جهانی شدن و طبقه جدید فرودست در غرب
صنعتزدایی در غرب طبقه جدیدی از افراد فرودست غیرمولد و بدون اندیشه را ایجاد کرده است. این طبقه که در سرزمین خود غریبه هستند در واقع پسر عموهای کسانی هستند که در آمریکا به سفیدهای به دردنخور معروفند و اکنون به تهدیدی جدی برای دموکراسی تبدیل شدهاند.اعضای طبقه فرودست در دنیای مدرن دیگر گرسنه نیستند. آنها بالای سر خود سقف دارند و در برابر بیماری دیگر آسیبپذیر نیستند. حتی در جیب خود پول نقد هم دارند، اگر چه این پول اندک است. در هر کشور اروپای غربی، اعضای طبقه فرودست وجود دارند که هم شهروند هستند و هم از نظام رفاه بهره میبرند. البته این خدمات اکنون دیگر به اندازه گذشته با بخشندگی و گشاده دستی ارائه نمیشود. امکانات تجملاتی برای طبقه کارگر در غرب چندان هم جدید و نادر نیست.
بیشترین امکاناتی که طبقه کارگر در گذشته داشت پناهگاههای مخصوص بیخانمانها یا مراکز محل نگهداری این افراد بود. فقرا برای دریافت یک تکه نان باید ساعتها در صفهای طولانی میایستادند تا شاید تکهای نان یا کاسهای سوپ که بیشتر شبیه آب است دریافت میکردند. مریضها حتی توان مراجعه به پزشک را نداشتند چه رسد به اینکه در صدد درمان باشند. در آن روزها نگهداری از سالمندان و تامین هزینه زندگی آنها یا به نسل جوان سپرده میشد یا به برنامههای کمک و مخصوص کلیسا. با این حال حتی امروز هم که طبقه کارگر از نظر کیفی در شرایط بهتری به سر میبرد، شکل و ماهیت این شرایط خوب نیست. فقرای دوران قدیم ویژگی و امتیازی داشتند که طبقه فرودست امروز از آن برخوردار نیستند. آن نکته هم این است که در آن زمان فقرا میدانستند دشمن چه کسی است. همچنین فقرا هویت داشتند و طبقهای که آنها به آن متعلق بودند از نشان برخوردار بود. آنها همچنین از فرهنگ پیشرفتهای برخوردار بودند. شعار خود را سر میدادند و در نبردهای سیاسی مبارزه میکردند و انجمن و تئوری اجتماعی داشتند، اگرچه همه آنها این موضوعات را درک نمیکردند اما به هر حال این موضوعات وجود داشت.در روزهای امپراطوری آلمان طبقه فرودست هنوز میتوانست میان گروههای سیاسی انتخاب کند و این گروهها همدرصدد جلب رضایت و حمایت طبقه فرودست برمیآمدند. اینها همه موضوعاتی مربوط به گذشته است، امروز این طبقه به ویژه در اروپا قربانی شرایط است. در گذشته اگر اعضای این طبقه در حاشیه جامعه بودند امروز در جامعه یک خارجی به شمار میآیند. امروز این طبقه دیگر صدایی ندارند که شنیده شود اما به شدت مورد مطالعه جامعه شناسان قرار میگیرند. به همین دلیل اطلاعاتی که امروز از این طبقه در دست است بسیار بیشتر از گذشته است. مثلا میدانیم که طبقه فرودست امروز نسبت به گذشته ثروتمندتر هستند. این طبقه همچنین با اندک مهارتی میتوانند از درآمدی هم سطح یا نزدیک به مثلا افسران پلیس یا رانندگان تاکسی برخوردار شوند. بنابراین میتوان گفت که اکنون فقط فقر نیست که این گروه را از دیگران متمایز میکند. ویژگی متمایز کننده امروز غفلت فکری است. فقرای امروز نیمی از روز را به تماشای تلویزیون میگذرانند. امروزه تهیهکنندگان برنامههای تلویزیونی حتی واژهای به نام «تلویزیون طبقه فرودست» دارند. طبقه فرودست جدید مقدار زیادی غذای چربی دار میخورند و سیگار میکشند و تفریحات دیگر هم دارند. نزدیک به ۸درصد آلمانیها ۴۰درصد نوشیدنیهایی که در این کشور به فروش میرسد را میخرند. اعضای این طبقه امروز اگر چه خانواده دارند اما خانواده آنها از هم فرو پاشیده است. در انتخاباتها هم این افراد رای میدهند، اما این رای یک رای اعتراضی به افراطیهای احزاب چپ یا راست است. این رای و نظر گاه بسیار سریع تغییر میکند و از یک سمت به سوی دیگر میرود. اما اصلیترین نکتهای که طبقه فرودست مدرن را از طبقه فرودست عصر صنعتی جدا میکند نبود علاقه و انگیزه برای آموزش و تحصیل است. کارگران امروز یا تحصیلاتی ندارند یا علاقهای به ادامه تحصیل ندارند. در روزهای نخست صنعتی شدن فقرا به انجمنهای کارگری میپیوستند که اغلب باعث میشد که تحصیلات و اطلاعاتشان دو برابر شود. اما امروز این افراد دیگر به دنبال ارتقای فردی نیستند. این افراد همچنین تلاش زیادی هم نمیکنند تا این فرصت حداقل برای فرزندانشان فراهم شود. مهارت زبان آنها هم چندان خوب نیست. میزان بیسوادی در این افراد به سرعت در حال رشد است. اولین گروه از این طبقه در اروپا ۱۰سال پیش به وجود آمد. این طبقه اکنون به سرعت در هریک از کشورهای پیشروی صنعتی در اروپا در حال شکلگیری است.
اقتصاد سیاسی مدرن به وضوح چیزی ندارد تا به کسانی که دانش اندکی دارند عرضه کند. تعجبی ندارد که ظهور طبقه فرودست جدید با از بین رفتن مشاغل صنعتی همزمان شده است. در اروپا روند صنعتزدایی ممکن است با نفوذ تر از روند شکلگیری و رواج پول واحد این قاره پیش رود. تهدیدی که اکنون غرب را هدف گرفته و بسیار خطرناکتر از تروریسم بینالمللی است همین جداافتادگی و شکاف میان طبقات جامعه است. این درحالی است که سیاستمداران اکنون فقط بر مبارزه با تروریسم تکیه و تاکید میکنند. انفجار یک بمب ممکن است دموکراسی یا اقتصاد بازار را تکان دهد اما نمیتواند آنها را برای همیشه نابود کند. اما روند افول اقتصادی و شکاف طبقاتی، غرب را از شغل و پول و در پایان از مشروعیت دموکراتیک خالی میکند. شهروندی چه ارزشی دارد وقتی مردم از فرصت مشارکت در دنیای کار منع میشوند؟ آزادیهای مدنی چه ارزشی دارد وقتی دیگر از حق برخورداری از زندگی مستقل برخوردار نیستند؟ وقتی حقوقی که در قانون اساسی مشخص شده فقط برای طبقه تحصیلکرده قابل اجرا باشد چگونه این قانون قابل قبول است؟ به اینها باید پرسشهای عمیقتر را هم اضافه کرد مانند اینکه آیا یک دموکراسی میتواند تحمل کند که بخشی از مردم آن به طور مداوم و مستمر از جریان بهبود کیفیت زندگی به دور باشد؟ اگر این موضوع قابل قبول باشد آیا این تصمیم روزی دامان خود ما را نمیگیرد؟
اشپیگل
ارسال نظر