جدایی زن به خاطر دو بار آتشسوزی خانه به دست شوهرش
گرو حوادث- یک زن جوان در دادگاه خانواده کرج عنوان کرد به هیچ وجه حتی اگر رای دادگاه به ضرر او باشد حاضر نیست زیر یک سقف با شوهرش زندگی کند. این زن ادعا کرد قبلا نیز بنا به توصیه قضات به صلح و سازش وقتی با شوهرش به زندگی مشترک برگشته است شوهرش در دو نوبت تمام وسایل زندگی این زن را به آتش کشیده است.
بنا به این گزارش اول آبانماه سالجاری زن و شوهر جوان در حالی در برابر میز اکبر طالبی، رییس مجتمع قضایی خانواده کرج قرار گرفتند که زن تقاضای مطالبه نفقه گذاشتهاش و مرد نیز تقاضای تمکین همسرش را داشت.
در این جلسه مرد گفت: دو سال پیش همسر و فرزندانم مرا از خانه بیرون کردند و من زورم به آنها نرسید چون هر ۶ فرزندم به حرف مادرشان بودند و هر چه زنم میگفت همان میشد. مدتی را در خانه دوستان و یا فامیل به سر بردم به این امید که آنها پشیمان شوند اما فایدهای نداشت. من با ۴۸ سال سن نیاز داشتم تا برای خودم خانهای تهیه کنم و از آوارگی خسته شده بودم. به همین خاطر با وجود آنکه خانهای که همسر و فرزندانم در آن سکونت داشتند به نام من بود. خانهای را برای خودم اجاره کردم در حالی که میتوانستم خانهام را فروخته و آنها را بیرون کنم و خودم راحت زندگی کنم.
طالبی از زن خواست تا در مورد ادعاهای مرد توضیح دهد، گفت: آقای قاضی من به شرطی حرف میزنم که شما هم مثل قاضیهای قبلی مرا به زندگی با این مرد توصیه نکنید.
زن گفت: دیماه سال ۶۱ با مهریه شصت و پنجهزار تومانی در حالی به عقد دائم این مرد درآمدم که تنها ۱۶ سال داشتم.
اما از همان اول ازدواج شوهرم مرا کتک میزد و همیشه چشمم به دست او بود تا کی دلش بخواهد و خرجی ناچیزی به من بدهد. همیشه خانوادهام میگفتند تحمل کن، در طایفه ما طلاق بد است. اگر بچهدار شوید اخلاق شوهرت عوض میشود.
وی ادامه داد: بچه اول بهدنیا آمد چون بچه کاملا شکل من بود و هیچ شباهتی به شوهرم نداشت. باز هم شوهرم خرجی نمیداد و فقط مرا کتک میزد تا به خودم آمدم بچه دوم هم در راه بود. این بار بچه به شوهرم شباهت داشت خوشحال بودم. گفتم مهر بچه در دلش میافتد و به خاطر بچهاش هم که شده مرا بدون خرجی نمیگذارد. اما شوهرم طاقت شیطنتهای دو پسرم را نداشت و مرا بیشتر کتک میزد. وی با گریه گفت: وقتی با اعتراض از خانوادهام تقاضای کمک کردم گفتند مرد باید صاحب دختر شود تا مرد زندگی شود. به امید دختردار شدن باز باردار شدم اما بچه سوم هم پسر شد. وقتی فرزند چهارممان به دنیا آمد من سر از پا نمیشناختم چون صاحب دختر شده بودیم اما اخلاق شوهرم نه تنها هیچ فرقی نکرد بلکه بداخلاقتر هم شده بود.
گاهی به قدری مرا کتک میزد که ساعتها غرق در خون بیهوش میشدم. این زن با ناراحتی اظهار کرد: خرج زندگی هم بالا رفته بود. همسرم مرا وادار میکرد تا شبانه از بیابانها و خرابهها ضایعات آهن جمع کنم و قول میداد پولی که از فروش آنها بهدست میآورد را به من بدهد اما هیچ وقت هیچ پولی به من نمیداد و فقط مرا کتک میزد. دیگر کسی به خانه ما رفت و آمد نمیکرد و من فرزندانم زندگی سختی را در تنهایی تحمل میکردیم و تنها همسایهها به ما کمک میکردند. هرکس هر چقدر که میتوانست. لباس دست دوم و حبوبات و برنج و سبزیجات بهصورت پنهانی پشت در خانهمان میگذاشتند و من با خجالت اما از روی ناچاری آنها را برمیداشتم.
شوهرم هم یا نمیفهمید و یا به روی خودش نمیآورد. هر وقت میتوانستم غذایی درست کنم شوهرم سر سفره کنار من و بچهها مینشست و هر وقت چیزی نداشتم او بیرون از خانه خود را سیر میکرد. این زن اضافه کرد: شش فرزند داشتیم و برای دخترم خواستگار میآمد ولی تصمیم گرفتم در خانه مردم کار کنم تا دخترم را با آبرو هرچند با کمترین جهیزیه به خانه بخت بفرستم زیرا شوهرم بیمسوولیت بود.
با هزار بدبختی توانستم با سفارش یکی از آشنایان در گوهردشت کرج کار پیدا کنم. قرار شد نگهداری از پیرزنی سالمند را به عهده بگیرم. چند روزی به خانه پیرزن رفتم. غروبها که به خانه برمیگشتم پیرزن مقداری خوراکی هم میداد تا برای فرزندانم بیاورم. اما یک شب که به خانه برگشتم شوهرم مرا کتک مفصلی زد به طوری که پایم شکست. به پیشنهاد فرزندانم به دادگاه شکایت کردم. زن افزود: در دادگاه شوهرم گفت دوست ندارم زنم در خانه مردم کار کند. خودم خرجیاش را میدهم. من با شنیدن این جمله که قرار است شوهرم بعد از این خرجیام را بدهد به قدری خوشحال شدم که همان لحظه رضایت دادم. دلم میخواست شوهرم بعد از سالها هرچه زودتر خرجی بدهد تا من با آن پول بتوانم دخترم را به خانه بخت بفرستم. اما وقتی از دادگاه به خانه رسیدیم یکی از همسایگان برای کاری پیش من آمد. جلوی در خانه با زن همسایه صحبت میکردم که متوجه شعلههای آتش شدم. شوهرم در تمام خانه ۵۰متری کوچکمان نفت پاشیده و آن را به آتش کشیده بود.
تصورش هم مشکل است. حاصل چند سال اندوخته من آن هم حالا که قرار بود دخترم ازدواج کند در برابر چشمانم در آتش میسوخت.
زن با گریه گفت: وقتی پسرانم به خانه برگشتند، پدرشان را از خانه بیرون کردند. من دوباره کار در خانههای مردم را در حالی که پایم شکسته بود ادامه دادم و پسرانم در زمینهای زراعی کار میکردند. دوباره با هزار بدبختی شروع به تهیه وسایل زندگی کردیم خدا میداند خیلی شبها گرسنه میخوابیدیم. پسرانم همت کردند و دوباره زندگی درست کردیم ولی دوباره سر و کله شوهرم پیدا شد. همگی وحشت کردیم. زن به شوهرش اشاره کرد و گفت: شوهرم میگفت: پشیمان است و میخواهد به زندگی برگردد. بچههایم قبول نکردند، اما من به امید اینکه روزنهای پیدا شده او را به خانه راه دادم، اما یک شب او با من درگیر شد و مرا به شدت کتک زد و بینیام را شکست. پسرانم به هواخواهی من بلند شدند، اما او با کارد آشپزخانه پسران و دامادم را زخمی و فرار کرد. باز کار به شکایت کشید و به خاطر شکستگی بینیام در دادسرای فردیس پرونده تشکیل دادیم. همسرم به دادگاه آمد و به دروغ به من ابراز محبت و علاقه کرد. قاضی مرا به صلح و سازش دعوت کرد و از من خواست به احترام دهه محرم همسرم را ببخشم. با او زندگی کنم. شوهرم در دادگاه به پایم افتاد. وقتی دیدم او پاهای مرا میبوسد ترسیدم اگر او را نبخشم مورد خشم خدا قرار بگیرم، رضایت دادم. اما روز بعد دوباره همه زندگی را به آتش کشید.
این زن گفت: حالا دو سال است که با ۶ فرزندم زندگی میکنم و به خاطر نفقه گذشته بابت این دو سال از این مرد شکایت و تقاضای رسیدگی دارم.
اکبر طالبی رو به زن کرد و گفت: همسرت ملزم است تا یکمیلیون تومان به عنوان نفقه این دو سال به صورت ماهانه ۵۰هزار تومان به تو بپردازد و تو در همان خانهای که شوهرت خریداری کرده میتوانی به همراه فرزندانت زندگی کنی اما بعد از این نفقهای به تو تعلق نمیگیرد چون در تمکین این مرد نیستی.
زن گفت: حتی اگر نفقهای تعلق نگیرد حاضر به زندگی با او نیستم.
ارسال نظر