سعدی افشار، هنرمند برجسته تئاتر رو حوضی از تنهاییهای این روزهایش میگوید:
دیگر توان سیاهبازی ندارم
همه آدمهایی که با من همبازی بودهاند فوت کردهاند و کسی دیگر از آن جمع زنده نیست
دیگر نه از آن خانههای قدیمی حیاط دار خبری هست و نه از حوض، همه آپارتماننشین شدهاند و کار ما هم خود به خود از دست رفت، مردم هم دیگر حال و هوای قدیم را ندارند
عکس: ساتیار امامی
همه آدمهایی که با من همبازی بودهاند فوت کردهاند و کسی دیگر از آن جمع زنده نیست
دیگر نه از آن خانههای قدیمی حیاط دار خبری هست و نه از حوض، همه آپارتماننشین شدهاند و کار ما هم خود به خود از دست رفت، مردم هم دیگر حال و هوای قدیم را ندارند نگاه سوم- شاید کسی هنرمندی به اسم سعدالله رحمتخواه را در جامعه ایرانی نمیشناسد؛ اما همان مرد با اسم هنری سعدی افشار نه تنها نامی آشنا است، بلکه روایتگر خاطرات نسلی است که از گذشتهاش چیز زیادی باقی نمانده است. بیتردید نمایشهای موسوم به سیاهبازی یا تخت حوضی در ایران با نام سعدی افشار هنرمند برجسته گره خورده؛ ولی هوای حوصله این روزهای او ابری است. انگار روزگار تلخی را میگذراند. اصلا انگار عادت کردهایم چهرههای برجسته فرهنگ این سرزمین را در چنین وضعیتی ببینیم و به روی خودمان هم نیاوریم که آنها سالها از جانشان مایه گذاشتند.
آن هم در روزگاری که کار هنری راه رفتن روی لبههای تیغ بود. او متولد سال ۱۳۱۳ است و تا ششم ابتدایی بیشتر درس نخوانده؛ اما تجربه حضور در عرصه از او آدمی با کولهباری تجربه ساخته است.
او برای نخستین بار در سال ۱۳۳۰ روی صحنه رفت و به طور جدی به ایفای نقش سیاه پرداخت. از سعدی افشار به عنوان آخرین بازمانده نسل اساتید این رشته یاد میکنند. به عبارتی پیر سیاهبازان است. از همان ابتدای فعالیت هنری با استفاده از نام خانوادگی مادرش خود را سعدی افشار نامید و به همین نام نیز مشهور شد. منتقدان یکی از ویژگیهای مهم بازیهایش را حرکات موزون او عنوان کردهاند.
پیشترها درباره علاقهاش به سیاهبازی در جایی گفته بود: «کار سیاه افشاگری است؛ افشای بدیها و کژیهای جامعه؛ البته این کار را در قالب کمدی و با خنداندن مردم انجام میدهد. سیاه هم نیش میزند و هم میخنداند. من افتخار میکنم که در تمام این سالها عمله طرب بودهام و باعث خنداندن مردم شدهام.
از خودم راضی نیستم. بعد از این همه سال، آن سیاهی که میخواستم بشوم، نشدم.» با اینکه از او به عنوان یکی از بهترینهای این عرصه نام میبرند؛ اما در همان گفتوگو تاکید کرده بود: «۵۰ سال میشود که یکدست سیاه شدهام؛ اما باز هم خودم را یک سیاه خوب نمیدانم.
باید یک سیاه همه فنحریف مثل مرحوم اسدالله قاسمی میشدم. اگرچه میتوانستم گلیم خود را از آب بیرون بکشم؛ اما آنان یک چیز دیگر بودند.»
به هر حال، وضعیت این روزهای مرد سیاه چندان خوب نیست. در سن هفتاد و شش سالگی انگیزه چندانی ندارد و انگار از ناملایمتیهای روزگار چرکین است.
او میگوید: نمیتوانم روی صحنه بروم؛ ضمن آن که سالها است که بدنم کشش بازی را ندارد، سیاه شدن تحرک و نیروی جوانی میخواهد که در من نیست.
بازیگر نمایشهای سیاهبازی یا تختحوضی میافزاید: «دیگر نه از آن خانههای قدیمی حیاط دار خبری هست و نه از حوض، همه آپارتماننشین شدهاند و کار ما هم خود به خود از دست رفت، مردم هم دیگر حال و هوای قدیم را ندارند.»
اینها درد دلهای سعدی افشار است که با افسوس میگوید: همه آدمهایی که با من همبازی بودهاند فوت کردهاند و کسی دیگر از آن جمع زنده نیست.
سعدی افشار در ادامه با یادآوری خاطراتش از سفرهای چند سال پیش به اروپا تایید میکند: به سختی کار کردم. آن هم به حساب این که قرار است سنتهای کشورم را به نمایش بگذارم، حساب آبرو بود و میخواستم روسفید برگردم؛ ولی بعد از آن دیگر قبول نکردم، توانش را هم ندارم. سعدی افشار درباره وضعیت این روزهای تئاتر میگوید: زحمت میکشند؛ اما انگار اصالت قدیم را ندارند. جوانترها و دانشجویان میآیند و سوالهایشان را میپرسند و من هم در حد توانم پاسخ میدهم. اینها که ارث پدرم نیست که دریغ کنم؛ ولی توان تربیت شاگرد را ندارم.
هنرمند برجسته معاصر بازنشسته است و خانهنشین. با وجود تاکیدش بر ناتوانی هنوز هم دلش میخواهد سیاه باشد و روی صحنه برود و در پایان گفتوگو میگوید: «برای سیاه بازی حداقل ۴، ۵ نفر لازم است، اصلش که باید ۱۵ نفر باشیم. من که تنها نمیتونم برم رو صحنه. باید بده بستون داشته باشیم. نمیتونم برم رو صحنه تک نفری جوک بگم یا شعر بخونم. کار من فرق میکنه. الان که اصلا توانش رو هم ندارم. نفسم بالا نمییاد ...»
ارسال نظر