تهیه و ترجمه: محمدرضا فرهادی پور

واژه «محدودیت ملایم بودجه» (SoftBudget Constraint) به یکی از کلمات آشنای فرهنگ لغات اقتصادی تبدیل شده است. این واژه اولین بار توسط کورنای (Kornai ۱۹۷۹، ۱۹۸۶) برای تشریح رفتار اقتصادی در اقتصادهای سوسیالیستی مورد استفاده قرار گرفته است که ویژگی اصلی اقتصاد آنها کسری بودجه است. اکنون مفهوم SBC مرتبا در ادبیات اقتصادهای در حال گذار از سوسیالیسم به سرمایه داری به کار می‌رود. اخیرا مشکلات مربوط به SBC به موضوع اساسی سیاستگذاری در اقتصادهای در حال گذار تبدیل شده است. اما این مفهوم به طور فزاینده‌ای در ماورای قلمرو اقتصادهای سوسیالیست و در حال گذار کاربرد دارد. بخشی از حوادث جهان سرمایه‌داری، مانند فروپاشی بخش بانکی اقتصادهای آسیای شرقی در دهه ۱۹۹۰ نیز می‌تواند از طریق واژه SBC توضیح داده شود.عبارت SBC از واژگان اقتصاد خرد به عاریت گرفته شده است. پدیده‌ای که توسط SBC تشریح می‌شود واقعی و مشخص است. برای توصیف علائم مشخصه SBC باید هم شرایط و هم نشانه‌های آن مورد بررسی قرار گیرد. اولین بار کورنای در دهه ۱۹۷۰ علائم مشخصه SBC را در اقتصاد مجارستان مشاهده کرد، یک اقتصاد سوسیالیست که اصلاحات به سمت اقتصاد بازار را شروع کرده بود (کورنای۱۹۷۹، ۱۹۸۰). اگرچه شرکت‌های دولتی با یک منافع مالی و اخلاقی در حداکثر سودشان واگذار می‌شدند اما آنهایی که به طور مزمن زیان ده بودند حق خروج از بازار را نداشتند. آنها همیشه با سوبسیدهای مالی یا سایر ابزار کمکی نجات می‌یافتند. شرکت‌ها می‌توانستند برای بقای خود حتی پس از زیان‌های کلان امیدوار باشند و همین انتظارات مانع تغییر رفتار آنها می‌شد. بعد از اولین مشاهدات کورنای، مباحثه در مورد این مساله که محدودیت ملایم بودجه یکی از دلایل ناکارایی اقتصادهای سوسیالیست است به شدت مورد قبول قرار گرفت. از ابتدا تحلیل گران پیشنهاد کردند که گرچه مساله (SBC) بویژه در میان اقتصادهای سوسیالیست فراگیر است، به خصوص آنهایی که قصد انجام اصلاحات را داشتند (از طریق اعتماد به مکانیزم بازار) اما این پدیده می‌تواند به در دیگر محیط‌های اقتصادی نیز خود را نشان دهد. حتی آنهایی که کاملا براساس مالکیت خصوصی (کورنای ۱۹۸۰، ۱۹۸۶) بنا شده‌اند. اجازه بدهید ما یک توصیف حقیقی از علائم مشخصه کار خود را آغاز نماییم.

سازمانی (برای مثال یک شرکت دولتی) را در نظر بگیرید که با محدودیت بودجه روبه‌‌رو است (این سازمان را BC می‌نامیم)، این شرکت باید هزینه‌های خود را با موهبت‌های اولیه دولت و منابع درآمدی خود پوشش دهد. اگر این شرکت در بازار شکست بخورد و با کسری بودجه روبرو شود، بدون دخالت دولت (کمک کننده) نمی‌تواند به بقای خود ادامه دهد. وجود یک محدودیت‌بر نقدینگی، توانایی پرداخت بدهی یا خود بدهی می‌تواند باعث پایداری کسری مالی شرکت شود. یک سازمان BC که با محدودیت سخت بودجه (HardBudget Constraint) روبرو است، از طرف سایر سازمان‌ها یا دولت برای رفع کسری خود مورد حمایت قرار نمی‌گیرد و در صورتی که کسری مداوم باشد، باید متعهد شود که فعالیت خود را کاهش داده یا متوقف نماید. به عبارت دیگر شرکت باید از بازار خارج شود.

پدیده محدودیت ملایم بودجه (SBC) در صورتی اتفاق می‌افتد که یکی یا تعدادی از سازمان‌های حمایت کننده (سازمان S) برای رفع قسمتی یا همه کسری این شرکت آماده کمک به این شرکت زیان‌ده باشند. در مود شرکت‌های دولتی نقش حمایتی توسط یک یا تعداد بیشتری از سازمانهای دولتی ایفا می‌شود. این زوج از بازیگران (یک سازمان BC با مشکل مالی و سازمان حامی‌یعنی سازمان S) در هرمثالی از پدیده (SBC) مشاهده می‌شوند. واژگان حمایت، رهایی و نجات یافتن را به عنوان فعالیت‌های مشابهی برای دفع شکست مالی به کار می‌برند. در عمل تعداد زیادی از زوج‌های سازمان‌های BC و S یافت می‌شود.

۱) بیشتر تحقیقات SBC مرتبط با محیط شرکتی بوده‌اند. مطالعات اخیر نیز عمدتا شرکت‌های دولتی و اغلب هم در اقتصادهای سوسیالیستی را مورد مطالعه قرار داده‌اند. با این حال این موضوع در شرکت‌های خصوصی گرفتار در تنگناهای مالی نیز نادر نمی‌باشد. این موضوع بویژه در گذار پسا سوسیالیست دیده شد: یعنی جایی که خصوصی‌سازی به معنای پایان حمایت مالی دولت نیست. در واقع دامنه گسترده‌ای از روش‌ها به منظور تضمین بقای شرکت‌هایی که بعد از واگذاری به بخش‌خصوصی همچنان زیان ده بودند وجود داشت. پدیده SBC همچنین در کشورهای سرمایه‌داری نیز به دفعات از طریق نهادهای دولتی و در قالب سوبسیدهای دولتی برای بخش کشاورزی و کمک به صنایع نوپا مشاهده می‌شود.

۲) علائم مشخصه SBC همچنین برای بانک‌ها و سایر موسسات مالی نیز کاربرد دارد (اگرچه این واژه در ادبیات آکادمیک مالی و رسانه‌ها چندان رایج نیست). امروزه کاملا عادی است که اگر بانکی در بحران مالی شدید قرار بگیرد و مجبور گردد تا از گردونه تجارت و رقابت حذف شود، اما معمولا این بانک مجاز به ادامه فعالیت خود است، شاید پس از اینکه نیاز خود را توسط بانک دیگری رفع نمود. نقش یک سازمان S را در اینجا دولت یا سایر نهادهای مالی بر عهده دارند.

۳) نجات یافتن در میان سازمان‌های زیان‌ده امری عادی است که به شیوه‌های متفاوتی صورت می‌گیرد. بیمارستان‌ها، مدارس و دانشگاه‌هایی که بیش از درآمد خود هزینه می‌کنند (در مورد بیمارستان برای مثال نگاه کنید به مارک داگان ۲۰۰۰). به ویژه در اقتصادهای در حال گذار نهادهای بیمه اجتماعی که تعداد زیادی از افراد جامعه را تحت پوشش خود قرار داده اند اجازه ورشکستگی ندارند. در مقابل کسری‌های آنها توسط بودجه دولت تامین می‌شود (کورنای و ایگان اگلستون ۲۰۰۱).

۴) سازمان‌های دولتی محلی درمانده یا بدهکار (شهرداری‌ها) بارها توسط دولت مرکزی نجات یافته‌اند.

۵) علائم مشخصه در سطح بین‌المللی نیز آشکار می‌شود. اقتصادهای ملی که فاقد توانایی پرداخت بدهی ملی خود بوده و با بحرانی مالی نیز روبه‌رو باشند، برای رهایی از این بحران می‌توانند از سازمان‌ها و جوامع مالی بین‌المللی کمک دریافت کنند (استانلی فیشر،۱۹۹۹).

انگیزه‌های سازمان BC برای نجات یا حمایت از سوی سازمان s نیازمند توضیحات زیادی نیست. سازمان‌های BC سازمان‌هایی هستند که در خصوص سود دارای انگیزه استفاده از منفعت شخصی خود می‌باشند. البته، فهرست بالا موارد زیادی را نیز در برمی‌گیرد که دارای انگیزه‌ای برای بدست آوردن سود نیستند و تنها انگیزه بقای در بازار می‌تواند برای آنها موثر و کافی باشد. در واقع این یک اصل شناخته شده در روانشناسی اجتماعی است که رهبران یک سازمان می‌خواهند فعالیت نهادهای خودشان را ببینند. به عبارت دیگر به طور معمول موقعیت آنها نه تنها وسیله‌ای برای امرار معاش مالی آنها فراهم می‌نماید بلکه امتیازات، پرستیژ و قدرت ویژه‌ای نیز در اختیار آنها قرار می‌دهد. از اینرو می‌توان انتظار داشت که سران بیشتر سازمان‌ها (منجمله سازمان‌های زیان ده) سرسختانه برای بقای خود مبارزه کنند. برعکس انگیزه‌های سازمان‌های S از شفافیت کمتری برخوردار هستند. بیشتر مطالعات انجام شده در مورد SBC به طور اساسی در این زمینه متمرکز شده‌اند. تنها یک انگیزه وجود ندارد. در این قسمت می‌کوشیم یک طبقه‌بندی از این موارد ارائه دهیم.

اولین معیار طبقه بندی این است که آیا سازمان S فعالیت نجات را داوطلبانه بر عهده می‌گیرد یا به صورت ضروری؟ چگونه می‌توان یک سازمان S را به کمک مجبور کرد؟ تصور کنید یک سازمان BC می‌تواند به بقای خود ادامه دهد اگر مالیات‌های خود را پرداخت نکند، وام‌های بانکی خود را پرداخت ننماید، یا از پرداخت صورت حساب‌های عرضه‌کنندگان خود چشم پوشی نماید. البته در مواردی هم سازمان BC محدودیت‌های پیش روی خود را نقض و به تعهدات قانونی خود عمل نمی‌کند. با این حال فرض کنید که استفاده از ابزار تقویت تعهدات مالیاتی یا قرارداد خصوصی برای سازمان مالیات گیرنده، بانک یا سایر عرضه‌کنندگان هزینه بر باشد. پس سازمان S گزینه‌های انتخابی کمی‌پیش رو دارد. بنابراین الزام به اعمال قرار دادها بسیار اساسی است.

هرچند در سایر موارد ممکن است سازمان مالیات گیرنده تمایلی برای دریافت آن نداشته باشد یا بانک نیز نخواهد بدهی معوقه را باز پس بگیرد، به دلیل اینکه واقعا می‌خواهد به سازمان BC کمک کند. اما چه چیزی می‌تواند باعث ایجاد انگیزه داوطلبانه در سازمان S باشد؟

اجازه بدهید که اولین دلیل رایج در مطالعات انجام شده را بررسی نماییم، یک شرکت دولتی در اقتصادی سوسیالیستی که اصلاحات بازار محور در آن انجام شده است. از یکسو دولت می‌خواهد شرکت سود بدست بیاورد و کارایی را افزایش داده و یک منبع درآمدی برای دولت ایجاد نماید. از سوی دیگر دولت نگران است که اگر به شرکت زیان‌ده اجازه حضور در بازار را دهد و این شرکت در بازار شکست بخورد در اینصورت این شکست، باعث اخراج کارگران توسط شرکت شود. بنابراین این شرکت و به تیع آن دولت در ایجاد نا آرامی‌اجتماعی و تنش سیاسی مشارکت کرده‌اند. این ناسازگاری در اهداف دولت می‌تواند باعث فعالت اسکیزوفرنیک دولت شده و نظم‌های متضادی را پدید آورد. در سایر موارد رفتارهای ناسازگار یکی پس از دیگری اتفاق می‌افتد: ابتدا تهدید و وعده‌های شدید و پس از آن تلاش برای رهایی.

ما به ترس از بیکاری و نا آرامی‌سیاسی به عنوان انگیزه‌های ملایمت بودجه اشاره کردیم اما با این حال انگیزه‌های دیگری نیز وجود دارد.

۱. سازمان s (برای مثال بانک یا سرمایه‌گذار) ممکن است به دلیل کسب منافع تجاری خود مجبور به افزایش اعتبار یا سرمایه یک سازمان BC در خطر شود. ایده سرمایه‌گذاری در یک بنگاه به منظور جبران زیان‌های گذشته اساسی است. پدرسالاری ممکن است انگیزه سازمان S جهت نجات شرکت زیان‌ده باشد. به ویژه اگر بنگاه تحت مالکیت دولت باشد، ادارات دولتی ممکن است به همین دلیل احساس محافظت و مسوولیت کنند. در اولین نوشته، کورنای (۱۹۸۰) امتیاز ویژه ای را برای این انگیزه قائل شد. یک ذهنیت مشابه می‌تواند در سازمانهای شرکتی شامل بسیاری از واحدهای تجاری نیز یافت شود (شرکت‌های بزرگ آمریکایی، کرتسوهای و زائیباتسوهای ژاپنی و سازمان‌های جائوبل کره‌ای). اگر یکی از واحدهای حسابداری مجزا زیانی بدهد، درآمدی از بخش‌های سودآور برای کمک به زیان دهندگان تخصیص می‌باید. این سوبسیدهای مقطعی بیمه‌ای در مقابل شکست است.

۲. سیاستمدارانی مانند نمایندگان مجلس ممکن است جهت بدست آوردن سوبسیدهایی برای شرکت‌هایی که در بحران مالی قرار دارند، انگیزه‌های سیاسی داشته باشند(آندری شلیفر، رابرت ویشنی، ۱۹۹۴). آنها می‌کوشند تا این مشاغل را نجات دهند و به این ترتیب محبوبیت و تاثیر سیاسی خود را افزایش دهند و و شانس خود را برای انتخاب مجدد بهبود بخشند.

۳. زمانی‌که یک کنترل سلسله مراتبی چند سطحی وجود دارد، روسای یک شرکت ممکن است به انگیزه کسب شهرت، از شکست مالی اجزای مختلف شرکت جلوگیری کنند. بویژه با فروپاشی غیرعادی در سطوح پایین تر ممکن است این گونه برداشت شود که واحدهای بالاتر در وظیفه کنترلی خود شکست خورده اند. نجات واحد گرفتار در دردسر کمک دریافت می‌کنند برای اجتناب از مساله سستی مدیریت واحد گرفتار و زیانده باید نجات یابد.

۴. گاهی اوقات نجات یک سازمانBC توسط یک سازمان S به دلیل اجتناب از اثرات سرریز اقتصادی صورت می‌گیرد. اگر یک شرکت بزرگ وارد بحران شود عدم پرداخت صورت حسابهایش، عرضه‌کنندگان را نیز دچار بحران خواهد کرد، به عبارتی این آغاز یک زنجیره ورشکستگی است. این شکست‌ها می‌تواند باعث افزایش گسترده عرضه کالا شده و باعث کاهش در تقاضای کل شود که ممکن است به رکود بیانجامد. این انگیزه نجات ممکن است به این صورت بیان شود: TOO BIG TO FAIL... به نظر می‌رسد این انگیزه بویژه در مورد بانک‌ها و دیگر موسسات مالی در آستانه عدم پرداخت تعهدات خود کاربرد دارد. در واقع چنین موردی در تاریخ اقتصاد رخ داده است، رکود بزرگ در دهه ۱۹۳۰، رمانی که شکست غیر عادی بانک‌ها، ابزار تسریع وحشت و رکود شد. فروپاشی مالی موسسات بیمه اجتماعی نیز می‌تواند چنین نتایجی را به بار بیاورد.یادآوری می‌شود که شرکت‌های بیمه‌ای را در میان سازمان‌های S قرار نداده‌ایم. در مبادله بیمه تجاری، مشتری خدمتی را می‌خرد (از طریق پرداخت حق بیمه) که در آن بیمه‌گر می‌پذیرد که در صورت وقوع زیان آن را جبران نماید. اما یک سازمان BC در روابط SBC خدمت نجات را از سازمان S نمی‌خرد. در واقع معمای مساله SBC دقیقا این است که یک سازمان S به طور قراردادی خود را برای پشتیبانی از وی متعهد نکرده است و انگیزه او برای نجات سازمان BC تنها از عوامل دیگر بر می‌خیزد.

یک وظیفه مهم دیگر که برای تحقیق باقی مانده این است که یک لایه عمیق تر را در تحلیل تصادفی بشکافد. کدام عوامل ساختاری انگیزه‌های سازمان S را ایجاد می‌کنند؟ چه اثری در محیط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارد و در آن محیط کدام چارچوب نهادی محدودیت سخت یا ملایم بودجه را بر سازمان‌های S و BC تحمیل می‌کند؟ تا چه اندازه این اثر سیستماتیک است؟ به عبارت دیگر، تا چه میزان محدودیت سخت و ملایم بودجه تحت تاثیر این قرار دارند که سازمان‌های S و BC در یک نظام سنتی یا نظام سوسیالیست فعالیت می‌کند، در میان تجربیات اصلاحات سوسیالیست تحت شرایط گذار پسا سوسیالیست یا در یک اقتصاد بازار سنتی که که یک فاز سوسیالیست هم ندارد؟

*بخش‌های عمده این نوشته بر گرفته از مقاله

UNDERSTANDING THE SOFT BUDGET CONSTRAINT است.