دکترعلی دادپی

بر اساس گزارش‌های موجود در فصل دوم سال ۲۰۱۰، تولید ناخالص داخلی کشور چین از تولید ناخالص داخلی ژاپن پیشی گرفت. اگر تولید ناخالص داخلی را مبنا بدانیم، در حال حاضر چین دارای دومین اقتصاد جهان است و تولید ناخالص داخلی آن تنها از اقتصاد ایالات متحده آمریکا کمتر است. این اتفاق باعث شده است تا دوباره این بحث مطرح شود که آیا GDP یا همان تولید ناخالص داخلی شاخص خوبی برای اندازه‌گیری موفقیت اقتصادی یک کشور هست یا نه.

GDP اصولا ارزش بازار جمع کالاها و خدماتی است که توسط نیروی کار و سرمایه یک کشور درون مرزهای جغرافیایی آن کشور طی مدت زمان خاصی مثلا یک‌سال تولید می‌شود. از این دید، GDP یک‌ نوع شاخص حجم فعالیت‌های اقتصادی یک کشور است. در نتیجه مطابق این شاخص، اقتصاد چین با تولید معادل ۳۳/۱ تریلیون دلار کالا و خدمات در بهار ۲۰۱۰ در رده دوم قرار می‌گیرد؛ اما شاخصی که نشان‌دهنده میزان ثروت و جمعیت کشور است درآمد سرانه و شاخص‌های قدرت خرید مردم است. درآمد سرانه مردم چین در حدود ۳۶۰۰ دلار در سال است که آنها را با مردم کشورهایی مانند السالوادور، الجزایر و آلبانی هم گروه می‌کند. حتی اگر این درآمد سرانه را با شاخص قدرت خرید تطبیق دهیم، مطابق آمار صندوق جهانی پول یک شهروند متوسط چین در سال معادل ۶۵۶۷ دلار قدرت خرید دارد و از این نظر در جهان نود و نهم است. در نتیجه در حالی‌که حجم فعالیت‌های اقتصادی چین همواره رو به افزایش بوده است، جایگاه جهانی شهروند متوسط چینی تغییر چندانی نکرده است.

GDP گرچه نشان‌دهنده حجم فعالیت‌های اقتصادی در یک کشور است، اما تاثیر رشد آن بر زندگی روزمره اعضای جامعه در کشورهای مختلف، متفاوت است. مثال خوب این امر اقتصاد کشورهای صادرکننده نفت و زندگی اقتصادی مردم این کشورها است. افزایش و کاهش قیمت نفت باعث نوسانات تولید ناخالص داخلی می‌شود؛ اما این نوسانات معمولا با تاخیر و با شدت کمتری بر قدرت خرید یک عضو متوسط جامعه تاثیر می‌گذارد.

اقتصاد چین در حال رشد است و نفوذش بر بازارهای جهان و اقتصاد ملت‌ها در حال گسترش است؛ اما به نظر نمی‌رسد شرایط زندگی فرد متوسط چینی بدون تغییر دستمزدها و سهم نیروی کار چین از درآمد ناشی از این تولید ناخالص داخلی در کوتاه‌مدت تغییری کند. چین دومین اقتصاد جهانی و کشوری هنوز در حال توسعه است.