گفتوگوی کوتاه با رضا صادقی
من عوض شدهام
رسول ترابی - رضا صادقی دومین آلبوم مجوزدارش را به بازار فرستاده است. آلبومی که روند موفقیتآمیز او را در جذب مخاطب تثبیت کرده است. او این روزها شدیدا در پی متفاوت کردن کارهای جدید از آلبوم و آهنگهای قبلیاش است و آهنگ «وایسادنیا» شاید اولین محک جدی او برای چنین تغییری است.او میخواهد عقابی باشد که تنها بماند و سالی یک خرگوش بخورد، اما مثل کلاغ تن به هر خفتی ندهد. او مثل گذشته عاشق بندرعباس و مردمان خونگرم و مهربانش است و از هر فرصت و ایام تعطیلی برای رفتن به سرزمینی که به قول خودش موسیقی در هوایش جریان دارد، استفاده میکند.
از چند سالگی شروع به خواندن کردی و تصمیم گرفتی خواننده شوی؟
از دوره نوجوانی. آن دوران به غیر از موسیقی چیزی برای لذت بردن نداشتم. آن روزها خیلی مطالعه میکردم. همین موضوع باعث شد من به سمت ارائه کارهایم پیش بروم. هدف من از خوانندگی، فقط خواندن نبود، من میخواستم به وسیله خواندن، ماندگار شوم.
از سوال قبلی هدف داشتم، در وبلاگی از قول تو نوشته شده که بیش از دویست آهنگ داری؟
اسم آنها را آلبوم نمیگذارم. من هر آهنگی را که آماده میکردم به وسیله اینترنت آنها را پخش میکردم. اما نه با هدف آلبوم. هدف من از این کار ارزیابی بود. درست مثل بچهای که نقاشی میکشد و به معلمش نشان میدهد که بفهمد چه نمرهای از نقاشیاش میگیرد.
سالها قبل مصاحبهای از آقای داریوش فرهنگ خواندم که از آن بسیار یاد گرفتم. از او سوالی پرسیدند که فکر میکند چه زمانی داریوش فرهنگ میشود و او هم جواب داد که هنوز هم که هنوز است در حال سیاه مشق کردن است.
من هم دقیقا در حال انجام چنین کاری هستم و هنوز مانده که به خود اصلیام برسم.
در جای دیگری هم از قول تو گفتهاند که سیزده آلبوم داری؟
این هم در ادامه همان جواب قبلی است. آن آهنگها با هدف آلبوم نبوده که الان بشود آهنگهایش را در قالب آلبومهای مختلف جمع کرد و به تعداد آلبومهای مختلفی دسته بندیاش کرد.
در واقع من دو آلبوم بیشتر ندارم، «پیرهن مشکی» و «وایسا دنیا».
کدام آهنگ بیشترین تاثیر را برتو گذاشت و تو را برای خواندن مصمم کرد؟
«دلم برات تنگ شده جونم»، آنجا بود که با انگیزه بیشتری تصمیم گرفتم که بخوانم آن روزها هنوز در بندرعباس بودم و به تهران نیامده بودم.
به آلبوم جدیدت برسیم. چرا اسم آلبوم را «وایسا دنیا» گذاشتی؟
این اسم در واقع یک جور لجبازی است.لج بازی خوبی با دنیایی که همیشه دوست داشتهایم و گفتهایم که به دلخواه ما باشد و نشده است. الان من هم حرفم همان است و به دنیا میگویم وقتی نمیخواهد به دلخواه من حرکت کند، بایستد تا من پیاده شوم، چون میخواهم دنیای دیگری بسازم. «وایسا دنیا» من «مشکی رنگ عشقه» است. هر دو نقض عادتها هستند. اما نقض عادت این دفعه خیلی بزرگتر است. نقض عادت چرخیدن جهان و تکرار مکررات.
به نظر میرسد در«آلبوم جدید زبان گفتاری و موسیقی عوض شده؟ اینطور است؟
در این آلبوم مهربانتر شدهام. اگر یک روز خواندم «نمیتونم ببخشمت / دور شو برو نبینمت» وسط این اتفاقات هم گفتم «راهمو سد کردی عزیز ... ».
این عین حماقت است که بخواهم خودم را تکرار کنم. من یک اشتباه در زندگیام کردهام و آهنگی به اسم «هر کی نموندش به درک» را خواندم.
من به همین سادگی به اشتباهم اعتراف میکنم و از آن سادهتر میگویم که در عرض این دو سال کلی تغییر کردهام و این بار خواندهام «ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم ... » و یا در جای دیگر گفتهام «ممنونم که بچه بازیهامو طاقت میکنی / هر چقدر بد میشم اما تو نجابت میکنیم».
به نظر تغییر رو به جلو بودن همیشه باید در کار و حرفه یک خواننده باشد.
یک تغییرهای دیگری هم کردهای مثلا آمدهای سراغ آهنگ مطرحی مثل «سلطان قلبها» و روی آنها مانور دادهای؟
به چند دلیل «سلطان قلبها» را اجرا کردم که داستان مفصلی هم دارد. اولا لذتی که از ملودی این آهنگ بردم و میبرم هیچ وقت برایم کهنه نمیشود.
در این آهنگ خواستم حال و هوایی از گذشته و حال را به هم پیوند بدهم تا شاید آیندهای بسازد.آدم باید کمی فکر کند به این موضوع که آیا میشود از این پدر، پسری به دنیا بیاید که یک روز خودش پدر بشود؟ من که امیدوارم چنین اتفاقی بیفتد.
به نظر میرسد شخصیت واقعی و مستقل خودت را بیشتر در آهنگهایت دخالت میدهی، این طور نیست؟
داستان این تفکر یک تفکر شخصی است. من نوعی از زندگی را دارم که کاملا شخصی و متعلق به خودم است.
اگر من گاهی از بغض میگویم یا از عشق و از دوری و نزدیکی، داستان این نوع دیدگاه و گفتنم داستان انسانی است که مثل بقیه زندگی میکند و احساس دارد اما قسمتی از من هم قسمتی است که مثل بقیه نیست و کاملا شخصی است.
این تفاوت هم دقیقا از همان من و شخصیتی است که نمیخواهد و نمیتواند مثل بقیه باشد.
من میخواهم خودم باشم. من نمیخواهم تکرار شوم. اگر هر زمان این اتفاق بیفتد آلبومها و آهنگهایم مثل هم میشود و این میشود مرگ هنری رضا صادقی.
من حاضرم عقابی باشم که سالی یک خرگوش گیرش میآید تا بخورد و زنده بماند.
من میخواهم روی قله بمانم.خراج عقاب بودن تنها بودنش است. میشود بیشتر از سالی یک خرگوش خورد و بیشتر با خیلیها بود اما کلاغ بود. من نمیخواهم این طور باشم.
ارسال نظر