دکترسیدعبدالامیر نبوی، پژوهشگر ارشد مسائل خاورمیانه در گفتوگو با «دنیای اقتصاد» مطرح کرد
استراتژی غلبه بر تفکر داعشی
در چنین فضایی زمینه برای رشد گروههای افراطی نیز مساعد شده است و چشمانداز منطقه را با ابهامات زیاد و تنش و گسیختگی بیشتر روبهرو ساخته است. دکتر سیدعبدالامیر نبوی، عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم و از پژوهشگران ارشد مسائل مصر و جنبشهای اسلامی در مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه است که تاکنون آثار مختلفی را در این زمینه به رشته تحریر در آورده است. نبوی در این گفتوگو چنین بیان میکند که تا زمانی که خاورمیانه با وضعیت تراکم و تداوم بحرانها روبهرو است، زمینه برای بروز فعالان، تداوم اندیشههای رادیکال و ظهور جریانهایی که پرچمدار اندیشه اسلام رادیکال هستند، وجود دارد. او با بیان این جمله که مرگ داعش به منزله مرگ تفکر داعشی نخواهد بود، معتقد است برای تضعیف چنین اندیشهای نیازمند کاهش مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی منطقه هستیم. این استاد دانشگاه با بیان اینکه اسلامگرایی رادیکال هیچگاه توان ایجابی نداشته و ندارد، معتقد است هرگونه تلاش و اقدام آن برای تاسیس یک وضعیت آرمانی حتی اگر به نتیجه اولیهای هم برسد، محکوم به شکست است و عمر طولانی نخواهد داشت. متن کامل گفتوگو با دکتر سیدعبدالامیر نبوی در ادامه میآید.
بهعنوان سوال اول بفرمایید که چرا در یک دهه اخیر و بهخصوص پس از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ به بعد شاهد گسترش و رادیکال شدن جریان سلفیگری در خاورمیانه بودهایم؟ علل و عوامل این تحول ریشه در چه زمینهها و بسترهایی دارد؟
گرایش سلفی در منطقه خاورمیانه و بهطور مشخص خاورمیانه عربی، ریشه و پیشینه تاریخی قابلتوجهی دارد و در طول یک قرن اخیر در اندیشه و رفتارهای برخی فعالان فکری و سیاسی یا سازمانها و جریانهای سیاسی- اجتماعی متجلی شده است. بنابراین این جریان و گرایش، امری بیریشه نیست. اما تحتتاثیر عواملی چند در طول سالهای اخیر، فعالتر از گذشته ظاهر شده و اقبال عمومی بیشتری به آن نیز صورت گرفته است. بهنظر میرسد فعال شدن این جریان و اقبال بیشتر به آن نتیجه تحولات محیطی یا اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در خاورمیانه است. خاورمیانه طی سالهای اخیر، از سویی شاهد نفوذ و اثرگذاری بیشتر کشورهای فرامنطقهای بوده که بهصورت مشخص میتوان به اشغال عراق در سال 2003 و سپس نفوذ و اثرگذاری آن در تحولات برخی کشورهای دیگر مانند لیبی و سوریه اشاره کرد. در نتیجه نکتهای که برای بسیاری از ساکنان منطقه بیش از پیش متجلی شد، ناتوانی نظامهای سیاسی و نخبگان حاکم از مدیریت و راهبری امور بوده است، یعنی آنها گویی توانایی حل مسائل و مدیریت تحولات را ندارند و صرفا بهعنوان ناظرانی منفعل باقی ماندهاند. در عین حال، از سوی دیگر، مسائلی در داخل این منطقه است که سبب شده گروههای رادیکال سلفی و بهطور مشخص داعش فعالیتهایشان بیشتر، عمیقتر و جدیتر شود و آن تراکم بحرانها در منطقه خاورمیانه است. ما در منطقه خاورمیانه با پدیده تراکم و تداوم بحرانها مواجهایم و بیش از گذشته شاهد عمیقتر و فراگیرتر شدن آن بودهایم. مقصود من از بحرانها، هم مسائل فرهنگی و بهویژه هویتی، هم مشکلات اقتصادی و هم بیثباتی سیاسی است که پس از فروپاشی بلوک شرق در دوره 1991-1990، پس از اشغال عراق در سال 2003 و پس از تحولات عربی در سال 2011 بیش از پیش نمایان شد. حتی عموم تحلیلگران بر این نکته تاکید دارند که تحولات بهار عربی در واقع چیزی نبود، جز واکنش تودهها نسبت به مسائل مختلف کشورهایشان و منطقه، که گویی لاینحل باقی مانده بود و توان یا جدیتی در نخبگان حاکم برای کاهش مشکلات نمیدیدند.
اگر شعارهای تودههای مردم در کشورهایی چون تونس، لیبی، مصر، بحرین، یمن و حتی اقلیم کردستان عراق (تظاهرات مشهور سلیمانیه) را بررسی کنیم، متوجه میشویم که خشم آنها بیشتر متوجه عدم جدیت یا ناتوانی نخبگان در حل مشکلات و تاحدودی متوجه وابستگی نظام سیاسی است. درواقع اگر بخواهیم این مساله را به بیان علمیتر تحلیل کنیم، واکنش آنها به دولتهای فرومانده و ورشکستهای است که میکوشد با تقویت نیروهای امنیتی و افزایش سرکوب، حاکمیت خود را تداوم بخشد. بیدلیل نیست که یکی از محققان عرب، برخی از حکومتهای عربی منطقه را «دولتهای مخابرات» نامگذاری کرده بود؛ تعبیری که به سرعت هم فراگیر شد. یعنی نظام سیاسی و نخبگان حاکم در عموم کشورهای منطقه فاقد مشروعیت سیاسی هستند و به دلیل آنکه کارآمدی هم ندارند، میخواهند با تکیه بر نیروهای نظامی و بهویژه امنیتی سلطه خود را تداوم بخشند. طبیعی است تودههای مردم و جریانهای مختلف اجتماعی، در جستوجوی راهی برای تغییر شرایط و ترسیم وضعیت بدیل، به سوی پاسخهایی روی بیاورند که رضایتبخشتر تلقی میشوند و البته نسبتی با پیشینه دینی و فرهنگی آنها هم داشته باشد. با توجه به ناتوانی دو پاسخ غربگرایانه و ملیگرایانه در خاورمیانه عربی در کاهش مشکلات و با توجه به نسبتی که جریان اسلامگرایی با پیشینه فرهنگی و تاریخی مردم منطقه دارد، تعداد قابلتوجهی از توده مردم به سوی پاسخهای اسلامگرایان بیشتر توجه کردند. آن چیزی که این اشتیاق را فزونی میبخشید، توانایی حزب عدالت و توسعه در جهت کاهش مشکلات سیاسی و اقتصادی ترکیه و ارتقای جایگاه منطقهای آن بهصورت یک بازیگر دموکراتیک، متعهد، قابل احترام و درضمن اسلامگرا بود. بیدلیل نبود که عمده اسلامگرایانی که از پس تحولات عربی خواهان قدرتگیری در کشورهای خود بودند، بهصورت آشکار (مانند تونس) یا غیرمستقیم (مانند مصر)، نحوه فعالیت و موفقیتهای حزب عدالت و توسعه ترکیه را الگوی خود معرفی میکردند. از طرف دیگر، اسلامگرایان میانهرویی چون اخوانالمسلمین مصر در سه دهه گذشته خود را منادی اسلام دموکراتیک و متعهد به تمامی قواعد بازی سیاسی مسالمتآمیز معرفی میکردند که هیچگاه و در هیچ شرایطی علیه مخالفان و منتقدان خود به خشونت متوسل نمیشود. در این چارچوب است که اقبال عمومی به جریان اسلامگرای میانهرو در منطقه عربی معنا پیدا میکند.
چه اتفاقی در این میان باعث تسریع در روند رو به رشد افراطگرایی شد؟
اتفاقی که در سالهای اخیر رخ داد آن بود که اسلامگرایان میانهرو در این کشورها گاه از حل مشکلات بازماندند و گاه مانند اخوانالمسلمین مصر به دلیل تلاش برای انحصار قدرت به بخشی از مشکل تبدیل شدند و در نهایت از عرصه قدرت به حاشیه رفتند. این مساله نشان داد که اپوزیسیون نجیب سابق، در صورت کسب قدرت رسمی لزوما سیاستمداری خوب نیست و در نتیجه نوعی سرخوردگی از کارآیی و کارآمدی جریان میانهروی اسلامگرایی [اخوان المسلمین]پدید آمد. همزمان، بخشی از این جریان که ناکامی خود را ناشی از مخالفتهای گروههای سیاسی و اجتماعی رقیب یا کارشکنی نیروهای نظامی و امنیتی میدانستند، از کل بازی دموکراسی دلسرد شدند، به همین خاطر شاهد هستیم که برخی از فعالان و هواداران اسلامگرایی رادیکال در منطقه دقیقا کسانی هستند که تا چند سال پیش، دل به موفقیت جریان اسلامگرایی میانهرو سپرده بودند، اما یا شاهد ناتوانی این پاسخها بودند یا به دلیل سرکوب بیرونی به حاشیه رانده شده و سرکوب شدند. البته النهضه توانست با درک درست شرایط تونس و همچنین بهرهگیری از تجربه مصر، مصلحتاندیشانه عمل کند و با تعامل با سایر نیروهای سیاسی - اجتماعی آن کشور در تامین ثبات سیاسی نقش تاریخی و مهمی ایفا کند. با این حال تجربه بخش دیگری از جهان عرب و بهصورت مشخص مصر نشان داد که ظاهرا اسلامگرایی میانهرو تجربه چندان موفق و اثربخشی نیست. در هر صورت، سیر تحولات به اقبال بیشتر به گروههای اسلامگرای رادیکال کمک کرد و اگر دقت کنیم گروهی چون داعش در چنین زمینه و بستری است که قدرت میگیرد؛ از سویی خود را معرف و پرچمدار اسلام راستین معرفی میکند و از سوی دیگر خود را صدای تودههای تحقیرشده چه توسط نیروهای فرامنطقهای و چه توسط اختلافات طایفهای - قومی معرفی میکند و در عین حال از ضعف یا ناکامی جریانها و پاسخهای سکولار اعم از لیبرال و چپ و اسلامگرایی میانهرو بهرهمند میشود.
بهنوعی شما در پاسخهایتان به عوامل داخلی رشد افراطگرایی اشاره کردید، اما بهطور دقیقتر تا چه حد میتوان رشد سلفیگری و قرائت افراطی آن یعنی داعش را محصول عواملی چون فقر، نابرابری، فرقهگرایی و عواملی از این دست دانست؟
در پاسخ به سوال قبلی سعی کردم نشان دهم که داعش و اسلامگرایی رادیکال یک پدیده درون منطقهای است و از دل بسترهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی منطقه ریشه گرفته است. جمله مشهوری در «مانیفست» مارکس هست که «کارگران به جز زنجیرهایشان، چیزی برای از دست دادن ندارند.» بخش قابلتوجهی از فعالان و هواداران اسلامگرایی رادیکال و بهطور مشخص داعش، ظرف سالهای اخیر دقیقا چنین احساسی داشتند؛ چه در عراق، سوریه و چه در کشورهای دیگر. این افرادی که به این گروهها پیوستند، احساس میکنند که از بازی سیاست و اقتصاد رانده شدهاند. یعنی از یکطرف سیاستگذاریها و نحوه اجرای سیاست در چنین کشورهایی به آنان هویت و حس مشارکت نداده و از طرف دیگر این دولتهای فرومانده در تنها چیزی که جدی و قدرتمند بودهاند، سرکوب بوده است.
ما در عموم کشورهای عربی منطقه شاهدیم که بحرانهای مشهور پنجگانه توسعه (مشروعیت، مشارکت، هویت، توزیع و نفوذ) بهصورت کامل و پایدار وجود و حضور دارد، به همین خاطر از یک منظر مسائل و مشکلات منطقه مسائل و مشکلات جدیدی نیست که پاسخهای جدید و خاصی بخواهد، بلکه تداوم و تشدید همان بحرانهای قدیمی است که قبلا در نظریات کلاسیک توسعه توضیح داده شده است. مشخصا باید به تجربه عراق اشاره کرد. اهل سنت این کشور در دوره نخستوزیری نوری مالکی آشکارا به حاشیه رفت. نیروهای الصحوه (شوراهای بیداری) که ناامنی ناشی از فعالیتهای القاعده را از سال 2005 به بعد جمع کردند و به سرعت به عنصری کلیدی در سیاستهای ایالاتمتحده در عراق تبدیل شدند، قرار بود وارد ارتش عراق شوند، اما این کار هم به دلیل برخی مخالفتهای سیاسی و هم به دلیل مشکلات بودجهای صورت نگرفت و عملا زمینه همکاری و همسویی اعضای این گروه به حاشیه رانده شده با داعش فراهم شد. در واقع بخشی از کسانی که به داعش پیوستهاند، لزوما دلسپردگی و همسویی ایدئولوژیک ندارند، بلکه به دنبال احقاق حقوق خود هستند که استیفای آن را از طریق داعش ممکن میبینند. از سوی دیگر، میتوان به پیامدهای انحلال ارتش عراق توسط برمر در سال 2003 اشاره کرد که سبب شد تعداد زیادی از نظامیانی که تا اندکی پیش از موقعیت و منزلت بالایی برخوردار بودند، عملا رها شوند. جالب اینجاست که ستون فقرات ارتش عراق متعلق به سه استان نینوا، صلاحالدین و الانبار بوده است؛ دقیقا سه استانی که داعش سالها بعد در آن قدرت گرفت. این موارد نشان میدهد که ریشههای شکلگیری و قدرتیابی داعش ریشه در درون خود منطقه دارد.
با بازگشت افراطیها به عرصه قدرت و اقبال عمومیای که از آنها میشود، تا چه حد میتوانند پاسخگوی این اقبال عمومی و پاسخی به بحرانهای موجود و مسائل و مشکلات پاسخ داده نشده مردم باشند؟ با توجه به فقدان تجربههای حکومتداری، سازماندهی اجتماعی و ساختارهای اقتصادی این گروهها، آیا اساسا اینها میتوانند پاسخگوی این پارادوکس باشند؟
در پاسخ به این سوال میتوان گفت که وعدههای ایدئولوژیک یک بحث است، اما تلاش برای تحقق آنها یک بحث دیگر. کمااینکه شعارهای پیش از قدرتگیری گروهها و سازمانها یک بحث است، اما وضعیت آنها پس از قدرتگیری یک بحث دیگر. طبیعی است که وعدههای گروههای رادیکال اسلامگرا، با توجه به زمینه اشاره شده، برای تودههای فقیر مسلمان و به حاشیه رفته جذاب است. اما آیا این امر بدان معناست که اسلامگرایی رادیکال لزوما نسخهای موفق از سیاستورزی ارائه خواهد داد؟ آیا اسلامگرایی رادیکال در برپایی جامعه آرمانی و مدینه فاضله خود کامیاب خواهد شد؟
به نظر میرسد که پاسخ منفی و قاطعانهای میتوان به این سوالها داد. بخشی از این عدم موفقیت از همین الان در مورد داعش و دیگر گروهها چون جبهه النصره، طالبان و القاعده، حزب التحریر در آسیای مرکزی یا گروههای رادیکال شبه جزیره سینا و لیبی و گروه بوکوحرام در نیجریه مشاهده میشود. این ناکامی که به نظر میرسد عیانتر و متجلیتر هم خواهد شد، بخشی در اندیشه آنها ریشه دارد و بخشی در شرایط اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی خاورمیانه. به عبارت دقیقتر، ترکیب مسائل و شرایط خاص منطقه خاورمیانه و سادهانگاری بیش از حد چنین اندیشههایی سبب ناکامی شده و همچنان خواهد شد. در واقع، مسائل پیچیده منطقه را نمیتوان با نقلگرایی و سادهسازیهای ایدئولوژیک چنین گروههایی پاسخ داد. البته داعش مشابه بسیاری از گروههای رادیکال سابق مانند طالبان گاهی کوشیده صورت مساله را پاک کند، اما تجربیات تاریخی به روشنی نشان میدهند که پاک کردن صورت مساله راهگشا نیست. در پاک حاضر سیستمی که داعش در بخشی از سوریه و عراق حاکم کرده، به دلیل آنکه همواره در حال جنگ و درگیری است، ناکارآمدی خودش را به خوبی نشان نداده است، اما چنانچه روزی تثبیت قدرتی برای آن صورت بگیرد، باردیگر و مشابه سایر تجربیات منطقهای و جهانی نشان داده خواهد شد که ایجاد جامعهای یکدست ممکن نخواهد بود و مدیریت امور به همان میزان که باید مبتنی بر تشابهات باشد، به همان اندازه باید متوجه تفاوتها و تمایزات هم باشد. همچنین باردیگر و مشابه سایر تجربیات منطقهای و جهانی روشن خواهد شد که مدیریت امور نیازمند یک دیوانسالاری کوچک اما کارآمد به معنای مدرن کلمه است و فعالیتهای اقتصادی جامعه را نمیتوان بر پایه چند متغیر محدود و مفهوم قدیمی، آن هم با ذهنیتی بسیط و پرورش نایافته، سامان داد. بنابراین جذابیت آنچه اسلامگرایان رادیکال از جامعه اسلامی، دولت اسلامی، اقتصاد اسلامی، سیاست اسلامی و فرهنگ اسلامی توصیف میکنند، در حد همان توصیف است و امکان بروز و تحقق عملی ندارد. هرگونه تلاش برای تحقق چنین قرائتهایی موجب شکلگیری و وقوع جنایتها و فاجعههایی میشود که امروزه در سرزمینهای تحت قلمرو داعش، بوکوحرام و گروهها و شاخههای همسو با آنها شاهد هستیم.
فارغ از مطالبی که شما به آن اشاره کردید، اما اکنون میبینیم که داعش برخی فعالیتهایی که در راستای سازماندهی سیاسی و اقتصادی است، صورت میدهد. یعنی ستاندن خراج، فروش نفت، قاچاق آثار باستانی، در اختیار داشتن مدرنترین ابزارهای ارتباطات اجتماعی، رسانه، سلاح و... را سازماندهی کرده است. با توجه به چنین وضعیتی، آیا میتوان گفت داعش محصول مدرنیته و پوستاندازی جریان سلفیگری است یا در واقع واکنشی به مدرنیته و مظاهر آن در خاورمیانه است؟
جریان اسلامگرایی رادیکال هر چند به مدرنیته واکنش نشان میدهد، اما خودش جریانی مدرن است و در به کارگیری ابزارهای مدرن نیز هیچگونه مشکل یا منع ذهنی ندارد. در واقع، اسلامگرایی رادیکال واکنشی سنتگرایانه نیست و متفاوت از جریان سنتگرایی اسلامی است. این جریان شامل فعالانی است که احساس میکنند هم از بازی سیاست، اقتصاد و فرهنگ رانده شدهاند و هم خود را ناتوان از هرگونه اثرگذاری بر روند امور میبینند. بنابراین مشارکت در چنین سازماندهیهایی به آنها احساس هویت و قدرت میبخشد، در این حالت احساس هویت و زنده بودن میکنند چون فضای دیگری برای تنفس ندارند.
با توجه به چنین وضعیتی، تا چه حد میتوان این جریان را محصول عوامل و شرایط خارجی، یعنی پرورش از سوی قدرتهای فرامنطقهای دانست؟ به خصوص طرح نظریاتی چون هرج و مرج سازنده از سوی تحلیلگران میتواند بخشی از رشد و فعالیت این جریانها را وابسته به اهداف قدرتهای بزرگ کند، تا چه میزان این عامل خارجی در پرورش چنین گروههایی موثر بوده است؟
من تحولات منطقه را تحت فعالیت اسلامگرایان رادیکال ناشی از ریشهها و زمینههای داخلی منطقه میبینم، اما طبیعی است که بازیگران فرامنطقهای گاه بخواهند از این وضعیت برای پیگیری منافع خود استفاده بکنند.
گسترش فکری و میدانی افراطگرایی منبعث از جریانهای سلفی و بهخصوص داعش و رشد آن در سوریه و عراق را محصول افراطی القاعده میدانند، اما در چند ماه اخیر اختلافاتی که رهبران داعش و القاعده بر سر روشها و اولویتبندیها مطرح کردند، باعث شد تا تحلیلگران این نظریه را مطرح کنند که در واقع خط فکری این دو جریان از هم جداست؟ اختلاف در مبانی است یا در روشها؟
القاعده و داعش هر دو از یک آبشخور فکری سیراب میشوند، اما تجلی دو نسل مختلف از اسلامگرایی رادیکال هستند. پیدایی القاعده در واقع ورود اسلامگرایی رادیکال اهل سنت به فاز مبارزه بینالمللی بود که دشمن اصلی را دشمن دور؛ یعنی آمریکا و اسرائیل میدانست و آن را برای مبارزه اولویت میبخشید. رهبران القاعده معتقد بودند چنانچه دشمنان اصلی نابود شوند، دشمنان نزدیک یعنی دولتهای منطقه، به دلیل وابستگی و فقدان مشروعیت، دومینووار سقوط خواهند کرد. از این منظر بود که القاعده مبارزه خود را جهانی کرد و ضمن آنکه مرزهای رسمی موجود را به رسمیت نمیشناخت، در بند قلمرو نبود. پیدایی گروهی به نام داعش یا دولت اسلامی، در واقع، از ظهور نسل جدیدی از اسلامگرایی رادیکال اهل سنت خبر میدهد که بر مفهوم قلمرو و تاسیس خلافت بهصورت عینی و در دسترس تاکید دارد، اگر چه مرزهای رسمی موجود را نیز به رسمیت نمیشناسد. همچنین گروه داعش دشمن نزدیک را مقدم بر دشمن دور میداند، یعنی ابتدا خود را به مبارزه با دشمن نزدیک مقید میکند. تفاوتی که از همین نقطه با القاعده و شاخههای وابستهاش مانند جبهه النصره شروع میشود، متنوع کردن مصادیق دشمن نزدیک است. از دید رهبران دولت اسلامی، دشمن نزدیک صرفا نظامهای سیاسی و حکومتهای موجود نیستند، بلکه شامل شیعیان، کردها و مسیحیان هم میشوند. نکته دیگر تفاوت در رهبری است. رهبری القاعده با ملاعمر (رهبر پیشین طالبان) بهعنوان امیرالمومنین بیعت کرد یا جبهه النصره به رهبری ابومحمد الجولانی به القاعده اظهار وفاداری کرده است، اما داعش خود خلیفه معرفی کرد و میدانیم مفهوم خلیفه جایگاه مهمی در اندیشه سیاسی اهل سنت دارد. یعنی ما فعلا با تقابل امیرالمومنین و خلیفهالمسلمین روبهرو هستیم!
گسترش اسلامگرایی افراطی زنگ خطر را برای دولتهای منطقه به صدا درآورده است. اما در این میان نهتنها شاهد همکاری بر سر مهار و کنترل این جریان از سوی دولتهای منطقه نیستیم، بلکه برخی دولتها با تزریق مالی و تسلیحاتی، آن را به ابزاری برای رقابتهای خود تبدیل کردهاند. عمده این اختلافات را در چه عواملی میتوان جستوجو کرد؟ به خصوص با توجه به شکلگیری ائتلافهای مختلفی که برای سرکوب این جریان ایجاد شده تا چه حد میتوان نیت آنها را برای سرکوب داعش واقعی دانست؟
ظهور داعش و تشدید موفقیتهای آن، به نظر میرسید میتوانست مبنایی برای شکلگیری یک ائتلاف منطقهای علیه اسلامگرایی رادیکال بهعنوان دشمنی مشترک و خطرناک باشد که از فقر اقتصادی و فقر فرهنگی موجود تغذیه میکند و قوت میگیرد، اما در عمل چنین اتفاقی رخ نداد. به نظر میرسد عدم پیدایی چنین ائتلافی ناشی از تفاوت تحلیل و برداشت نخبگان حاکم بر کشورهای منطقه از شرایط منطقه، نظام بینالملل و خود گروه داعش است. چون نخبگان رسمی و حاکم برداشت مشترکی درباره سه عامل و متغیر یادشده ندارند، هر کشوری به دنبال سیاستهای خاص خود میرود و گفتوگو برای پیدایی چنین ائتلافی تاکنون شکل نگرفته است. این امر هم ناشی از بدبینی نخبگان حاکم کشورهای منطقه نسبت به یکدیگر است. بنابراین شرایط ذهنی لازم برای مذاکره برای پیدایی چنین ائتلافی هنوز هم کمتر به چشم میخورد.
آینده افراطگرایی در منطقه را چگونه ارزیابی میکنید؟ برخی از تحلیلگران معتقدند که هر تحولی درخصوص نوسازی و توسعه منطقه صورت بگیرد و کشورها را به سمت این تحول هدایت کند، خود عاملی بازدارنده در رشد افراطگرایی خواهد بود، در مقابل هم برخی دیگر معتقدند که جذابیتهای این اندیشه برای تودهها و همزاد بحران بودن آن باعث میشود تا همچنان این تفکر در منطقه جولان داشته باشد؟
پاسخ خود را متمرکز بر اسلامگرایی رادیکال خواهم کرد و دو عامل را از هم تفکیک میکنم: یک اندیشه اسلامگرایی رادیکال؛ و دوم نمونههای عینی و موجود آن همچون داعش و القاعده. به نظر میرسد چنین گروهها و سازمانهایی به دلایلی که قبلا ذکر شد، از تاسیس و ایجاد یک جامعه آرمانی یا دولت اسلامی براساس اندیشههای تنگنظرانه خود ناتوان خواهند بود. اسلامگرایی رادیکال هیچ گاه توان ایجابی نداشته است و هر گونه تلاش و اقدام آن برای تاسیس یک وضعیت آرمانی حتی اگر به نتیجه برسد طولانی مدت نخواهد بود. پیچیدگیهای دنیای مدرن مجال عرض اندام به ذهنهای بسته و راه حلهای سادهانگارانه نمیدهد، بنابراین برای گروههایی چون القاعده، داعش، طالبان و بوکوحرام نمیتوان یک آینده خوب یا آرمانشهری طولانیمدت پیشبینی کرد.
با این حال، نکات فوق به معنای مرگ چنین اندیشهای نیست. تا زمانی که در خاورمیانه با وضعیت تراکم و تداوم بحرانها روبهرو هستیم، زمینه برای بروز اندیشههای رادیکال و ظهور فعالان و جریانهایی که پرچمدار چنین اندیشههایی هستند، وجود دارد. بنابراین مرگ داعش به منزله مرگ تفکر داعشی نخواهد بود، بلکه بستر بروز و رشد چنین اندیشههایی باید خشک شود. برای تضعیف چنین اندیشهای نیازمند کاهش مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در منطقه هستیم. از این نظر، شرایط فعلی منطقه همچنان آبستن ظهور افراد و سازمانهایی خواهد بود که میکوشند با راهحلهای رادیکال و نسخههای سیاه - سفید، تودهها را به سمت خود جذب کنند.
تا چه حد تقویت جریانهای اسلامگرایی معتدل و میانهرو میتواند ضمن به حاشیه بردن جریان رادیکال، پاسخ مناسبتری به ساماندهی شرایط بحرانی موجود بدهد و قدری از مساله مردم را کم کند؟
تردیدی نیست یکی از عواملی که میتواند به تضعیف چنین فعالیتها و اندیشههایی یاری برساند، قدرتگیری دیگرباره جریانهای اسلامگرایانه میانهرو است. ولی اینقدرتگیری مستلزم پوستاندازی برخی از این گروهها بهخصوص اخوانالمسلمین مصر است. آنان هر چند طی دهههای متمادی خود را متعهد به بازی دموکراتیک و مسالمتآمیز میدانستند، در عمل چهره یک بازیگر دموکراتیک و مسوولیتپذیر را از خود نشان ندادند و سیاستورزی یکساله آنها در دوره حکومت مرسی نشان داد که در صحنه قدرت چندان قابل اعتماد نیستند. چنانچه این پوستاندازی صورت بگیرد و جریانهای اسلامگرا در منطقه عربی به ویژه بتوانند تجربه النهضه (تونس) را تکرار کنند، که برای آنها به معنای بازسازی برخی مفاهیم و ظهور چهرههای جدید در کادر رهبری خواهد بود، به نظر میرسد میتوانند در آینده این منطقه نقش مهمتری داشته باشند.
آیا صرفا جریان اسلامگرایی میانهرو است که میتواند پاسخ مناسبتری به شرایط بحران بدهد یا دیگر جریانهای سکولار اعم از ملیگرا، لیبرال و چپگرا هم میتوانند در چنین فضایی ابتکار عمل را به دست بگیرند؟ آیا اساسا اقبالی به جریانهای سکولار در منطقه وجود دارد؟
جریانهای ملیگرا و چپگرا تاکنون از بازسازی خود و همگام شدن با تحولات جدید در منطقه تا حدودی عقبماندهاند و به همین دلیل نیز در چند انتخابات نسبتا آزاد سالهای اخیر کشورهای عربی نتوانستهاند رای چندانی به دست آورند. آنها نیز نیازمند پوستاندازی و بازخوانی تجربیات گذشته هستند. در واقع، سردرگمی موجود در منطقه صرفا معطوف به تودهها نیست، بلکه در بین بخش قابلتوجهی از نخبگان فکری و فرهنگی نیز مشاهده میشود. شاید برای همین بود که تحولات بهار عربی توسط جوانان منطقه شروع شد و نه توسط احزاب، سازمانها، فعالان و ایدئولوژیهایی که در دهههای گذشته، حساب خود را پس داده بودند و به هر دلیل کارنامهای درخشان نداشتند. شرایط فعلی منطقه و اثرپذیری آن از روندهای جهانی، دسترسی به نتایج و دستاوردهای عینی را برای تودهها مهم ساخته است و این نکته جای چندانی برای ادعاهای کلیگویانه نمیگذارد.
ارسال نظر