خودآموز سیاستهای تورم ساز!
لودویگ وان میزس
مترجم: محمد وصال
دولت ممکن است گمان کند که تورم – به عنوان یک روش به دست آوردن منابع مالی- بهتر از مالیات گرفتن که دشوار و بین مردم منفور است، باشد. در بسیاری از ملل بزرگ و ثروتمند، قانونگذاران برای ماهها روی روشهای مختلف برای گرفتن مالیات جدید بحث میکنند تا چگونه منابع لازم برای تامین منابع مالی افزایش هزینههای تصویب شده در مجلس را تجهیز کنند. پس از بحث روی روشهای مختلف به دست آوردن پول از طریق مالیات، ممکن است به این نتیجه برسند که بهتر است، منابع را با تورم تامین کنند.
بخش پایانی
لودویگ وان میزس
مترجم: محمد وصال
دولت ممکن است گمان کند که تورم - به عنوان یک روش به دست آوردن منابع مالی- بهتر از مالیات گرفتن که دشوار و بین مردم منفور است، باشد. در بسیاری از ملل بزرگ و ثروتمند، قانونگذاران برای ماهها روی روشهای مختلف برای گرفتن مالیات جدید بحث میکنند تا چگونه منابع لازم برای تامین منابع مالی افزایش هزینههای تصویب شده در مجلس را تجهیز کنند. پس از بحث روی روشهای مختلف به دست آوردن پول از طریق مالیات، ممکن است به این نتیجه برسند که بهتر است، منابع را با تورم تامین کنند. البته کلمه «تورم» استفاده نخواهد شد. سیاستمداری که به سمت تورم پیش میرود، اعلام نمیکند که: «من دارم به سمت تورم حرکت میکنم.» روشهای تخصصی که برای دستیابی به تورم بکار گرفته میشوند آنقدر پیچیده هستند که شهروندان متوسط شروع تورم را احساس نکنند.
یکی از بزرگترین تورمها در طول تاریخ متعلق به آلمان نازی پس از جنگ جهانی اول است. تورم در زمان جنگ آنقدر با اهمیت نبود، فاجعه به علت تورم پس از جنگ بود. دولت اعلام نکرد که: «ما به سمت تورم پیش میرویم.» دولت به سادگی پول را به صورت کاملا غیرمستقیم از بانک مرکزی قرض گرفت. دولت لزومی نداشت بپرسد که بانک مرکزی چگونه پول را پیدا کرده و برای دولت حواله مینماید. بانک مرکزی آنرا به سادگی چاپ کرد.
امروزه تکنیکهای تورم به علت وجود پول کاغذی پیچیده شده است. این فرآیند روشهای دیگری را شامل میشود اما نتیجه آن یکسان است. با حرکت یک خودکار، دولت پول دستوری خلق میکند و حجم پول و اعتبارات را افزایش میدهد. دولت به سادگی دستور را صادر کرده و بلافاصله پول دستوری حاضر است.
دولت در ابتدا توجه نمیکند که برخی افراد بازنده خواهند بود، و توجه نمیکند که قیمتها بالا خواهند رفت. قانونگذاران میگویند: «این یک سیستم جذاب است!» اما این سیستم جذاب یک ضعف بنیادی دارد: نمیتواند ادامه پیدا کند. اگر تورم میتوانست برای همیشه ادامه یابد، هیچ دلیلی نمیماند که به دولتها بتوان گفت نباید تورم ایجاد کنند. اما واقعیت قطعی در مورد تورم آن است که بالاخره دیر یا زود باید به انتها برسد. این یک سیاست است که نمیتواند ادامه پیدا کند.
در بلند مدت، تورم با شکستن سیستم پولی به پایان خواهد رسید، [تورم] به یک فاجعه، همانند آنچه که در آلمان سال ۱۹۲۳ اتفاق افتاد، ختم خواهد شد. در اول آگوست ۱۹۱۴، ارزش هردلار ۴ مارک و ۲۰ فنیگ بود. ۹ سال و سه ماه بعد، در نوامبر ۱۹۲۳، ارزشدلار در ۲/۴میلیون مارک تثبیت شد. به عبارت دیگر مارک هیچ ارزشی نداشت و کاملا بیاعتبار شده بود.
چند سال بعد، یک نویسنده مشهور، جان مینیارد کینز، نوشت: «در بلندمدت همه ما مردهایم.» من شرمندهام که باید بگویم، این واقعا درست است. اما سوال اینجاست که کوتاهمدت چقدر کوتاه یا بلند خواهد بود؟ در قرن هجدهم یک زن مشهور، خانم دپامپادور بود، که به علت گفتهاش شهرت یافته بود که: «پس از ما سیل خواهد آمد.» خانم دپامپادور به اندازه کافی خوشحال بود که در کوتاهمدت مرد. اما جانشین وی در اداره، خانم دوباری، کوتاهمدت را پشت سر گذاشت و با بلندمدت مواجه شد. برای بسیاری از افراد، «بلندمدت» به سرعت به «کوتاهمدت» تبدیل میشود و هرچه تورم برای مدت طولانیتری آغاز شده باشد، «کوتاهمدت» زودتر خواهد رسید.
چه مدت کوتاهمدت دوام خواهد داشت؟ چه مدت یک بانک مرکزی میتواند تورم را ادامه دهد؟ احتمالا تا زمانی که افراد قانع شده باشند که دولت، دیر یا زود، اما قطعا در آینده نه چندان دور، چاپ پول را متوقف خواهد کرد و در نتیجه کاهش ارزش پول را ادامه نخواهد داد.
وقتی افراد این را باور ندارند، وقتی آنها احساس میکنند که دولت این روش [چاپ پول] را بدون هیچ برنامهای برای توقف آن، ادامه خواهد داد، آنوقت است که خواهند فهمید که فردا قیمتها بالاتر از امروز خواهد بود. پس شروع به خرید در هر قیمتی میکنند و این سبب بالا رفتن قیمتها تا آن مقداری میشود که سیستم پولی سقوط کند.
من به سرگذشت آلمان، که همه دنیا آنرا مشاهده کرد، ارجاع میدهم. بسیاری از کتابها وقایع آن زمان را توصیف کردهاند. (هرچند که من اتریشی هستم و نه یک آلمانی، من همه چیز را از درون مشاهده نمودم: در اتریش شرایط با شرایط آلمان تفاوت چندانی نمیکرد، در بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی که شرایطی مشابه داشتند نتیجه همان بود.) برای سالهای چندی، مردم آلمان باور داشتند که تورم یک وضعیت موقتی است، بدین معنی که به زودی به پایان خواهد رسید. آنها این را تا قبل از تابستان ۱۹۲۳ برای حدود ۹ سال باور داشتند. اما نهایتا در این باور خود شک کردند. همچنانکه تورم ادامه یافت، مردم اندیشیدند که به جای نگاهداشتن پول در جیبهایشان عاقلانهتر آن است که هرچه در دسترس هست را بخرند. بهعلاوه آنها استدلال کردند که کسی نباید به دیگری پول قرض دهد، بلکه بهتر آن است که فرد مقروض باشد. بنابراین تورم خودش را تشدید کرد.
این مساله دقیقا تا ۲۰ نوامبر ۱۹۲۳ ادامه پیدا کرد. تودهها باور داشتند که پول تورمی همانند پول واقعی است، اما سپس دریافتند که شرایط عوض شده است. در پاییز ۱۹۲۳، کارخانههای کشور آلمان، هر روز صبح دستمزد روزانه کارگران خود را جلو جلو میپرداختند. کارگران نیز که به همراه همسران خود به کارخانه آمده بودند، همه دستمزدشان را فورا به آنها میدادند. زنها نیز فورا به مغازه رفته و چیزی میخریدند. اصلا مهم نبود چه باشد.
مردم فهمیده بودند که هر شب، از یک روز به روز دیگر، مارک ۵۰درصد قدرت خرید خود را از دست میدهد. پول به مثابه شکلات داغ در فر داخل جیبهای مردم در حال آب شدن بود. این مرحله آخر از تورم آلمان برای مدت طولانی ادامه نیافت، پس از چند روز، کابوس تمام شده بود: مارک بیارزش بود و یک پول رایج جدید باید به وجود میآمد.
لرد کینز، همان کسی که گفته بود در بلندمدت همه ما مردهایم، یکی از بسیار نویسندههای تورمگرای قرن بیستم بود. آنها همه بر ضد استاندارد طلا مینوشتند. وقتی کینز به انتقاد از استاندارد طلا پرداخت آن را «عتیقه بیگانه» نامید. و امروزه بسیاری از افراد بازگشت به استاندارد طلا را مسخره میدانند. به عنوان مثال در ایالات متحده، شما کمابیش به عنوان یک خیالپرداز مطرح خواهید شد اگر بگویید: «دیر یا زود ایالات متحده باید به استاندارد طلا برگردد.»
به هر حال استاندارد طلا یک خاصیت بسیار خوب داشت: حجم پول بر اساس استاندارد طلا مستقل از سیاستهای دولت و احزاب سیاسی بود. این مزیت آن بود. این یک مانع در برابر دولتهای ولخرج بود. اگر تحت استاندارد طلا از دولتی خواسته میشد که در کار جدیدی هزینه کند، وزیر مالی میتوانست بگوید: «از کجا پول بیاورم؟ ابتدا به من بگویید برای این هزینه اضافی پول از کجا بیاورم.»
در یک سیستم تورمی، برای دولت هیچ کاری سادهتر از این نیست که به اداره چاپ دستور بدهد، تا هرچقدر پول که برای پروژههایش میخواهد، منتشر کند. در استاندارد طلا، یک دولت معتبر و قاعدهمند، شانس بهتری دارد؛ سران آن [دولت] میتوانند به مردم و سیاستمداران بگویند: «ما نمیتوانیم آنرا انجام دهیم، مگر آنکه مالیاتها را افزایش دهیم.»
اما در شرایط تورمی، مردم به این نگاه که دولت را به عنوان یک نهاد با قدرت خرج کننده نامحدود میداند، عادت میکنند: حکومت و دولت هرچه بخواهد میتواند بکند. اگر برای نمونه ملت یک سیستم بزرگراهی جدید را طلب کنند، از دولت انتظار میرود که آنرا بسازد. اما دولت از کجا پولش را بیاورد؟
شخصی میتواند بگوید که امروزه در ایالات متحده و حتی در گذشته، زمان مککینلی حزب جمهوریخواه کمابیش طرفدار پول معتبر و یا استاندارد طلاست و حزب دموکرات طرفدار تورم است و البته تورم کاغذی نه بلکه تورم نقرهای.
به هر حال یک رییسجمهور دموکرات، پرزیدنت کلیولند، در ایالات متحده بود که در انتهای سالهای دهه ۱۸۸۰ ،تصمیم کنگره مبنی بر اعطای مبلغ کمی، در حدود ۱۰۰۰۰دلار، برای کمک به یک جامعه آسیبدیده از یک فاجعه را وتو کرد. و پرزیدنت کلیولند وتو خود را اینگونه درست نشان داد که: «در حالی که این وظیفه شهروندان است که از دولت حمایت کنند، این وظیفه دولت نیست که از شهروندان حمایت کند.» این آن چیزی است که هر حکمران باید بر دیوار اتاق کار خود بنویسد تا به مردمی که برای گرفتن پول مراجعه میکنند، نشان دهد.
من واقعا از لزوم ساده کردن این مسایل خجالتزدهام. بسیاری از مشکلات پیچیده در سیستم پولی وجود دارد و چون آنها به این سادگی که اکنون توصیف میکنم نیستند، من مجبور به نوشتن مجلداتی درباره آنها شدهام. اما مبانی دقیقا اینها هستند: اگر شما حجم پول را افزایش دهید، قدرت خرید واحد پول را کاهش دادهاید. این مساله چیزی است که افرادی به علت تهدید منافع شخصیشان، آنرا دوست ندارند. افرادی که از تورم سود نمیبرند، از تورم گلهمند هستند.
اگر تورم بد است و افراد آنرا میفهمند، چرا [تورم] تقریبا به یک روش زندگی در همه کشورها تبدیل شده است؟ حتی برخی از ثروتمندترین کشورها از این بیماری رنج میبرند. ایالات متحده تحقیقا ثروتمندترین کشور حال حاضر جهان با بالاترین استاندارد زندگی است. اما وقتی شما در ایالات متحده مسافرت میکنید، درمییابید که همیشه در مورد تورم و لزوم توقف آن صحبت میشود. اما آنها فقط حرف میزنند و هیچگاه عمل نمیکنند.
چند واقعیت آموزنده وجود دارد: بعد از جنگ اول جهانی، انگلستان به همان نرخ برابری پوند و طلا که قبل از جنگ وجود داشت، بازگشت. بدین معنی که پوند را ارزشمندتر ساخت. این سبب افزایش قدرت خرید دستمزدهای کارگران شد. در یک بازار بیاصطکاک، دستمزد پولی اسمی باید کاهش مییافت تا این [افزایش] را جبران کند، در این صورت دستمزد واقعی کارگران ثابت میماند. اما اتحادیهها در انگلستان تمایلی به کاهش دستمزدهای پولی، به دلیل افزایش قدرت خرید پول، نداشتند. لذا دستمزد حقیقی با این سیاست پولی به شدت بالا رفت. این یک فاجعه جدی برای انگلستان به شمار میرفت، زیرا انگلستان یک کشور صنعتی بود که مواد خام و واسطهای را وارد می کرد و کالاهای ساخته شده را برای تامین مالی وارداتش صادر مینمود. با این افزایش ارزش بینالمللی پوند، قیمت کالاهای انگلیسی در بازارهای خارجی افزایش یافت و صادرات کاهش یافت. انگلستان در حقیقت خود را از بازار دنیا اخراج کرده بود.
مقابله با اتحادیهها ممکن نبود. شما اکنون قدرت اتحادیهها را میدانید. آنها حق دارند، یا بطور مشخص این مزیت را دارند که کار را به خشونت بکشانند. دستور یک اتحادیه را شاید بتوان در اندازه دستورات دولت دانست. حکم دولت یک دستور است که برای الزام آن ابزار الزامآور پلیس آماده است. شما باید از دستور دولت اطاعت کنید و الا با پلیس مشکل پیدا خواهید کرد.
متاسفانه، در اغلب کشورهای جهان، یک قدرت دوم در موقعیت اعمال فشار وجود دارد: اتحادیههای کارگری. اتحادیههای کارگری دستمزد را تعیین کرده و سپس دست به اعتصاب میزنند تا آنرا به شکل یک قانون حداقل دستمزد اعمال کنند. اکنون به بحث در مورد مسایل اتحادیهها نمیخواهم بپردازم؛ تنها خواستم بگویم که این سیاست اتحادیه بود که دستمزدها را به سطحی بالاتر از آنچه که در یک بازار بیاصطکاک اتفاق میافتاد، افزایش دهد. در نتیجه قسمت عمده نیروی کار تنها توسط افرادی که خود را برای پذیرش ضرر آماده کرده بودند، استخدام میشدند. و از آنجا که بنگاهها نمیتوانند ضرر دادن را تحمل کنند، تعطیل میکردند و افراد بیکار میشدند. تنظیم دستمزد در سطحی بالاتر از آنچه که در بازار بیاصطکاک نتیجه میشد، سبب بروز بیکاری وسیعی از نیروی کار شد.
در انگلستان، نتیجه اعمال دستمزدهای بالا توسط اتحادیههای کارگری بیکاری طولانی بود. میلیونها کارگر بیکار شدند و شاخصهای تولید افت کردند. حتی افراد ماهر نیز حیرتزده شده بودند. در این موقعیت دولت انگلستان یک حرکت انجام داد که به زعم خودش غیر قابل اجتناب و ضروری بود: وی ارزش پول خودش را کاهش داد.
نتیجه آن بود که قدرت خرید دستمزد پولی، همانکه اتحادیهها بر آن پافشاری میکردند، دیگر یکسان نبود. دستمزد واقعی، دستمزد کالایی کاسته شده بود. اکارگر به همان اندازه که در گذشته خرید میکرده، نمیتوانست خرید کند، هرچند که نرخ دستمزد اسمی یکسان ماند بود. از این رو، اینگونه اندیشیده شد که دستمزد حقیقی وقتی به سطح بازار آزاد برسد بیکاری از بین خواهد رفت.
این روش، کاهش ارزش، توسط کشورهای مختلف دیگر نیز از جمله فرانسه، هلند و بلژیک بکار گرفته شد. برخی مانند چکسلواکی در طول یک سال و نیم، حتی دوبار به این روش متوسل شدند. این روش زیرکانه برای مقابله با قدرت اتحادیهها بود. اما به هر حال شما نمیتوانید آنرا یک موفقیت واقعی قلمداد کنید.
پس از چند سال، مردم، کارگران و حتی اتحادیهها از فرآیندی که در حال اتفاق افتادن بود، مطلع شدند. آنها متوجه شدند که کاهش ارزش پول، دستمزد واقعی آنها را کاهش داده است. اتحادیهها توان مخالفت با این مساله را داشتند. در بسیاری از کشورها آنها یک بند به قراردادهای دستمزد اضافه کردند که دستمزد پولی به صورت خودکار با افزایش سطح قیمتها افزایش یابد. این بند، «شاخصبندی» نام گرفت. اتحادیهها نسبت به شاخص آگاه شدند. بنابراین روشی که در انگلستان در سال ۱۹۳۱ برای کاهش بیکاری ابداع شد - این روش بعدا توسط اغلب دولتهای مهم بکارگرفته شد، برای حل مساله بیکاری در روزگار ما کاربردی ندارد.
در سال ۱۹۳۶، متاسفانه لرد کینز در کتاب «نظریه عمومی بیکاری، نرخ بهره و پول»، این روش را که بنابر ضرورتهای دورهی ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ بود - به یک اصل و یک مبنای سیستم سیاستگذاری ارتقا داد. وی در واقع این تعمیم را اینگونه توجیه میکند که:
«بیکاری بد است. اگر شما میخواهید که بیکاری را از بین ببرید باید {حجم} پول را افزایش دهید.»
وی فهمیده بود که نرخ دستمزدها برای بازار بسیار بالا ست، بدین معنی که برای استخدامکننده سودآور نبود که تعداد کارگرانش را افزایش دهد، لذا [این نرخ دستمزد] از نظر کل جامعه کارگری بسیار بالا بود. دستمزد مورد نظر اتحادیهها بالاتر از سطح بازار بود بنا براین تنهابخشی از متقاضیان کار شغلی به دست میآوردند.
کینز در واقع گفت: «بهوضوح بیکاری گسترده که به مدت طولانی ادامه یافته است، شرایط نامطلوبی را ایجاد کرده است.» اما به جای آنکه وی پیشنهاد دهد که نرخ دستمزدها میتواند و باید با شرایط بازار تعدیل شود، گفت: «اگر کسی ارزش پول را کاهش دهد و کارگران آنقدر باهوش نباشند که این کاهش را دریابند، در مقابل این کاهش دستمزد حقیقی، مادامی که دستمزد اسمی ثابت مانده است مقاومت نخواهند کرد.» به عبارت دیگر، لرد کینز میگفت، اگر فردی امروز مبلغی مشابه قبل از کاهش ارزش پول بگیرد، نخواهد فهمید که واقعا دستمزد کمتری دریافت کرده است.
به زبان عامیانه، کینز پیشنهاد نوعی تقلب را میدهد. به جای اعلام اینکه نرخ دستمزدها با شرایط بازار تعدیل شود - تا بخشی از نیروی کار بیکار نماند - میگفت: «اشتغال کامل تنها در صورتی که تورم ایجاد شود قابل حصول است.» البته نکته جالب توجه آنجاست که وقتی کتاب نظریه عمومی وی منتشر شد، دیگر امکان تقلب وجود نداشت، زیرا افراد نسبت به شاخص آگاه شده بودند. اما هدف اشتغال کامل باقی ماند.
«اشتغال کامل» به چه معنی است؟ این عبارت باید ارتباطی با بازار بدون اصطکاک که توسط اتحادیهها و یا دولت دستکاری نمیشود، داشته باشد. در چنین بازاری نرخ دستمزدها برای هر نوع کارگری به نقطهای خواهد رسید که هر کس شغلی بخواهد به دست میآورد و هر کارفرمایی هر تعداد کارگر که بخواهد میتواند استخدام کند. اگر یک افزایش در تقاضای نیروی کار اتفاق بیفتد، نرخ دستمزدها به سطح بالاتری خواهد رسید و اگر تعداد کارگران کمتری مورد نیاز باشد، نرخ دستمزد پایین خواهد آمد.
تنها روشی که وضعیت اشتغال کامل را به دست میدهد آن است که یک بازار کار بیاصطکاک ایجاد کنیم. این برای هر نوع کارگری و هر نوع کالایی معتبر است.
یک تاجر که میخواهد کالایی را به بهای ۵دلار در واحد بفروشد چه میکند؟ وقتی وی نمیتواند آنرا در آن قیمت بفروشد، به اصطلاح تجاری تخصصی آن در ایالات متحده «کالاها تغییری نمیکنند.» اما تجار باید تغییر کنند. وی نمیتواند کالاها را نگهدارد چراکه باید اجناس جدیدی خریداری نماید؛ مدها در حال تغییر هستند. بنابراین تاجر در قیمت پایینتری کالایش را خواهد فروخت. اگر وی کالا را برای ۵دلار نتواند بفروشد، آنرا در ۴دلار باید بفروشد. اگر نتواند در ۴دلار بفروشد، باید در ۳دلار بفروشد. برای اینکه او در تجارت و بازار باقی بماند، هیچ راهحل دیگری وجود ندارد. وی ممکن است متضرر شود، اما این زیانها به خاطر تخمین غلط وی از بازار برای محصولش است.
این اتفاق برای هزاران هزار فرد جوانی که هر روزه از مناطق روستایی به سمت شهرها میآیند تا درآمد کسب کنند، پیش می آید. این وضعیت برای کشورهای صنعتی بارها اتفاق افتاده است. در ایالات متحده جوانانی با این فکر که هفتهای ۱۰۰دلار درآمد داشته باشند، به شهرها میآمدند. این شاید غیر ممکن باشد. بنابراین اگر فردی نتواند کاری با عایدی هفتهای ۱۰۰دلار پیدا کند، باید دنبال کار ۹۰دلاری و یا ۸۰دلاری و یا کمتر بگردد. اما اگر وی بگوید - همچنانکه اتحادیهها میگویند - «۱۰۰دلار در هفته یا هیچ،» آنگاه وی ممکن است بیکار بماند. (خیلی از آنها برایشان مهم نیست که بیکار بمانند، زیرا دولت مزایای بیکاری به آنها میپردازد - از محل مالیاتهای خاصی که از شاغلین میگیرد - که گاهی اوقات به اندازه دستمزد فرد در صورت اشتغال پیدا است.)
از آنجا که گروههای مشخصی از افراد باور دارند که اشتغال کامل با تورم قابل دستیابی است، تورم در ایالات متحده مورد پذیرش قرار گرفته است. اما مردم در مورد این سوال بحث میکنند که: آیا ما باید یک پول معتبر به همراه بیکاری داشته باشیم و یا تورم به همراه اشتغال کامل؟ این واقعا یک تحلیل نادرست است.
برای برخورد با این مساله ما باید این سوال را مطرح کنیم که: چگونه یک فرد میتواند شرایط کارگران و بقیه گروههای جامعه را بهبود بخشد؟ پاسخ آن عبارت است از: با حفاظت از یک بازار کار بیاصطکاک برای دستیابی به اشتغال کامل. مساله ما این است که آیا بازار باید نرخ دستمزدها را تعیین کند یا اینکه آنها باید متاثر از فشار اتحادیهها و با اجبار تعیین شوند؟ مساله این نیست که «آیا ما باید تورم داشته باشیم یا بیکاری؟»
این تحلیل اشتباه از تجربه در انگلستان، کشورهای صنعتی اروپا و ایالات متحده به دست آمده است. برخی از افراد میگویند: «حال نگاه کنید، وقتی حتی ایالات متحده تورمزایی میکند، چرا ما نباید همین کار را بکنیم.»
به این افراد قبل از هر چیز باید گفت که: «یکی از امتیازهای فرد پولدار این است که مدت بیشتری نسبت به یک فرد فقیر میتواند رفتار احمقانه داشته باشد.» این وضعیت ایالات متحده است. سیاست مالی ایالات متحده بسیار بد است و در حال بدتر شدن نیز هست. شاید ایالات متحده کمی بیش از دیگر کشورها بتواند رفتار احمقانهاش را ادامه دهد.
مهمترین چیزی که باید به خاطر سپرد این است که تورم توسط خدا ایجاد نشده است، تورم یک فاجعه یا بیماری نیست که مانند طاعون گسترش بیابد. تورم یک سیاست است - یک سیاست عمدی از طرف افرادی است که تورم را بهتر از بیکاری میدانند و لذا به تورم متوسل میشوند. اما واقعیت آن است که در زمانی نه چنان بلندمدت تورم نمی تواند، بیکاری را درمان کند.
تورم یک سیاست است. و سیاست قابل تغییر است. بنابراین هیچ دلیلی ندارد که به تورم دچار شویم. اگر کسی تورم را بد بداند، باید آنرا متوقف و بودجه دولت را متعادل کند. البته نظر عموم باید این مساله را پشتیبانی کند، روشنفکران باید به مردم کمک کنند تا این مساله را دریابند. با فرض حمایت عمومی، کنار گذاشتن سیاست تورم توسط نمایندگان برگزیده مردم کاملا امکانپذیر است.
ما باید بدانیم که در بلندمدت، شاید همه ما مرده باشیم و البته خواهیم مرد. اما باید تلاشهای مادی خود را در جهت بهترین شیوه زندگی در همین کوتاهمدتی که زندگی میکنیم، بکار گیریم. یکی از اموری که بدین منظور باید انجام دهیم، کنار گذاشتن سیاستهای تورمی است.
ماخذ: Rastak.com
ارسال نظر