من «رفیق» کیمیایی هستم

فرامرز قریبیان از چهره‌های شاخص عرصه بازیگری متولد ۱۳۲۰ در تهران است و از سال ۱۳۴۷ با دستیاری مسعود کیمیایی و ایفای نقش کوتاه فعالیت هنری خود را با فیلم «بیگانه بیا» آغاز کرده و تا به امروز ایفاگر نقش‌های ماندگاری بوده است که از میان آنها می‌توان به فیلم‌های «خاک»، «صلوه ظهر»، «گوزن‌ها»، «غزل»، «سایه‌های بلند باد»، «سفیر»، «پرونده»، «سناتور»، «ریشه در خون»، «آوار»، «گمشده»، «کانی‌مانگا»، «ترن»، «دو نفر و نصفی»، «بندر مه‌آلود»، «طعمه»، «رد پای گرگ»، «تجارت»، «می‌خواهم زنده بمانم»، «چشم‌هایش»، «مرد بارانی»، «رقص در غبار»، «شهر زیبا» و «رییس» اشاره کرد.

وی همچنین تجربه ساخت سه فیلم سینمایی به نام‌های «جدال در تاسوکی»، «قانون» و «چشم‌هایش» را نیز در کارنامه‌اش دارد و از جشنواره فیلم فجر نیز تاکنون سه بار برای فیلم‌های «ترن»، «بندر مه‌آلود» و «مرد بارانی» سیمرغ بلورین بهترین بازیگری را دریافت کرده است.

این بازیگر در آستانه روز ملی سینما، از بخشی از تاریخ سینمای ایران در طول ۴۰ سال فعالیت هنری‌اش سخن گفت.

رفاقت از ۹ سالگی با کیمیایی

«خاچکیان» تنها کسی بود که ما را تحویل ‌گرفت

دوران کودکی و نوجوانی من در خیابان آبشار، بازارچه نواب و کوچه دردار سپری شد و تحصیلات ابتدایی را در دبستان «ترقی» و دوره دبیرستان را در دبیرستان «بدر» طی کردم. از ۹ سالگی با مسعود کیمیایی رفیق بودم و خانه‌هایمان کنار هم بود و در کوچه با هم بازی می‌کردیم و بیشتر اوقات را با هم سپری می‌کردیم و در دوران دبیرستان هم با هم همکلاسی بودیم. از ۱۳ سالگی بود که به سینما علاقه‌مند شدم و به همراه کیمیایی و اسفندیار منفردزاده که او هم در محله ما بود دنبال این کار راه افتادیم و به دفاتر سینمایی سر می‌زدیم که هیچکس هم ما را تحویل نمی‌گرفت. در نهایت در سن ۱۴ یا ۱۵ سالگی بودم که به «آژیر فیلم» رسیدیم که مرحوم خاچکیان فیلم‌هایش را در آن‌جا می‌ساخت و تنها کسی بود که برای اولین بار ما را تحویل گرفت و استقبال خوبی از ما کرد. البته او هیچ‌وقت به وعده‌اش عمل نکرد اما همین که به ما امیدواری داد بسیار خوشایند و لذت‌بخش بود. آن زمان هر چه فیلم آمریکایی اکران می‌شد به دیدن آن می‌رفتیم. سینماهای «رکس» و «ایران» با کمپانی‌های آمریکایی مانند «متروگلدن» و «برادران وارنر» قرارداد داشتند و فیلم‌های آمریکایی را به صورت منظم اکران می‌کردند و پاتوق ما آنجا بود. در کنار آن فیلم‌های فرانسوی، ایتالیایی و روسی را هم که کارهای شاخصی بودند می‌دیدیم از میان فیلم‌های ایرانی هم فقط کارهای ساموئل خاچکیان را که از نظر تکنیکی یک سر و گردن بالاتر از فیلم‌های آن زمان بودند را تماشا می‌کردیم و گاهی هم آثاری از فرخ غفاری و ابراهیم گلستان مثل «شب قوزی» و «خشت و آینه» را می‌دیدیم و انتظار چنین فیلم‌هایی را می‌کشیدیم و معتقد بودیم اینها تحولی را در سینمای ایرانی بوجود خواهند آورد و واقعا هم آوردند.

ورود به سینما با «بیگانه بیا»

کیمیایی قرار بود «زخمی‌ها» را به عنوان اولین کارش مقابل دوربین ببرد و من به اتفاق چند نفر دیگر از دوستان‌مان بازیگر آن باشیم و آگهی هم برای جذب سرمایه‌گذار در یک مجله سینمایی چاپ کردیم که در نهایت سرمایه‌گذاری پیدا نشد تا این‌که آقای خاچکیان «خداحافظ تهران» را برای «برادران اخوان» در مولن روژ می‌ساخت و ما هم در سر صحنه این فیلم حاضر می‌شدیم و گاهی وقت‌ها کیمیایی نظراتی راجع به دیالوگ‌های فیلم به خاچکیان می‌داد تا خاچکیان از او خواست تا به عنوان دستیار همکاری داشته باشد که این باعث آشنایی کیمیایی با برادران اخوان شد و مقدمات ساخت «بیگانه بیا» اولین فیلم کیمیایی فراهم شد. در آن سال‌ها تعداد محدودی تهیه‌کننده، کارگردان و بازیگر نقش اول بودند که اینها با هم کار می‌کردند و هیچ‌کس را هم داخلشان راه نمی‌دادند و وقتی چنین موقعیتی برای کیمیایی فراهم شد به وارد شدن به سینما امیدوار شدم. چون کیمیایی سابقه کار نداشت قرار شد از او تست بگیرند و مقداری فیلم خام به همراه فیلمبرداری در اختیارش گذاشتند تا او یک سکانس را کارگردانی کند و در این سکانس چند دقیقه‌ای من و احمدرضا احمدی که دوستان آن موقع بودیم، برای اولین بار مقابل دوربین رفتیم و بازی کردیم و در حالی‌که آن زمان موسیقی فیلم‌ها انتخابی بود، کیمیایی از اسفندیار منفردزاده خواست تا برای همین فیلم تست موسیقی بسازد. کیمیایی بعدها از این فیلم در تیتراژ فیلم «تجارت» استفاده کرد. در نهایت آن کار مورد پسند برادران اخوان قرار گرفت و قرار شد کیمیایی «بیگانه بیا» را بسازد.

خاک

کیمیایی در سال ۵۲ فیلم «خاک» را بر اساس کتاب معروف محمود دولت آبادی ساخت که من به همراه بهروز وثوقی در یکی از نقش‌های اصلی آن به نام «مصیب» بازی کردم و چون نقش خوبی داشتم مشخص شد کارم را بلدم و با این فیلم خیلی‌ها من را شناختند. بعد از آن هم در فیلم «صلوه ظهر» به کارگردانی سعید مطلبی بازی کردم. فیلمنامه این فیلم را که خواندم دیدم سنگین‌تر از کارهای مرسوم آن دوران است ضمن اینکه می‌خواستم همکاری با کارگردان‌های دیگر را هم تجربه کنم.

گوزن‌ها و رسیدن به اوج شهرت

در سال ۵۴ و پس از بازی در نقش «قدرت» که یک چریک شهری در فیلم «گوزن‌ها» بود، به خاطر ویژگی‌هایی که این نقش داشت تمام ایران من را شناختند. به طوری که بعد از نمایش دوم این فیلم در فستیوال بین‌المللی فیلم تهران در سینما «پارامون» که با حضور عوامل فیلم انجام شد با وجود این‌که بهروز وثوقی که آن زمان یک سوپراستار محسوب می‌شد و در سالن حضور داشت اما بعد از پایان فیلم جوان‌هایی که بودند سراغ من آمدند و روی دوششان بلندم کردند و تا میدان کاخ بردند و «اسفندیار منفرزاده» با ماشینش دنبالم می‌آمد تا من را زمین گذاشتند. یعنی آن نقش، آنقدر تاثیرگذار بود که به‌واسطه آن در ایران شناخته شدم. بعد از نمایش فیلم در فستیوال، فیلم توقیف شد و ساواک خواست پایان فیلم عوض شود و صبر کردیم تا تابستان و دوباره صحنه آخر را فیلمبرداری کردیم. آنها می‌گفتند این شخص به جای «چریک» باید دزد باشد و برای دزد هم پلیس خانه را محاصره نمی‌کند و باید اهالی خانه باشند و یک افسر با یک پاسبان بیایند و دزد سالم دستگیر شود که با گرفتن این صحنه‌ها، فیلم اینگونه اکران عمومی شد، اما با وجود این تغییرات مردم این آدم را درک می‌کردند. به همین دلیل فیلم فروش فوق‌العاده‌ای داشت که اگر با بلیط‌های امروزی و جمعیت امروز سنجیده شود جزو پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران خواهد بود و به همین دلیل هم فیلم ماندنی شد. من برای بازی در این فیلم ۱۰هزار تومان دستمزد گرفتم و وثوقی هم ۱۲۰هزار تومان گرفت.

بعد از «گوزن‌ها» پیشنهادات زیادی به من شد، اما من بازی در آن نوع فیلم‌هایی که آن زمان ساخته می‌شد را بلد نبودم و خوشم هم نمی‌آمد. آن فیلم‌ها فرمول خاص خودش را داشت و بیشتر عشق و عاشقی و رقص و آوازی بود تنها چند کارگردان مطرح مثل کیمیایی، مهرجویی و بیضایی بودند که کارشان را شروع کرده بودند و کارهای متفاوتی می‌ساختند که بازی در اینها هم همیشه برایم پیش نمی‌آمد. کیمیایی که سالی یک فیلم می‌ساخت که به من پیشنهاد بازی می‌داد و سایر این کارگردان‌ها هم یا گروه خودشان را داشتند و یا نقش مناسبی برای من نداشتند. به همین دلیل کمتر کار می‌کردم و نقش‌های متداول آن روزها را هم قبول نمی‌کردم. سال ۵۶ در اولین فیلم بلند محمدعلی نجفی به نام «جنگ اطهر» در نقش یک آموزگار انقلابی بازی کردم و آخرین کارم در قبل از انقلاب فیلم «سایه‌های بلند باد» به کارگردانی بهمن فرمان آرا بود که فیلمبرداریش اردیبهشت سال ۵۷ به اتمام رسید.

یک بازیگر کافی نیست، فقط بازیگر خوبی باشد تا مطرح شود

خودم معتقدم کارهای زیر متوسط هم بازی کردم، اما همه اینها آگاهانه بوده و مربوط به حرفه بازیگری می‌شود، یک بازیگر همیشه تنها کافی نیست که بازیگر خوبی باشد تا مطرح شود.

بازیگر مسائل جنبی زیادی هم دارد که بعضی‌ها به آن آگاهند و بعضی‌ها هم نیستند و آنهایی هم که می‌دانند ماندگارتر می‌شوند. من فیلم‌هایی که خوب نبودند را آگاهانه بازی کردم، اما به دلیل اینکه فکر می‌کردم فروش خوبی خواهند داشت، آنها را بازی کردم و معتقدم فیلم باید خوب باشد و اگر فروش نکند، مهم نیست و یا اگر فیلم خوبی نیست اما فروش خوبی دارد، قطعا کمکی برای سینما است اما اعتقادی به فیلم‌های خنثی ندارم.

«جدال در تاسوکی» را برای کارگردانی ساختم

در سال ۶۵ «جدال در تاسوکی» را به این دلیل ساختم که به نوعی وارد حیطه کارگردانی بشوم و با همه مشکلات آن زمان این فیلم ساخته شد. در حالی‌که نقش اصلی برای خود من نوشته شده بود، اما مسوولان وقت سینما در دوره ریاست «آقای انوار» اجازه نداند، خود من بازی کنم و گفتند یک نفر نمی‌تواند چند کار انجام دهد، بنابراین فقط کارگردانی کردم به هر حال با توجه به اینکه فیلم‌هایی که بازی کرده بودم همه سودآور بودند عدم حضورم در فیلم خودم باعث شد که این فیلم زیاد سودآور نباشد.

برای فیلم «قانون» که کاری پلیسی بود به عنوان بازیگر سراغم آمدند و وقتی فهمیدم کارگردان چه کسی است، دیدم نمی‌توانم با آن کار کنم و عذرخواهی کردم بعد از مدتی به سراغم آمدند که با آن کارگردان به توافق نرسیدیم و خودت آن را بساز که این فیلم هم مورد علاقه‌ام نبود، اما فیلم «چشم‌هایش» را خودم انتخاب کردم و مسعود جعفری جوزانی قرار شد فیلمنامه‌ای آن را بنویسد که ساختش در توان من باشد و با توجه به فیلمنامه خوبی که در اختیار داشتم سعی کردم در حد توان خودم فیلم خوبی ساخته شود، هر چند که در زمان اکران به خاطر کم لطفی مسوولان خوب نفروخت و به همین دلیل نتوانستم فیلم بعدی‌ام را بسازم. با «چشم‌هایش» اولین جایزه بین‌المللی خودم را از فستیوال فیلم «زیمبابوه»

گرفتم.

سینمای ایران به جوانان با استعداد نیاز دارد

من همیشه طرفدار جوان‌ها بوده‌ام و معتقدم سینمای ایران احتیاج زیادی به جوانهای با استعداد دارد، به همین دلیل هم از افرادی که فیلم اول خود را می‌خواهند بسازند با شناختی که از سابقه کاری‌شان دارم و فیلمنامه‌ای که در اختیارم می‌گذارند استقبال می‌کنم. آقای فرهادی از آن نوع فیلمسازانی است که از همکاری با او بسیار راضی هستم. «رقص در غبار» فیلم بسیار موفقی است که همه جای دنیا هم مطرح شد و خود من سه جایزه برای آن فیلم گرفتم که مهمترین آن جایزه بین‌المللی مسکو بود و در آسیا پاسفیک و جشن خانه سینما هم جایزه گرفت. اما متاسفانه فروش خوبی در ایران نداشت و این جای تاسف است که باید ببینیم چرا از این نوع فیلم‌ها، مردم استقبال نمی‌کنند و از فیلم‌های حادثه‌ای بیشتر استقبال می‌شود و متاسفانه فیلمی مثل «رقص در غبار» مهجور می‌ماند. «شهر زیبا» را هم با فرهادی کار کردم که آن هم فیلم خوبی است ولی در فروش موفق نبود.

در «شهر زیبا» نقشم کوتاه است اما حساس و اصلی است و نمی‌شود یک سکانس از آن را حذف کرد.

«رییس» بهترین کار کیمیایی بعد از انقلاب است

من بعد از انقلاب «تجارت» و «رد پای گرگ» را با کیمیایی کار کردم و بعد از آن دیگر تمام نقش‌های اصلی فیلم‌های کیمیایی جوان شدند و به سن من نمی‌خوردند ما رفیق‌های قدیمی هستیم و همانطور که من خوشحال می‌شوم فکر می‌کنم کیمیایی هم خوشحال می‌شود هر دو با هم کار کنیم و هیچ وقت مشکلی با هم نداشته‌ایم. فیلم «رییس» و بازی‌ام در آن را خیلی دوست دارم و فکر می‌کنم یکی از بهترین کارهای کیمیایی در بعد از انقلاب است. در این فیلم صحنه‌ای است که به اتفاق امین تارخ به «سینما رکس» می‌رویم و در واقع آن دو دوست دقیقا خود من و کیمیایی هستیم و در دوران نوجوانی چهارشنبه‌ها که فیلم‌های جدید می‌آمد به اتفاق هم بعد از مدرسه به سینما می‌رفتیم. در دوره‌ای خانه ما از محل خیابان ری به انتهای خیابان جمهوری تغییر مکان داد و چون با سینما فاصله افتاد همان چهارشنبه‌ها ساعت ۴ در دالون سینما رکس قرار می‌گذاشتیم و بعد که همدیگر را می‌دیدیم. به داخل سینما می‌رفتیم بنابراین آن صحنه را خیلی دوست دارم و واقعا گریه‌ام گرفت.

کار با کیمیایی بسیار راحت است و او به تمرین کردن زیاد اعتقاد ندارد وخود من هم در سینما معتقد به تمرین نیستم بازیگر کارش حسی است و اگر تمرین کند حس از بین می‌رود و کار مکانیکی می‌شود.

کیمیایی بازیگرش را خیلی خوب هدایت می‌کند و همه بهترین بازیشان را انجام می‌دهند، نقشی هم که برای بازیگر می‌نویسد و دیالوگ‌هایی که در دهان او می‌گذارد بسیار مناسب انتخاب می‌کند و برای خود من تا به حال پیش نیامده که به طور مثال اگر قرار باشد در صحنه‌ای تحت تاثیر قرار بگیرم و اشکی در آید از وسایل مصنوعی استفاده کنم و تمام صحنه‌ها به طور طبیعی اتفاق می‌افتد.

خودم را بازیگر سینما می‌دانم و از آن لذت می‌برم

هیچ وقت علاقه نداشتم کار تئاتر انجام بدهم و خودم را بازیگر سینما می‌دانم، همانطور که بازیگر سریال و فیلم‌های ۹۰ دقیقه‌ای هم نمی‌دانم. از بازیگر سینما بودن است که لذت‌ می‌برم و عشق من به این حرفه است. تئاتر از حوصله من خارج است و هیچ وقت هم وسوسه نشدم آنرا تجربه کنم.

سینما جای رقابت دوستانه و سالم است

جوان‌هایی که الان کار بازیگری می‌کنند با استعداد هستند. باید جوان‌ها وارد سینما شوند و کسانی که استعداد درست دارند بیایند و نمونه شوند. سینما جای رقابت‌های درست، دوستانه و سالم است. الان وضعیت برای جوان‌ها بسیار خوب شده است و مدرسه‌های بازیگری متفاوتی بوجود آمده است در زمان ما فقط یک هنرهای دراماتیک بود که آن هم به اداره تئاتر مربوط می‌شد. خوشبختانه امروز مدارس زیادی باز شده که راه را برای جوان‌ها باز کرده و سینمای پذیرای جوان‌ها است. سینما متعلق به جوان‌ها است و جای ما را آنها باید پر کنند، الان نوع دید خانواده‌ها هم نسبت به سینما عوض شده است. در زمانی که نوجوان بودم مشکلاتی با خانواده‌مان داشتیم به خصوص اینکه خانواده من مذهبی بودند و حتی می‌گفتند این حرفه مطربی است.

خیلی‌ها دوست دارند به سینما بیایند و فکر می‌کنند همین‌جوری راحت است اما کسی که علاقه و عشق واقعی به سینما داشته باشد خودش راهش را پیدا می‌کند همانجور که ما بدون هیچ کمکی پیدا کردیم.

تدریس بازیگری را دوست ندارم

حرفه من بازیگری سینما است و عاشق این کار هستم، اما اصلا تدریس را دوست ندارم. البته الان کار تدریس بازیگری بسیار زیاد شده و شاید درآمدی هم داشته باشد، اما من آن را یک حرفه می‌دانم و معتقدم کار من نیست. من هم دنبال اینکه تدریسی داشته باشم نیستم.

آقای کیمیایی بارها اصرار داشته برای من کلاس بگذارد و تدریس داشته باشم، اما گفتم اصلا نمی‌توانم، من اصلا اهل کلاس نیستم و همانطور که در دوران دبیرستان شاگرد خوبی نبودم، استاد خوبی هم نمی‌توانم باشم.

همکاری با حاتمی و تقوایی

در فیلم «جهان پهلوان» زندیاد علی حاتمی قرار بود، نقش مربی تختی را بازی کنم که حتی مهم‌تر از نقش خود تختی بود که به سرانجام نرسید. در فیلم «زنگی و رومی» هم که نوشته فوق‌العاده‌ای داشت آقای تقوایی نقش خیلی زیبایی که خیلی آنرا دوست داشتم به من سپرده بودند تا در کنار آقای راد و خانم تهرانی آنرا بازی کنم که قبل از اینکه بازیگران اصلی مقابل دوربین بروند فیلم خوابید. ناصر تقوایی یکی از بهترین کارگردان‌های این مملکت است و متاسفانه هنوز پیش نیامده با او کار کنم.

احساساتم در بازیگری را از طریق چشم‌هایم بروز می‌دهم

بروز دادن تمام احساسات و درونیات از چشم‌هایم را یکی از ویژگی‌های بازی من می‌دانند. «چشم» در سینما خیلی مهم است و بازیگران زیادی در دنیا هستند که با چشم‌هایشان زیاد کار می‌کنند. تصویر سینما، چشم‌ها را بهتر از همه چیز می‌بیند و شما می‌توانی با چشم خود خیلی چیزها را انتقال بدهی که با چیزهای دیگر نمی‌توان انتقال داد.

ترجیح می‌دهم در سبک «چشم‌هایش» فیلم بسازم

ترجیح می‌دهم اگر قرار است فیلم دیگری را بسازم در تهیه‌اش شراکت داشته باشم تا بتوانم مطابق میل خودم کار کنم. به خصوص بعد از فیلم «چشم‌هایش» تلاش خواهم کرد کار بعدی‌ام در همان سبک باشد و اگر بهتر نباشد، حداقل در همان سطح باشد. هنوز سناریویی ندارم اما مسعود کیمیایی چند طرح خوب دارد که قول داده فیلمنامه‌ای را به من بدهد و خیلی مایلم آن را بسازم.