برایان کاپلان
مترجم: مجید رویین پرویزی
آیا دولتیان تروریست نیستند؟ خب، برخی از آنها هستند؛ در واقع بخش عمده‌ای از گروه‌های غیرحکومتی که به قتل و خرابکاری در جهت اهداف سیاسی دست می‌زنند معتقدند که حکومت باید وجود داشته باشد (اما خودشان مجری‌اش باشند).

در کل همان قدر که وجود تروریست‌های دولتی دلیل ضعیفی برای دفاع از آنارشیسم است، وجود تروریست‌های آنارشیست هم دلیل ضعیفی برای تاختن بر آنارشیسم است. در هر حال، همواره کسانی خواهند بود که می‌خواهنداهداف شان را از راه خشونت پیش ببرند.
با این حال درست است که در ابتدای قرن بیستم، جریان خاصی از آنارشیست‌ها بودند که به «تبلیغ از طریق قتل» اعتقاد داشتند. سران چندین دولت توسط آنارشیست‌ها ترور شدند و همچنین برخی صاحبان کسب و کار‌های بزرگ، کارگزاران سهام، صنعت‌گر‌های عمده و غیره. یکی از نمونه‌های مشهور زمانی است که الکساندر برکمان جوان سعی کرد هنری فریک، غول صنعت فولاد را به قتل برساند. در طول این دوره، آنارشیست‌های چپ بسته به مجاز دانستن یا ندانستن ترور منشعب می‌شدند. بسیاری از آنها مخالف تروریسم بودند. آنارشیست‌های فردگرا چون بنجامین تاکر هم همواره فعالیت‌های تروریستی را، زمانی که منجر به آسیب دیدن بی‌گناهان می‌شدند، ضدتولیدی و غیراخلاقی می‌شمارد.
استدلال اصلی مدافعان «تبلیغ از طریق قتل» این بود که تروریسم باعث می‌شود که حکومت‌ها - حتی لیبرال‌ترین و دموکراتیک ترین‌هایشان نیز - برای حفظ نظم به تدابیر شدیدا سخت‌گیرانه روی بیاورند. با افزایش فشارهای حکومتی، چهره حقیقی آنها آشکار خواهد شد که نتیجه‌اش بسیار سریع‌تر از آموزش و تئوری پردازی صرف است. همچنان که ای. وی.زنکر در کتاب «آنارشیسم: نقد و بررسی تئوری آنارشیسم» اشاره می‌کند، تعدادی از حکومت‌های غربی در اثر اقدامات تروریستی مجبور به وضع قوانین ضد تروریسم شدند. اما می‌توان انتظار داشت که، برخلاف آنچه تروریست‌ها امید داشتند این اعتبار آنارشیسم - چه شکل صلح طلب و چه خشونت آمیز آن - بود که دچار خسران شد نه اعتبار دولت.
بدون شک مشهورترین تروریست معاصر در سنت «تبلیغ از طریق قتل» اونابومبر (Unabomber) است که در مانیفست خویش خود را آشکارا آنارشیست نامیده است. اونابومبر در مانیفستش تلاش اندکی برای مرتبط نمودن خود با چهره‌های شاخص آنارشیسم می‌کند؛ اما اعتراف می‌‌کند که با جنبش آنارشیست‌های حامی محیط‌زیست رادیکال آشنایی و موافقت کلی دارد. بخش زیادی از این مانیفست به انتقاد از همکاری حامیان محیط‌زیست با سوسیالیست‌ها، فعالان حقوق اقلیت و سایر گروه‌های چپی می‌پردازد؛ هدف این انتقادات البته پیشنهاد نزدیکی به محافظه‌کاران نیست، بلکه نفی هرگونه همکاری با افرادی است که تکنولوژی را به سبب ذات آن پس نمی‌زنند. قسمت مثبت‌تر این مانیفست استدلال می‌کند که آزادی و تکنولوژی با یکدیگر ناسازگارند و به برنامه‌ای اشاره می‌کند که درصدد از بین بردن توام صنعت نوین و دانش علمی لازم برای حفظ آن می‌باشد.
اکثریت آنارشیست‌ها - به ویژه آنارشیست‌های امروزی - به دلایل صرف اخلاقی، شدیدا با کشتن مردم بی‌گناه مخالفت می‌ورزند (درست مثل اکثر غیرآنارشیست‌ها، با این تفاوت که آنارشیست‌ها همچنین کسانی را که در جنگ‌ها کشته می‌شوند نیز به عنوان قربانیان دولت می‌شناسند.) پرهیز از خشونت و صلح‌طلبی اکنون شمار بسیار بیشتری از متفکران آنارشیست را مجاب می‌کند تا ایده‌هایی مثل ترور تصادفی. آنارشیست‌ها با دیدگاه‌های بسیار گوناگون از نوشته‌های یک فرانسوی قرن شانزدهمی به نام اتین دو لابوتیه (Etienne de la boetie) الهام پذیرفته‌اند. اثر شبه آنارشیستی او به نام «بحث خدمت داوطلبانه» طرح دقیقی است از اجرای انقلاب غیرخشونت آمیز. لابوتیه توضیح می‌دهد از آنجا که حکومت‌ها برای حکمرانی وابسته به پذیرش گسترده‌ مشروعیت شان هستند، تسلط آنها را می‌توان خیلی صلح آمیز از طریق سرپیچی از همکاری با حکومت برهم زد. هنری دیوید توریو هم با کتاب «پیرامون وظیفه‌ نافرمانی شهروندی» بسیاری از جنبش‌های غیرخشونت آمیز را تحت تاثیر قرار داد. توریو می‌گوید: «اگر مجبور شود که بین نگه داری تمام مردان عادل در زندان، یا رها نمودن جنگ و برده داری یکی را انتخاب کند، حکومت در انتخاب خود چندان تردید نخواهد کرد.» موفقیت انقلاب‌های ضدکمونیستی غیرخشونت‌آمیز استحکام بیشتری به بینش‌های تاکتیکی لابوتیه و توریو بخشیده است.
اما آنارشیست‌ها دلیلی ابزاری تری نیز برای مخالفت با خشنونت دارند. تروریسم در استقرار رژیم‌های ستمکار جدید خیلی موفق بوده است؛ اما بسیار سخت است که بتوان مواردی را یافت که تروریسم منجر به برقراری آزادی بیشتر شده باشد؛ زیرا غریزه طبیعی مردم این است که در هنگام خیزش تروریسم به حمایت از حکومت شان روی بیاورند؛ لذا تروریسم به طور معمول به سبعیت بیشتر مقررات سخت‌گیرانه‌تر حکومت موجود می‌انجامد. هنگامی هم که تروریسم در نابود ساختن حکومت موجود توفیق می‌یابد، تنها خلاء قدرتی ایجاد می‌کند بی‌آنکه به شکل اساسی نظر اذهان عمومی را پیرامون ماهیت قدرت تغییر داده باشد. نتیجه‌ قابل پیش‌بینی این است که یک دولت جدید، بدتر از سلف خود، برای پر نمودن خلاء قدرت جایگزین می‌شود. بنابراین اهمیت استفاده از تاکتیک‌ها غیرخشونت آمیز در پیشبرد اندیشه‌های آنارشیستی کمتر احتیاج به تاکید دارد.
چگونه می‌توان به یک جامعه آنارشیستی رسید؟
از یک بعد، اکثر آنارشیست‌های مدرن کاملا توافق دارند که آموزش و تشویق موثرترین روش پیش بردن جامعه در مسیر هدف نهایی‌اش است. این باور ایجاد شده که این اندیشه‌ها هستند که مهم اند؛ دولت‌های کنونی وجود دارند از آنجا که بیشتر مردم صمیمانه و صادقانه باور دارند که دولت‌ها با وجود چند نقطه ضعف، عادلانه، ضروری و سودمند به حال اجتماع هستند. وینستون چرچیل می‌گوید: «گفته می‌شود که دموکراسی بدترین شکل حکومت است؛ البته جدا از آنها که تا کنون امتحان شده‌اند.» هدف آنارشیست این است که ادعای چرچیل را عقب براند که نشان بدهد برخلاف باور عمومی دموکراسی غربی نه تنها بد است، بلکه حتی فروتر از جایگزین واقع‌گرایانه‌ دیگری است که می‌تواند داشته باشد.
جدا از این نکته، شباهتی میان راهکارهای آنارشیست‌ها دیده نمی‌شود. به ویژه آنچه که مربوط به خصوصیات دوره ‌گذار است. آنارشوکاپیتالیست‌ها به طور کل هر کاهشی در سطح قدرت و فعالیت حکومت را قدمی در جهت صحیح می‌دانند. در نتیجه آنها معمولا از هرعاملی که سبب
مقررات زدایی، حذف قوانین، حذف مالیات‌ها و مخارج بشود حمایت می‌کنند. همچنین، گسترش اقتصاد زیرزمینی یا «بازار سیاه»، فرار مالیاتی و سایر اعمال به چالش کشنده‌ قوانین ناعادلانه را تحسین می‌کنند.
مسیر‌گذار مورد علاقه‌ چپ‌ها مساله‌دار‌تر است. نمی‌توان از بزرگ شدن دولت دفاع کرد، وقتی که هدف حذف همان دولت باشد. از طرفی نمی‌توان برای مثال به لغو برنامه‌های رفاهی رضا داد؛ در حالی که این برنامه‌ها منبع اصلی تامین طبقات تحت فشار جامعه‌ سرمایه‌داری هستند. شاید پذیرفتنی‌ترین گام واسط گسترش جایگزین‌های داوطلبانه‌ جامعه‌ سرمایه‌داری باشد؛ مثل کمون‌های داوطلبانه، تعاونی‌ها، بنگاه‌های کارگری یا هر اقدام دیگری که مردم آزاد برای تحقق اهداف شان انجام داده و به این طریق دیگران را نیز آگاه و ترغیب کنند.