دایرهالمعارف اقتصاد
اقتصاد کینزی
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
بخش نخست
اقتصاد کینزی نظریهای مبتنیبر مجموع مخارج در اقتصاد (موسوم به تقاضای کل) و اثرات آن بر تولید و تورم است. اگرچه از این واژه برای تشریح موارد متعددی طی سالیان متمادی استفاده (و سوءاستفاده) شده است، اما شش اصل بنیادین از اهمیتی اساسی در مکتب کینزی برخوردار هستند. سه اصل اول چگونگی کارکرد اقتصاد را شرح میدهند.
آلن بلایندر
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
بخش نخست
اقتصاد کینزی نظریهای مبتنیبر مجموع مخارج در اقتصاد (موسوم به تقاضای کل) و اثرات آن بر تولید و تورم است. اگرچه از این واژه برای تشریح موارد متعددی طی سالیان متمادی استفاده (و سوءاستفاده) شده است، اما شش اصل بنیادین از اهمیتی اساسی در مکتب کینزی برخوردار هستند. سه اصل اول چگونگی کارکرد اقتصاد را شرح میدهند. ۱ - یک فرد معتقد به مکتب کینزی بر این باور است که تقاضای کل تحتتاثیر انبوهی از تصمیمات اقتصادی (هم عمومی و هم خصوصی) قرار دارد و برخی اوقات رفتاری نامنظم از خود به نمایش میگذارد. تصمیمات عمومی عمدتا شامل تصمیمات مربوط به سیاستهای پولی و مالی (یعنی هزینهها و مالیاتها) میشوند. چند دهه پیش اقتصاددانها با شور و حرارت زیادی درباره قدرت نسبی سیاستهای پولی و مالی بحث می کردند.
در این میان برخی از اقتصاددانهای کینزی استدلال میکردند که سیاستهای پولی فاقد اثرگذاری هستند و بعضی از مانیتاریستها ادعا میکردند که سیاستهای مالی بی فایده است. امروزه هر دوی این دیدگاهها اساسا از میان رفتهاند و تقریبا تمامی کینزیها و مانیتاریستها (پولیون) بر این باور هستند که هر دو نوع سیاستهای پولی و مالی بر تقاضای کل اثرگذار هستند. با این وجود بعضی از اقتصاددانها به خنثی بودن بدهیها اعتقاد دارند. این دیدگاه مبتنی بر آن است که جایگزینی استقراض دولت با مالیات اثری بر تقاضای کل ندارد (در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت).
۲ - بنا بر نظریه کینزی تغییر در تقاضای کل، چه پیشبینیشده باشد و چه غیر منتظره، در کوتاهمدت بیشترین تاثیر را بر تولید واقعی و اشتغال میگذارد و نه بر قیمتها. این ایده به عنوان مثال در منحنی فیلیپس به تصویر کشیده میشود که در آن نشان داده میشود زمانی که بیکاری کاهش مییابد تورم به صورت آهسته افزایش پیدا میکند.
کینزیها معتقدند آنچه در رابطه با کوتاهمدت صحیح است را نمیتوان لزوما از آنچه باید در طولانیمدت روی دهد نتیجه گرفت و ما در کوتاهمدت زندگی میکنیم. آنها غالبا برای بیان منظور خود این گفته مشهور کینز را نقل میکنند که «در بلندمدت همه ما مردهایم.»
سیاستهای پولی تنها در صورتی میتوانند اثراتی واقعی بر تولید و اشتغال داشته باشند که برخی از قیمتها انعطافپذیر باشند و مثلا دستمزدهای اسمی (دستمزد بر حسبدلار و نه بر حسب قدرت خرید واقعی) به سرعت تغییر پیدا نکنند. در غیر این صورت تزریق پول جدید به اقتصاد، قیمتها را نیز به همان میزان تغییر خواهد داد.
لذا در مدلهای کینزی عموما یا قیمتها و دستمزدها انعطافپذیر فرض میشوند یا تلاش میشود که دلیل انعطافناپذیری آنها تشریح گردد. توجیه قیمتهای انعطافناپذیر، یک مساله تئوریک مشکل است، زیرا بنا به نظریه رایج اقتصاد خرد، در صورتی که تمامی قیمتهای اسمی به یک نسبت افزایش یا کاهش پیدا کنند، عرضه و تقاضای واقعی نباید تغییر پیدا کند.
اما کینزیها اعتقاد دارند از آنجا که قیمتها تا حدودی انعطافناپذیرند، نوسان هر یک از اجزای هزینهها (مصرف، سرمایهگذاری یا مخارج دولتی) باعث نوسان تولید خواهد شد.
به عنوان مثال در صورتی که مخارج دولت زیاد شود و همه اجزای دیگر هزینهها ثابت بمانند، تولید افزایش خواهد یافت. مدلهای کینزی فعالیتهای اقتصادی همچنین ضریبی موسوم به ضریب تکاثر را در خود دارند، به آن معنا که تولید با ضریبی از تغییر اولیه در مخارج افزایش یا کاهش پیدا میکند، بنابراین دهمیلیارددلار افزایش مخارج دولت میتواند به میزان پانزدهمیلیارددلار (ضریب ۵/۱) یا به مقدار پنجمیلیارددلار (ضریب ۵/۰) باعث افزایش تولید کل شود. در تحلیل کینزی برخلاف آنچه اکثر افراد فکر میکنند، لزومی نیست که ضریب تکاثر حتما بیشتر از یک باشد. با این حال برای آنکه اقتصاد کینزی بتواند به کار آید، این ضریب باید بزرگتر از صفر باشد.
۳ - کینزیها معتقدند که قیمتها و به ویژه دستمزدها به آهستگی به تغییر در عرضه و تقاضا واکنش میدهند و در نتیجه کمبود و مازادهای موقتی را به ویژه در نیروی کار به بار میآورند. حتی میلتون فریدمن نیز به این نکته اذعان کرد که «تحت هر آرایش نهادی قابلتصور و مشخصا تحتآرایش نهادی که امروزه در آمریکا حاکم است، انعطافپذیری در قیمتها و دستمزدها محدود است». این گفته در اصطلاح رایج کنونی یقینا یک عقیده کینزی خوانده میشود.
این سه باور به تنهایی هیچ توصیه و تجویز سیاستی را در پی نخواهند داشت. با این وجود بسیاری از اقتصاددانهایی که خود را کینزی نمیخوانند، این سه مورد را قبول دارند. آنچه اقتصاددانهای کینزی را از سایرین متمایز میکند، باور آنها به سه اصل زیر درباره سیاستهای اقتصادی است.
۴ - کینزیها بر این باور نیستند که میزان معمول بیکاری ایدهآل است. این امر تا حدودی به این دلیل است که کینزیها معتقدند بیکاری، به تغییر تقاضای کل به شدت وابسته است و تا حدودی به این خاطر است که این عده از اقتصاددانها معتقدند قیمتها به آهستگی تغییر پیدا میکنند. در واقع کینزیها نوعا بیکاری را هم روی هم رفته زیاد و بسیار پرنوسان میدانند. البته این در حالی است که میدانند توجیه نظری دقیقی راجع به این دیدگاه ارائه نشده است. کینزیها همچنین اعتقاد دارند که دورههای رکود یا کسادی، بیماریهای اقتصادی هستند و برخلاف آنچه که در تئوری چرخههای واقعی کسبوکار گفته میشود عکسالعمل کارآمد بازار به فرصتهای غیرجذاب نیستند.
۵ - بسیاری از افراد معتقد به مکتب کینزی (البته نه همه آنها) از سیاست تثبیت فعال برای کاهش دامنه چرخههای کسبوکار که از نظر آنها مهمترین مشکل اقتصادی است، حمایت میکنند. با این حال حتی برخی از کینزیهای محافظهکار به این خاطر که به کارآیی سیاستهای تثبیت یا به آگاهی لازم برای انجام آن شک دارند، در زمره این گروه محسوب نمیشوند.
این نکته به آن معنا نیست که کینزیها از آنچه میزانسازی دقیق ( fine-tuning) نامیده میشد، طرفداری میکنند (میزانسازی دقیق به معنای تغییر مخارج دولت، مالیاتها و عرضه پول در هر چند ماه برای حفظ اقتصاد در سطح اشتغال کامل است). امروزه تقریبا همه اقتصاددانها و از جمله اکثر کینزیها معتقدند دولت نمیتواند در زمان مناسب از اطلاعات کافی برای میزانسازی دقیق آگاه شود. سه وقفه باعث میشود که این سیاستها نتواند به ثمر بینجامد. وقفه اول تاخیری است که میان زمان نیاز به اعمال تغییر در سیاستها و زمان تشخیص آن از سوی دولت وجود دارد. وقفه دوم میان زمان تشخیص نیاز به تغییر در سیاستها از سوی دولت و زمان اقدام است. در آمریکا این وقفه میتواند در رابطه با سیاستهای مالی بسیار طولانیمدت باشد، زیرا کنگره و دولت باید ابتدا در رابطه با اغلب تغییرات در مخارج و مالیاتها به توافق برسند. سومین وقفه میان زمان تغییر در سیاستها و زمان تاثیرگذاری این تغییر بر اقتصاد وجود دارد. این وقفه نیز میتواند ماهها به طول انجامد. با این حال بسیاری از کینزیها همچنان بر این باورند که اهداف عادیتر و سادهتر برای سیاست تثبیت (یا به تعبیری میزانسازی غیردقیق) نه تنها قابلدفاع است، بلکه معنادار میباشد.
مثلا اقتصاددانها برای تجویز سیاستهای پولی انبساطی در زمانی که نرخ بیکاری بسیار زیاد است، نیازی به اطلاعات کمی مفصل از این وقفهها ندارند.
۶ - بالاخره و حتی با اتفاقنظر کمتر، بعضی از کینزیها بیشتر از آنکه به غلبه بر تورم بیندیشند، به فکر از بین بردن بیکاری هستند. آنها از شواهد گذشته چنین نتیجه گرفتهاند که هزینه تورم پایین، اندک است. با این وجود، کینزیهای ضدتورم بسیار زیادی وجود دارند. به عنوان مثال اغلب روسای کنونی و پیشین بانکهای مرکزی دنیا چه بخواهند و چه نخواهند شایسته این لقب هستند. نیازی به ذکر این مطلب نیست که دیدگاه اقتصاددانها و سیاستمدارها راجع به اهمیت نسبی بیکاری و تورم تاثیر شدیدی بر توصیههای سیاستی که تجویز میکنند و میپذیرند دارد. کینزیها نوعا بیشتر از غیرکینزیها از سیاستهای جسورانه انبساطی طرفداری میکنند.
اعتقاد کینزیها به اقدامات جسورانه دولت در تثبیت اقتصاد بر پایه قضاوتهای ارزشی و این اعتقادات آنها قرار دارد که اولا نوسانات اقتصاد کلان به میزان قابلملاحظهای از رفاه اقتصادی میکاهند و ثانیا دولت از دانش و توان کافی برای اصلاح بازار آزاد برخوردار است. بحثهای تندی که در دهه ۱۹۸۰ میان کینزیها و اقتصاددانان نئوکلاسیک در گرفت عمدتا راجع به باور به زیان بار بودن نوسانات اقتصاد کلان و سه اصل اول مکتب کینزی که مانتاریستها آنها را پذیرفته بودند، مطرح میشد. نئوکلاسیکها معتقد بودند که تغییرات پیشبینی شده در عرضه پول اثری بر تولید واقعی ندارد، بازارها (حتی بازار نیروی کار) به سرعت تعدیل یافته و مازادها و کمبودها را از میان میبرند و چرخههای کسبوکار میتوانند کارآمد باشند. من بنا به دلایلی که در ادامه درباره آنها صحبت خواهم کرد اعتقاد دارم که شواهد علمی «عینی» در رابطه با این موضوعات قویا به نقطهنظر کینزیها هم جهت است. مکاتب نئوکلاسیک در دهه ۱۹۹۰ این دیدگاه را پذیرفتند که قیمتها چسبندهاند و لذا بازار نیروی کار با سرعتی که آنها سابقا فکر میکردند تعدیل پیدا نمیکند (رجوع کنید به علم اقتصاد کلان نئوکلاسیک).
ارسال نظر