برگزیت و یوتوپیای حاکمیت دولت سرزمینی
فرشید جعفری
استاد دانشگاه
اندیشه حاکمیت در واپسین سالهای قرن شانزدهم میلادی و به دنبال جنگهای ۳۰ساله مذهبی در اروپا نمود خود را در قالب دولت سرزمینی نشان داد.
ساکنان اروپا دریافتند قدرت فائقهای وجود دارد که میتواند بر آنها حکمرانی کند. مفهوم حاکمیت در قلمرو دولت سرزمینی به مانند سایر مفاهیم این حوزه، تحت تاثیر دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی، دستخوش تحولاتی شد. سادهترین تحول این بود که قدرت فائقه از کف شهریار و سلطان خارج و به سمت مردم جاری شد که به دنبال آن مفهوم حاکمیت مردمی گفتمان مسلط دولتهای سرزمینی اروپا شد.
فرشید جعفری
استاد دانشگاه
اندیشه حاکمیت در واپسین سالهای قرن شانزدهم میلادی و به دنبال جنگهای 30ساله مذهبی در اروپا نمود خود را در قالب دولت سرزمینی نشان داد.
ساکنان اروپا دریافتند قدرت فائقهای وجود دارد که میتواند بر آنها حکمرانی کند. مفهوم حاکمیت در قلمرو دولت سرزمینی به مانند سایر مفاهیم این حوزه، تحت تاثیر دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی، دستخوش تحولاتی شد. سادهترین تحول این بود که قدرت فائقه از کف شهریار و سلطان خارج و به سمت مردم جاری شد که به دنبال آن مفهوم حاکمیت مردمی گفتمان مسلط دولتهای سرزمینی اروپا شد. حاکمیت نه تنها در سیاست داخلی، بلکه در قلمرو سیاست بینالملل نیز صلابت خود را بهعنوان اندیشه مرکزی این حوزه حفظ کرد و در مقام اصل بنیادین سیاست بینالملل مورد شناسایی دولتهای سرزمینی قرار گرفت. برخلاف حوزه داخلی که این مفهوم فراز و نشیبهایی تجربه کرد، در قلمرو سیاست بینالملل با تحولی جدی مواجه نشد. تنها در قرن بیستم بود که اندیشه حاکمیت با چالشهایی از سوی برخی اندیشهورزان که دل در گرو یوتوپیا داشتند، مواجه شد. ظهور سازمانهای بینالمللی، وابستگی متقابل اقتصادی، جهانی شدن و اقدامات تروریستی فرا ملی و... مفهوم فرسایش حاکمیت را در اولویت اول موضوع فکر و اندیشه بینالمللی قرار داد. اما در این میان، تنها پدیدهای که تلنگری جدی بر مفهوم حاکمیت وارد ساخت، اتحادیه اروپا بود که از سال 1957 میلادی با توافقنامه رم تحت عنوان جامعه اقتصادی اروپا با شش کشور اروپایی، اعلام موجودیت کرد و در سال 1993 باپیمان ماستریخت با نام اتحادیه اروپا ودر سال 1999 با ایجاد پول مشترک تحت عنوان یورو و بازار واحد مشترک و همچنین پیمانشنگن در جهت فرسودن حاکمیت و مرز دولتها، تعالی خود را به رخ کشید. اما اندیشه خروج از اتحادیه اروپا که از یونان آغاز شد و در 23 ژوئن 2016 با همهپرسی مردم بریتانیا مبنی بر خروج از اتحادیه به اوج خود رسید، نشان داد که حاکمیت دولت سرزمینی بهعنوان شاخص برجسته سیاست بینالملل آنگونه که هواداران یوتوپیا چه در مقام سیاستمدار یا اندیشهورز فکر میکردند، به سادگی شکستنی نیست. خروج بریتانیا ازچارچوب همگرایی اروپایی، تدوین دوباره حاکمیت و مرزدر سیاست بینالملل بعد از تدوین نخست در قرن شانزدهم و بعد از جنگهای سی ساله در اروپاست. اما پرسش اساسی اینجا است که چگونه میتوان بازگشت بریتانیا به حاکمیت دولت سرزمینی را مستدل کرد؟ به عبارت دیگر، چرا اساسا خروج از اتحادیه اروپا از بریتانیا شروع شد؟ مبنای استدلال در این موضوع را باید در مفهوم هویت جستوجو کرد. اینکه یک بازیگر سیاست بینالملل چه فهمی در ذهن خویش از خود دارد و این فهم مورد تایید بازیگران دیگر باشد، هویت آن بازیگر را تعریف میکند. بنا به روایت «الکساندر ونت» چهار نوع هویت را میتوان بازشناخت. هویت شخصی، هویت نوعی، هویت مبتنی بر نقش و هویت جمعی. هرچه از هویت شخصی به سوی هویت جمعی پیش میرویم فهم از خود با فهم دیگری از خود همسو میشود، بهطوری که در هویت جمعی مرز خود و دیگری شکسته میشود و یکسان پنداری خود با دیگری به دست میآید. هدف غایی اتحادیه اروپا در چارچوب مفهومی همگرایی این بوده است که هویت شخصی دولتهای سرزمینی اروپا را به سمت هویت جمعی هدایت کند، تا از خلال این مسیر، یکسان پنداری آن دولتها با یکدیگر به دست آید. اما پیامد این امر زوال حاکمیتهای دولتهای سرزمینی است. از میان دولتهای عضو اتحادیه اروپا شاید بریتانیا تنها دولتی بود که از همان ابتدا نتوانست تکه خود را در صفحه پازل اتحادیه اروپا جفت و جور کند، چرا که آن کشوربه دلیل عقبه تاریخی خود بهعنوان موثرترین دولت سرزمینی تاریخ سیاست بینالملل توان دست کشیدن از هویت خویش را نداشت. ونت میگوید «هویت شخصی آگاهی و خاطرهای از خود بهعنوان جایگاه اندیشه و عمل است»
در اینجا این پرسش مطرح میشود که بریتانیا در قالب هویت شخصی خود چه آگاهی و خاطرهای از خود در جایگاه اندیشه و عمل دارد؟پاسخ این پرسش را باید از زبان «جورج مدلسکی» شنید. مدلسکی صاحب نظریه « چرخههای بلند استیلا» در روابط بینالملل، نقشآفرینی چهار قدرت بزرگ بینالمللی در سیاست بینالملل را از سال 1500 میلادی به این سو، مورد بررسی قرار میدهد. از دید او استیلای قدرتهای بزرگ بر محور یک برهه صد ساله قرار دارد. استیلا زمانی رو به زوال میرود که انرژیسازی یک قدرت بزرگ برای برقراری نظم، افول میکند. بریتانیا در کنار سه قدرت دیگر، یعنی پرتغال، هلند و ایالاتمتحده، تنها دولتی است که به مدت دو صد سال متوالی بر سیاست بینالملل استیلا داشته است. برهه صد ساله اول استیلای بریتانیا از سال 1713 آغاز و تا سال1792 میلادی ادامه مییابد. برهه صد ساله دوم استیلا از سال 1815 آغاز و تا سال 1914 تداوم مییابد. دولتی که آگاهی و خاطره دویست سال استیلا بر سیاست بینالملل را یدک میکشد اصولا قادر نخواهد بود از هویت شخصی خود دست بکشد و تن به قواعد و مقررات هویت جمعی به نام اتحادیه اروپا دهد. در جهتگیریهای سیاست خارجی نیزهمواره تردیدهایی به لحاظ همسویی با اروپا وجود داشته است. اما تردیدی در جهتگیری مشترک بریتانیا با ایالاتمتحده وجود ندارد. بریتانیا با خروج از اتحادیه اروپا مدتی قدرت تاثیرگذاری خود را از دست خواهد داد ولی مجددا در مسیر باز تولید قدرت خود، فارغ از قواعد و مقررات فراتر از حاکمیتش، حرکت خواهد کرد.
ارسال نظر