درباره صادق چوبک به بهانه سالروز خاموشیاش
درک حضور دیگری
گفته میشود هر هنرمند واقعی، سطحی عمودی یا افقی از پلکان هنر است که یا رو به بالا صعود میکند یا این فراز را عمق میبخشد. اگر چنین تشبیهی را بپذیریم میتوان گفت چوبک از معدود نویسندگان کشور است که از هر دو سطح، نشانی از خود برجا گذاشته است.
بهنام ناصح
گفته میشود هر هنرمند واقعی، سطحی عمودی یا افقی از پلکان هنر است که یا رو به بالا صعود میکند یا این فراز را عمق میبخشد. اگر چنین تشبیهی را بپذیریم میتوان گفت چوبک از معدود نویسندگان کشور است که از هر دو سطح، نشانی از خود برجا گذاشته است. پس از تجربیات اولیه جمالزاده، هدایت و علوی در داستان نویسی نوین، این چوبک است که با قدم گذاشتن در وادیهای جدید و ارتقای تکنیکهای داستان نویسی خصوصا در عرصه رمان رخ مینماید. از آن جا که او چخوف، موپاسان، اوهنری، مارک تواین و توماس مان را خوب خوانده و خصوصا عاشق فالکنر است، بهره بردن از این دستاوردهای جهانی شرایطی برای وی فراهم آورده که بتواند خود را از ورطه داستانگویی سنتی برهاند و با بومی کردن تکنیکهای داستانگویی و تجربیات جدید، افق دید آثار خود را ارتقا بخشد.
بدیهی است تغییرات فرمی در کارهای چوبک همچون هر اثر ساختارمندی تغییرات محتوایی آثار وی را در پی دارد، از این رو میتوان گفت در آثار وی نوعی تغییرات کیفی نیز نسبت به آثار پیشینیان یافت میشود، تغییراتی که ناشی از نگاهی دیگر گونه به مقوله انسان است.
بوف کور اثر شگرف هدایت را اگر کنار بگذاریم تا قبل از چوبک (خصوصا خلق اثر معروفش سنگ صبور) کمتر نویسنده وطنی سعی میکرده در آثارش، نگاهی همه جانبه و ژرف به شخصیتهای فرعی داستانهایش داشته باشد. پیش از این گویی راوی یا شخصیت اول داستان، خدایی بود که تمام جهان، پیرامون او شکل
میگرفته. میتوان گفت این عدم تلاش برای درک شخصیتهای فرعی بیش از آن که از ضعفی تکنیکی ناشی شود از یک کجنهادی فرهنگی نشات گرفته است؛ نگاهی یک سویه و مطلق که اصالت را به طور جزم گرایانهای در وجود فرد راوی (نه تنها راوی داستان که راوی جهان) میجسته است و گویی باقی طفیلیای هستند که اطراف «من» راوی در گردشند.
این «من» مدام یا در پی اثبات حقانیت خود است یا در صدد گسترش عرصه منیتش. گرایش به تک شخص محوری آن چنان در قرون و اعصار در دل و جان انسان این مرز و بوم (و در بحث ما نویسنده ) ریشه دوانیده که سالها وی را از خلق رمان (به معنای امروزیاش) باز داشته و تنها آفریدن قصه (به شکل سنتیاش) و حداکثر داستان کوتاه برایش میسر شدهاست؛ چرا که در هر دو مقوله اخیر عموما تعداد شخصیت ها اندک و وقایع معمولا گرد شخصیت اصلی میگردد و نیازی به درک عمیق روانی و انگیزه اعمال شخصیتهای فرعی نیست؛ یعنی همان کاری که با مزاج خود محور وی سازگارتر است. جهان در نگاه نویسنده گذشته تشکیل شده بود از «خیر» و «شر» و این جهان خیر و شر در پیکره انسانی شخصیتها در جدال دائم بود و آمیختگی این دو جهان در یک پیکره، پیچیدهتر از آن مینمود که در ذهن ساده شمار نویسنده بگنجد.
فرا روی از این استبداد فکری و زبانی که تا کنون ادامه دارد ممکن نمیشود مگر با «درک حضور دیگری»؛ درک اینکه انسانهای دیگری نیز جز ما وجود دارند و هر کدام به اندازه ما دارای ذهنیت و فضاهای شخصی خودند. چنین بینشی ما را قادر میسازد بتوانیم جهان را بار دیگر از دریچه نگاه دیگری بشناسیم؛ نه به این خاطر که الزاما همدل و همسو شویم، بلکه بیشتر به این دلیل که به درک درستی از علت کنشهای یکدیگر نایل آییم.
«سنگ صبور» را شاید بتوان از این نظر یکی از تجربیات خوب در تاریخ نه چندان طولانی رماننویسی کشورمان محسوب کرد. روایت داستان از دید راویان مختلف تلاشی است برای حضور صداهای دیگر در داستان. چوبک در شیوه روایتش اگر نه رهایی، دست کم تلاش برای رهایی از استبداد را میآزماید و اگر چه در این تلاش نسبتا موفق بوده، اما مهم تر از آن این است که ضرورت چنین نگاهی را درک کردهاست؛ خصوصا این که این ضرورت به صورت تصنعی بر اثرش سایه نیفکنده، بلکه بیشتر از ناخود آگاه تعالی یافته وی نشات گرفتهاست. این شیوه روایت به وی یاری کرده با پرتو افکندن از زوایای مختلف، ساختار کلی داستان را پیش روی خواننده به زیبایی مجسم کند. چوبک با حفظ یکدستی کار، لحن و زبان هر راوی را از هم متمایز کرده و حتی میتوان گفت شکل روایت هر شخصیت نهتنها متناسب با شخصیتشان است، بلکه قسمتی از شخصیتپردازی آنان نیز به حساب میآید.
اگر چه چوبک در سنگ صبور آدمهای داستانش را در شرایطی جبری قرار میدهد و روایت هرکس را از زبان خود او و دیگران بیان میکند، اما این بدان معنی نیست که به یکباره از هر نوع قضاوتی خود را برکنار بدارد. وی با زبان تمثیل و سمبل، عامل تمام این شرایط جبری و مصیبت باری را که شخصیتهای داستانش بدان مبتلایند، جهل و خرافه میداند و شاید بتوان گفت همین قضاوت صریح نیز اندکی به این اثر لطمه زده است آن چنان که پایان سنگ صبور تا حدی احساساتی و شعاری به نظر میرسد؛ در حالی که در برخی از داستانهایش این ذهنیات با ظرافت بیشتری به خورد اثر رفتهاست. مثلا در «انتری که لوطیش مرده بود» شاید یکی از برداشتهای این روایت، تعبیری از رابطه آزادی و انسان در جامعه بسته و بدون آگاهی باشد انسانی که تنها هویت خود را در بندگی و رابطه دوسویه لوطی و انتروار میشناسند، انقیاد بی چون و چرا و مرید و مرادیای که رهایی بدون آگاهی از آن خود به آنارشی و پوچی ختم خواهد شد. مواجهه انتر با مقوله آزادی و سرگردانی وی پس از مرگ لوطی شاید نمادی از این موقعیت تراژیک باشد. آثار چوبک کم و بیش حس مبهمی از هراس را در دل خواننده ایجاد میکند؛ اما در این هراس رگههایی از آگاهی نیز به چشم میخورد که در نهایت مطلوب و دلپسند است؛ اما اگر آثار صادقانه چوبک رو به آگاهی و آزادی است به راستی چه کسانی و چرا از صادق چوبک میترسند و در صدد جلوگیری از نشر آثارش برمیآیند؟
شاید عامل همان آزاداندیشی و همه جانبهنگری باشد که بسیاری از ما را میهراساند یا ذهن تخدیری ما را برمیآشوبد؛ زیرا ما عادت کردهایم تا با شتاب در داوری و یک سو نگری تکلیف خود را با همهچیز به سرعت روشن کنیم و این شکل دیگر روایت از جهان، ناخودآگاه ما را به وحشت میاندازد چنان که گویی نیات پلید نهانی ما را پیش روی ما قرار میدهد. ما بیشتر ترجیح میدهیم با تعارف و لبخند سخنان یکدیگر را بشنویم و در دل به دروغهای هم دشنام بگوییم. به همین خاطر است صراحت و بیپروایی را حمل بر پرده دری و بیعفتی میکنیم و با آن به ستیزه میپردازیم، چرا که میپنداریم میتوانیم سادهلوحانه در جهانی به غایت ساده شده خوب و بدها را از هم تمیز و همان را به دیگران نشان دهیم، همانگونه که انتر در داستان «انتری که لوطیش مرده بود» جای دوست و دشمن را به همه نشان میداد.
صادق چوبک، در سال ۱۲۹۵ هجری خورشیدی در بوشهر بهدنیا آمد. پدرش تاجر بود، اما به دنبال شغل پدر نرفت و به کتاب روی آورد. در بوشهر و شیراز درس خواند و دوره کالج آمریکایی تهران را هم گذراند. در سال ۱۳۱۶ به استخدام وزارت فرهنگ درآمد.
اولین مجموعه و داستانش را با نام «خیمه شب بازی» در سال ۱۳۲۴ منتشر کرد. در این اثر و «چرا دریا توفانی شد» (۱۳۲۸) بیشتر به توصیف مناظر میپردازد؛ ضمن اینکه شخصیتهای داستان و روابط آنها و روحیات آنها نیز به تصویر کشیده میشود. اولین اثرش را هم که حاوی سه داستان و یک نمایشنامه بود، تحت عنوان «انتری که لوطیش مرده بود» به چاپ سپرد. آثار دیگر وی که برایش شهرت فراوان به ارمغان آورد، رمانهای «تنگسیر» و «سنگ صبور» بود. تنگسیر به ۱۸ زبان ترجمه شده است. امیر نادری، فیلمساز معروف ایرانی، در سال ۱۳۵۲ بر اساس آن فیلمی به همین نام ساخت.
چوبک به زبان انگلیسی مسلط بود و دستی نیز در ترجمه داشت. وی قصه معروف «پینوکیو» را با نام «آدمک چوبی» به فارسی برگرداند. شعر «غراب» اثر «ادگار آلن پو» نیز به همت وی ترجمه شد.
آخرین اثر منتشرهاش هم ترجمه حکایت هندی عاشقانهای به نام «مهپاره» بود که در زمستان ۱۳۷۰ منتشر شد.
چوبک از اولین کوتاه نویسان قصه فارسی است و پس از محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت میتوان از او به عنوان یکی از پیشروان قصه نویسی جدید ایران نام برد. فرم قصههای جمالزاده بیشتر حکایت گونه و شبیه نویسندگان فرانسوی قرن نوزدهم بود. قصههای صادق هدایت هم فراز و نشیب بسیار داشت، گاهی از نظر فرم کاملا استوار و بر اساس معیارهای قصهنویسی جدید بود و گاهی هم در واقع همان حکایت نویسی بود که با چاشنی طنز همراه میشد. در این میان البته «بوف کور» استثنایی و بی بدیل بود و از جهات مختلفی مورد توجه قرار گرفت. گروهی آن را قصهای روانشناختی و نو دانستند و پیشرفتی در فرم قصه نویسی ایران به سوی قصه نویسی غربی، محسوب نمودند. صادق چوبک متاثر از همین نظر بود و از همین جا آغاز کرد. وی در قصههایش ذهن و روان قهرمانهایش را مورد توجه قرار داد و سعی کرد به شخصیتهایش عمق ببخشد. همین تلاش برای عمق بخشیدن به شخصیتها، بر نحوه بیان وی تاثیر گذاشت. در سنگ صبور قصه را از زبان شخصیتهای مختلف میخوانیم، نحوه بیانی که در قصهنویسی نوپای ایران کاملا تازگی داشت. وی برای بیان افکار ذهنی هر یک از شخصیتها ناگزیر بود به زبان هر یک از آنها بنویسد و این خود به تغییر نثر در طول داستان منتهی شد که باز نسبت به دیگران پیشرفتی جدی محسوب میشد. در آثار چوبک هر شخصیت داستان به زبان خودش، زبان متناسب با فرهنگ و خانواده و سن و سالش سخن میگوید، کودک، کودکانه میاندیشد و کودکانه هم حرف میزند، زن زنانه فکر میکند و زنانه هم حرف میزند و بدین ترتیب هر یک از شخصیتها به بهترین وجه شکل میگیرند و شخصیتپردازی موفقی ایجاد میشود که در بستر حوادث داستان، زیبایی و عمق خوشایندی به داستان میدهد. وی در توصیف واقعیتهای زندگی نیز وسواس زیادی داشت و این نیز از ویژگیهای آثار وی است. چوبک به سبب همین دقت نظر در جزئینگریها و درونبینیها، رئالیست افراطی و گاهی حتی ناتورالیست خواندهاند. آثار چوبک از سالها پیش مورد نقد و بررسی جدی قرار گرفته و در کتابهای مختلفی از جمله «قصهنویسی» (رضا براهنی)، «نویسندگان پیشرو ایران» (محمد علی سپانلو) و «نویسندگان پیشگام در قصهنویسی امروز ایران» (علیاکبر کسمایی)، نوشتههایش تحلیل شدهاند. صادق چوبک در اواخر عمر بیناییاش را از دست داد و در اوایل تابستان ۱۳۷۷، در آمریکا درگذشت و بنا به وصیتش یادداشتهای منتشر نشدهاش را سوزاندند.
ارسال نظر