آلفرد هیچکاک سخن میگوید
اگر سیندرلا هم بسازم تماشاگران در کالسکه بهدنبال جسد میگردند!
درام یعنی زندگی بدون تکههای خستهکننده آن.
طول فیلم باید رابطه مستقیمی با حجم مثانه بیننده داشته باشد.
درام یعنی زندگی بدون تکههای خستهکننده آن. یک فیلم خوب یعنی وقتی که پول شام، دستمزد پرستار بچه و پول بلیت ارزش پرداخت داشته باشد.
بیشتر فیلمها یک تکه از زندگی هستند و فیلمهای من، یک تکه از کیک.
بازیگرها یک گله گاو هستند.
من نگفتم بازیگرها مثل یک گله گاو هستند، گفتم باید با آنها مثل یک گله گاو رفتار کرد.
بلوندها بهترین نوع قربانیان هستند. آنها مثل برف دست نخوردهای هستند که رویشان ردی از خون به جا مانده باشد.
دیزنی(والت دیزنی انیمیشن ساز معروف) بهترین تیم بازیگری را دارد، هر کدامشان را دوست نداشته باشد، تکهتکهاش میکند.
به آنها لذت بدهید، لذتی مانند لحظهای که از یک کابوس بیدار میشوند.
من یک کارگردان کلیشه شده هستم، اگر سیندرلا هم بسازم تماشاگران فورا در کالسکه به دنبال یک جسد میگردند.
چیزهایی که آدرنالین خون من را بالا میبرند: ۱- بچه کوچک ۲- پلیس ۳- ارتفاع ۴- اینکه فیلم بعدیام از فیلم قبلیام بهتر نباشد.
من یک راه درمان قطعی برای گلودرد دارم، آن را ببرید.
من مملو ازترس هستم و تمام تلاشم را میکنم تا از هر نوع پیچیدگی و سختی فرار کنم. من دوست دارم همه چیزهای دور و برم مثل کریستال تمیز و کاملا آرام باشد.
من با پلیس مخالف نیستم، فقط از آنها میترسم.
اگر فیلمی خوب است، صدا میتواند قطع شود و تماشاگر هنوز کاملا حواسش به این باشد که دارد چه اتفاقی میافتد.
در یک فیلم داستانی کارگردان خدا است و در یک مستند، خدا کارگردان است.
انتقام چیز شیرینی است که چاق نمیکند.
دیدن یک قتل در تلویزیون میتواند به خلاص شدن شما از شر خصومتهای یکی از مخالفانتان کمک کند و اگر شما هیچ مخالفی ندارید، آگهیهای بعد فیلم میتواند به شما کمک کند.
سرقت ادبی یک شیوه است.
یک نفر یک بار به من گفت که هر دقیقه یک قتل رخ میدهد، پس من نمیخواهم وقت شما را تلف کنم، میدانم که میخواهید به سر کار خود برگردید.
تلویزیون قتل را به داخل خانهها برگرداند، یعنی جایی که به آن تعلق دارد.
هر چه تبهکار فیلم موفقتر، فیلم موفقتر.
تنها راه خلاص شدن من از شر ترسهایم این است که آنها را فیلم کنم.
وقتی یک بازیگر پیش من میآید و قصد دارد تا راجع به شخصیتی که قرار است آن را بازی کند با من بحث کند، من میگویم: «همه چیز در فیلمنامه هست»، اگر او بگوید: «پس انگیزه من چیه؟» میگویم: «دستمزدت».
تخممرغ مرا میترساند، بیشتر ازترس، آشفتهام میکند، تا به حال چیزی آشفته کنندهتر از پاره شدن زرده تخممرغ و پخش شدن مایع زرد رنگ داخلش دیدهاید؟ خون، قرمز است، خوشحال و بذلهگو، ولی زرده تخم مرغ، اعصاب خردکن، هیچ وقت آن را نخوردم.
شانس همه چیز است. شانس من در زندگی این بود که آدمترسویی باشم. من خوش شانسم که یکترسو هستم، که آستانهترس پایینی دارم، به خاطر اینکه یک قهرمان هرگز نمیتواند فیلمی بسازد که تعلیق خوبی داشته باشد.
(در جواب مادر یکی از طرفدارانش وقتی که نالیده بود از اینکه دخترش بعد از دیدن روانی دیگر زیر دوش نمیرود): «پس خانم، پیشنهاد میکنم بفرستینش خشکشویی».
در روزگار قدیم تبهکاران سبیل داشتند و به سگها لگد میزدند. امروزه تماشاچیان باهوشترند، آنها نمیخواهند که تبهکارشان ناگهان با نوری سبز بر چهرهاش به وسط صحنه پرتاب شود، آنها یک آدم معمولی میخواهند که فقط چند نقطه ضعف داشته باشد.
بهترین بازیگر کسی است که نمیتواند هیچ کاری را خیلی درست انجام دهد.
مردم دوست دارند انگشت پایشان را داخل آب سرد «ترسیدن» فرو کنند.
حتی شکستهای من (در فیلمسازی) پولسازند و یک سال پس از ساخت به یک کلاسیک تبدیل میشوند.
اگر قرار بود من فیلمی بسازم که داستانش در استرالیا میگذشت، یک پلیس را نشان میدادم که ناگهان به داخل کیسه یک کانگورو میپرد و فریاد میزند: «اون ماشینو تعقیب کن».
تماشاچیان، همه اتفاقات به خاطر آنها است.
برای من روح (روانی) یک کمدی است، باید باشد.
صحنههای قتل را مثل صحنههای عاشقانه کارگردانی کنید و صحنههای عاشقانه را مثل صحنههای قتل.
به مردم چیزی را میدهم که آنها میخواهند. مردم دوست دارند وحشت زده بشوند، خب من هم آنها را میترسانم.
ارسال نظر