربط و فاقد قابلیت توصیف می‌کند.

او وضعیت انزوا و آرزوهای نادیده گرفته شده در میان اهل سنت را به «رژیمی سرکوبگر» نسبت می‌داد «که کشور را نظامی کرده، ناامنی را پراکنده، ترس و وحشت را در بوق و کرنا کرده و اعتماد در میان مردم را نابود کرده است.» زرقاوی توانسته بود تعدادی از این گروه‌های منزوی را زیر بیرق خود در آورد و به نیروی سازماندهی‌کننده مرکزی و شریکی برای بسیاری از گروه‌های سنی از جمله بازمانده‌های حزب بعث تبدیل کند که ایدئولوژی القاعده را نمی‌پذیرفتند؛ حزب بعث در دهه 20میلادی «گردان‌های انقلاب» را تشکیل داد. النصره (فتح الشام) نیز نقشی مشابه در سوریه داشت.